بریدههایی از کتاب یک عاشقانه آرام
۴٫۰
(۳۱۴)
__ گیلهمرد! اهل یک دورْ شطرنج نیستی؟
__ جنگِ بیدلیلیست عسل! دیگر شاهی در کار نیست.
__ دستْگرمی برای روزِ مبادا.
__ در همان «روزِ مبادا» دستهایمان خودبهخود گرم میشود. انقلاب، تجربهکردنی نیست.
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
ما حرارت از روحِ یخبستهٔ سربازانِ دشمن میگرفتیم: کارمندانِ بدکارِ ساواک، پاسبانهای دستبهباتون، شلّاقزنها، دشنامدهندگان. اگر یکیشان، فقط یکیشان، یک بار، برای مدّتی کوتاه، مهربان و مؤدّب و منطقی سخن میگفت، ما یکسره خلعسلاح میشدیم. این حُسنِ بزرگِ سَلّاخان است که فقط سلّاخاند نه چیز دیگر. یکی بر گُردهمان مینشست، یکی روی پاهایمان. دَمَر. زانوهایمان را تختهٔ شلّاقْ لِه میکرد... و بعد چقدر دشنام میشنیدیم؛ و هم اینها بود که ما را گرم میکرد؛ ما را به ادامهدادن وامیداشت....
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
هرگز انتظار ندارم مرا همانقدر دوستداشتهباشی که دوستت دارم. این توقّعیست غیرمنصفانه. من باید عاشقِ تو باشم __ در حدِّ ممکنِ عشق، و آرزومندِ آن باشم که مرا بخواهی __ هر قدر که میخواهی.
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
عشق، نجاتدادنِ غریقیست که دیگر هیچکس به نجاتش امیدی ندارد. عشق، رَجعت به آغازِ آغاز است؛ به شروع؛ به همان لبخند، همان نگاه، همان طعم؛ امّا نه خاطرهٔ آنها، خودِ آنها.
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
ما، همانگونه که به داشتنِ امید محکومیم، به تصرّفِ خوشبختی نیز.
sin.jin
همهچیز، بَدَل: نگاه... نگاه... من خجلم که به چشمانت که عاشقِ درماندهٔ آنها هستم، عاشقانه نگاهکنم؛ چراکه چندی پیش، در کوه، پسربچّهیی را دیدم که نگاهی بسیار عاشقتر از نگاه من داشت، و به دختری، با همان نگاه، مینگریست و از عشقِ بیپایان خویش به او، زیبا و بهزمزمه سخن میگفت، چندانکه دخترک، سرانجام، دلسوخته گفت: «علیرغم جمیعِ دشواریها، من، زیستن با تو و تمامی مشقّاتش را میپذیرم. پس چرا بهجای عاشقانه و پنهانْکارانه نگاهکردن، زندگی مشترکِ عاشقانهیی را آغاز نکنیم؟» و پسرک، چنان گریخت که گویی از جهنّمِ مُسلّم میگریزد.
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
عسل! نامههای عاشقانهٔ پُرشورْ نوشتن، از متداولترین بازیهای مبتذلِ عصر ما شدهاست؛ چراکه عشق را محکْ نمیتوان زد، و هیچ معیاری در کار نیست.
عشق، آنگاه که به واژه تبدیل شد، و به نگاه، و به آواز، و به نامه، و به اشک، و به شعر، و در بستهبندیهای کاملاً متشابه به مشتریانِ تشنه، عرضه شد، در هر بازارِ غیرمُسقّفی هم میتوان آن را خرید و به معشوق، هدیه کرد؛ و همین عشق را تحقیر کردهاست.
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
وای بر آن روزی که چیزی __ حتّی عشق __ عادتمان شود. عادت، همهچیز را ویران میکند __ از جمله عظمتِ دوستداشتن را، تفکّرِ خلّاق را، عاطفهٔ جوشان را. مشکل من این است __ این، شدهاست __ که مدّتهاست میبینم که از عشق، بسیار بیش از آن مقدارِ ناچیزی که بهراستی، در جهانِ مِهرْ از یاد ْبُردهی ما ماندهاست، سخن میگویند، و بیشترْ آنها میگویند که اصلاً اهلِ ولایتِ عشق نیستند.
عاشق، کم است، سخنِ عاشقانه، فراوان.
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
ای کاش معدودی از آنها که از عشق میگویند، دستکم معنای آن را بدانند، یا حسّی از عشق را در قلبهایشان احساسکنند. با این وجود، گِلِهات را رَد نمیکنم و منطقت را مردود نمیدانم. اینکه کودکانِ شیرخواره و تَنْپرستانِ بیکاره، پیوسته از عشق میگویند، گناهِ من و تو نیست. اصل، آن دفتریست که تو داری، و شاید زنانِ دیگری نیز داشتهباشند، که باید، گهگاه، در آنها چیزی نوشتهشود...
رهگذر
در خِطّهٔ عاشقان، دیگر خَطّی به یادگار نوشته نخواهدشد؛ چراکه به همّتِ سرسختانهٔ سازندگانِ سکّههای قلب، جایی برای سُلطهٔ راستین قلبْ باقی نماندهاست...
رهگذر
هرگز بهخاطر مردمی که به مهرورزیِ به ایشان، عادتکردهیی، زندگی نخواهیداد.
نمازی که از روی عادتْ خواندهشود، نماز نیست، تکرار یک عادت است: نوعی اعتیاد. حرفهیی شدن، پایانِ قصّهٔ خواستن است.
نون صات
باز میگویم عسل: دیگر سخنگفتنِ عاشقانه، دلیل عشق نیست، آواز عاشقانه خواندن، دلیلِ عاشقبودن. در روزگاری که خوبترین و لطیفترین آهنگهای عاشقانه را، کسانی، کاملاً حرفهیی و عاشقانه مینوازند و بهتکرار هم مینوازند، امّا قلبهایشان، تهی از هر شکلی از عشق است، من واماندهام که زنبورهایت را چگونه خبر کنم...
رهگذر
در روزگار ما، کسانی را میبینی مغموم، پریشان، زلفْآشفته، خویکرده، بیکاره، سردرگریبان، با چشمان خُمار، عینِ عینِ عاشقان قدیمی قصّهها __ بیآنکه عطرِ عشق را، یک بار، از دور هم استشمام کردهباشند.
عسل! نامههای عاشقانهٔ پُرشورْ نوشتن، از متداولترین بازیهای مبتذلِ عصر ما شدهاست؛ چراکه عشق را محکْ نمیتوان زد، و هیچ معیاری در کار نیست.
عشق، آنگاه که به واژه تبدیل شد، و به نگاه، و به آواز، و به نامه، و به اشک، و به شعر، و در بستهبندیهای کاملاً متشابه به مشتریانِ تشنه، عرضه شد، در هر بازارِ غیرمُسقّفی هم میتوان آن را خرید و به معشوق، هدیه کرد؛ و همین عشق را تحقیر کردهاست.
رهگذر
یکروز، خیلیزود، باید بنشینی، بی دغدغهٔ شیر و نان و درس و مدرسه، به تمامِ حرفهایم گوشبسپاری: باادب، خاموش، حرفشنو، مهربان، و با روحی که آمادهٔ پذیرفتن حرفِ درست باشد و تغییردادنِ واقعیت به سود حقیقت...
رهگذر
یک خانهتکانی، تا تمامی آنچه را که کُهنگیپذیر است، دور بریزیم. دورِ دور. کهنهشدنیها را، نه قدیمیها. من تسلیمِ این گِردبادِ کوبندهٔ ضدّ زندگی که اسمش را «زندگی روزمرِّه» گذاشتهاند نمیشوم. «زندگی روزمرِّه»، همهٔ زندگیست. ما اگر تمامی لحظههای زندگیمان را زندگیکنیم، دیگر چندان جایی برای خاطرههای عاشقانهٔ احساسیِ رقّتانگیز باقی نمیماند.
در روزمرّگیِ زندگیِ یک موسیقیدان، همان آهنگهایی موج میزند که در تمام طول حیات انسان میتواند حضوری مَوّاجْ داشتهباشد.
رهگذر
این گیلهمردِ کوچک، شوهر خوب تو... پدر نوههای نازنین من، یکی از همانهاست.
خجل میگویم: ممنونم پدر! برای بیستسالِ دیگر، نیروی ایستادن به من دادی؛ امّا بگذار خالصانه قبولکنیم کوچکیم تا بتوانیم بزرگشویم، عوضشویم، رُشد کنیم و دیگری شویم. بزرگ، جایی برای تغییرکردن ندارد. وقتی مظروف، درست به اندازهٔ ظرف بشود، دیگر چگونه تغییری در مظروف ممکن میشود جُز ریختن بر زمین و تلفشدن؟
رهگذر
تو میگویی: مسألهیی نیست. گروهی زود میمیرند، گروهی دیر، و گروهی هرگز نمیمیرند.
ما تنها عزادارانِ تاریخ نیستیم.
پس، مسألهیی نیست. مسألهیی نیست...
اگر هنوز هم عاشقیم، چرا از کنارِ زمانِ عزا، با قدمهای بلند، رَد نشویم؟
رهگذر
کارهایی هست که انسان، در ابتدا، گمان میکند که آنها را دوستندارد؛ امّا بعد، در جریانِ عمل، دلبستهٔ آنها میشود.
•سیب•
عشق، عادتْ به دوستداشتن و سختْ دوستداشتنِ دیگری نیست؛ پیوسته نوکردنِ خواستنیست که خود، پیوسته، خواهانِ نوشدن است، و دیگرگونشدن.
تازگی، ذاتِ عشق است، و طراوت، بافتِ عشق. چگونه میشود تازگی و طراوت را از عشق گرفت، و عشق، همچنان، عشق بماند؟
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
من تسلیمِ این گِردبادِ کوبندهٔ ضدّ زندگی که اسمش را «زندگی روزمرِّه» گذاشتهاند نمیشوم. «زندگی روزمرِّه»، همهٔ زندگیست. ما اگر تمامی لحظههای زندگیمان را زندگیکنیم، دیگر چندان جایی برای خاطرههای عاشقانهٔ احساسیِ رقّتانگیز باقی نمیماند.
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان