بریدههایی از کتاب یک عاشقانه آرام
۴٫۰
(۳۱۴)
مارِ شادی، ناگهان، مرا گزید، خواهرجان!
ladan ch
عسل، ریسه میرود.
عروس میخندد.
بچّهها میخندند.
همسایهها میخندند.
ماهِ شیدا..
عشق، یعنی پویشِ نابِ دائمی. به سراغِ خستگانِ روح نمیآید. خستهدل نباش، محبوبِ خوبِ آذری من!
ladan ch
روزی زنبوری به من گفت: به ما آموختهاند که عسلی بسازیم که از جنسِ شیرهٔ گلها نباشد و فشردهٔ عِطرِ گلها را در خود نداشتهباشد.
__ اگر عسل واقعی بسازید، اعدامتان میکنند؟
__ اعدام؟ چه حرفها! در میانِ همهٔ جانورانِ جهان، فقط انسانها اعدام میشوند __ بهوسیلهٔ انسانها. دیگر هیچ جانوری اعدام نمیشود، و نمیکند.
ladan ch
برای ساختنِ یک جهانِ جَعلی، که در آن هیچچیز، همان چیزی نباشد که باید، گروهانی از آدمها، سرسختانه تلاشکردهاند؛ و ایشان، به احترامِ همین تلاشِ جانفرسای غولآسای کمرشکن، دَمی به صداقتْ بازنخواهندگشت؛ دَمی.
ladan ch
عشقِ صادقانه به زن، فاصلهیی با عشق به وطن ندارد __ گرچه عشقِ نخستینْ حادثه است و دومین ضَرورت.
عشقِ به زن، عشقِ به رویش است؛ عشق به رویش، عشقِ به خاک. و عشقِ به خاک، عشق به مردمیست که در خاک زندگی میکنند؛ در وطن.
من هنوز نگاهتمیکنم.
تو، عاقبت، لای چشمهایت را باز میکنی، مرا میبینی، و لبخند میزنی.
sara deris
سِن، مشکلِ عشق نیست. زمان نمیتواند بلورِ اصل را کِدِر کند__ مگر آنکه تو پیوسته برقانداختنِ آن را از یاد بُردهباشی.
ladan ch
تو از تصوّرِ مِه سخن میگویی، و این مِهِ خیالی تو، مثل کابوس است، و از کابوسِ مِه به بارانِ رؤیا نمیشود رسید چه رسد به بلورِ شفّافِ واقعیت. وَهْمِ مِه، سراسرِ روزمان را شب خواهدکرد، و در شبِ مِهآلود، ستارههایمان را نخواهیمدید.
ladan ch
برای نَفَسی آسودهزیستن، چارهیی نیست جُز مِهی فشرده را گِرداگردِ خویش اِنگارکردن؛ مِهی که در درون آن، هرچیز غمانگیز، محو و کمرنگ شود
ladan ch
سِن، مشکلِ عشق نیست. زمان نمیتواند بلورِ اصل را کِدِر کند__ مگر آنکه تو پیوسته برقانداختنِ آن را از یاد بُردهباشی.
نیما
حکومتهای بَد از عاشقانِ حرفهیی چقدر میترسند
sara deris
همهٔ راههای حلّ مشکل را نبند. این کار، مقدّمهییست دردناک بر گرفتاریهایی که در راه است. ما باید یادبگیریم که جنسِ مشکلهایمان را کمی نَرمکنیم.
Saeed
انسانِ شهری، عجیب در بیکارگی و بطالت فرورفتهاست: بهانهجویی، وِرّاجی، شوخیهای مُبتذلِ خجالتآور، ولگردیهای بدون عمق، وقتکُشی، خوابهای طولانیِ پیرکننده... و همیشه در انتظارِ حادثهیی غریب و دگرگونکننده: اگر نه معجزهیی، دستکم کرامتی... و ناگهان حلشدنِ جمیع مشکلات... امّا این نوع برخورد با زندگی، فقط تباهکردنِ زندگیست...
دانشجونده
انسانِ شهری، عجیب در بیکارگی و بطالت فرورفتهاست: بهانهجویی، وِرّاجی، شوخیهای مُبتذلِ خجالتآور، ولگردیهای بدون عمق، وقتکُشی، خوابهای طولانیِ پیرکننده... و همیشه در انتظارِ حادثهیی غریب و دگرگونکننده: اگر نه معجزهیی، دستکم کرامتی... و ناگهان حلشدنِ جمیع مشکلات... امّا این نوع برخورد با زندگی، فقط تباهکردنِ زندگیست...
دانشجونده
عسل! نَرَنج از این که باز میشنوی: زندگی، فقط در روزمَرّگیاش زندگیست و میتواند سرشار از شادمانی و خوشبختی باشد: در روزمَرّگیِ سلامت، روزمَرّگیِ بدون فساد. هرچیزِ والای عظیمی هم در همین روزمرِّگیها جاریست؛ هر چیزِ غولآسای تکاندهندهٔ ماندگاری که به ذهنت میرسد؛ و یادت باشد که هر چیزِ معمولی، عادی نیست. عادی، نفرتانگیز است؛ امّا معمولی میتواند عمیق، پاک، روشن، تفکّرانگیز، محصولِ تفکّر، با ابعادی از بیزمانی و بیپایانی باشد...
دانشجونده
عسل! نَرَنج از این که باز میشنوی: زندگی، فقط در روزمَرّگیاش زندگیست و میتواند سرشار از شادمانی و خوشبختی باشد: در روزمَرّگیِ سلامت، روزمَرّگیِ بدون فساد. هرچیزِ والای عظیمی هم در همین روزمرِّگیها جاریست؛ هر چیزِ غولآسای تکاندهندهٔ ماندگاری که به ذهنت میرسد؛ و یادت باشد که هر چیزِ معمولی، عادی نیست. عادی، نفرتانگیز است؛ امّا معمولی میتواند عمیق، پاک، روشن، تفکّرانگیز، محصولِ تفکّر، با ابعادی از بیزمانی و بیپایانی باشد...
دانشجونده
انسانِ شهری، عجیب در بیکارگی و بطالت فرورفتهاست: بهانهجویی، وِرّاجی، شوخیهای مُبتذلِ خجالتآور، ولگردیهای بدون عمق، وقتکُشی، خوابهای طولانیِ پیرکننده... و همیشه در انتظارِ حادثهیی غریب و دگرگونکننده: اگر نه معجزهیی، دستکم کرامتی... و ناگهان حلشدنِ جمیع مشکلات... امّا این نوع برخورد با زندگی، فقط تباهکردنِ زندگیست...
دانشجونده
وقت، علیالاصول، بسیار بیش از نیاز انسان است. ما، وقتِ بیمصرفمانده و بوی ناگرفتهٔ بسیاری در کیسههایمان داریم: وقتی که تباه میکنیم، میسوزانیم، به بطالت میگذرانیم. بسیاری از ما میتوانیم پنجبرابر، دَهبرابر، یا بیشْبرابرِ آنچه کار میکنیم، کارکنیم، یادبگیریم، بیافرینیم، تغییربدهیم. انسانِ شهری، عجیب در بیکارگی و بطالت فرورفتهاست: بهانهجویی، وِرّاجی، شوخیهای مُبتذلِ خجالتآور، ولگردیهای بدون عمق، وقتکُشی، خوابهای طولانیِ پیرکننده... و همیشه در انتظارِ حادثهیی غریب و دگرگونکننده: اگر نه معجزهیی، دستکم کرامتی... و ناگهان حلشدنِ جمیع مشکلات... امّا این نوع برخورد با زندگی، فقط تباهکردنِ زندگیست...
دانشجونده
هیچ رؤیایی، تخیّلی و عقیدهیی، اگر نتواند سهمی در ساختِ زندگی انسان داشتهباشد، چیزی جُز عقیده، خیال، و رؤیای باطل نیست. زهر. مبتذل. نفرتانگیز.
Saeed
«دو کوزهٔ بیجان را هم اگر یک عمر کنار هم بگذاری، گاهی سرهایشان به هم میخورد و درد میگیرد. مهم این است که هیچ سری نشکند و لبپَر نشود».
__ هیچ دِلی.
Saeed
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان