بریدههایی از کتاب یک عاشقانه آرام
۴٫۰
(۳۱۴)
قهرمانبودن و غیر از همگان بودن، بخش بسیار ناچیزی از انسانبودن است.
Fa Ne
«مرگ، مسألهیی نیست
اگر بهدرستی زندگی کردهباشی.»
Fa Ne
این نگاه و آن نگاه، دیروز و امروز. از شباهت، به تکرار میرسیم؛ از تکرار، به عادت؛ از عادتْ به بیهودگی؛ از بیهودگی به خستگی و نفرت.
کاربر ۸۰۲۳۵۰۵
آیا آن پیر قبادیان راست نگفت که: «همهٔ فتنهها از توست، امّا جرئت سرزنشکردنت در من نیست»؟
minoo
__ حالا همهچیز درست میشود؟
__ هیچوقت همهچیز درست نمیشود؛ چون تَوَقّعاتِ ما بیشتر میشود، و تغییر میکند. هیچ قلّهیی آخرین قُلّه نیست. رسیدن، غمانگیز است. «راه، بهتر از منزلگاه است.» برویم بیآنکه به رسیدن بیندیشیم؛ امّا، واقعاً، برویم.
م.ظ.دهدزی
هر بچّهیی این را میداند که آدمیزاد باید کارش را دوست داشتهباشد؛ امّا زندگی، در روزگار ما، غالباً آنگونه نیست که کارِ مطلوب و دوستْداشتنی از راه برسد و ما را درآغوشبگیرد. این ماییم که باید به هر کاری که گماشته میشویم آن کار را به صورتی دلخواه درآوریم، یا در خطِّ رسیدن به کاری دلخواه، کارِ نادلخواه را موقتاً تحمّلکنیم و به کمکِ سایر عناصرِ زندگیساز که در اختیار ما هستند، فشارهای این نادلخواهی کوتاهمدّت را دفعکنیم.
سجاد پیرزاد
هیچچیز همچون صدایی که به خانهٔ همسایه میرود، همسایه را از سُستی بِنای خانهٔ ما، و از واماندگیهای طاقتْسوزِ ما آگاه نمیکند. فریاد، مثلِ گَردِ زُغال، روی اشیای خانه مینشیند و زندگی را کِدِر و بَدرنگ میکند.
عاشق، زمزمه میکند، فریاد نمیکشد.
در گوشم زمزمهکُن تا عطوفتِ صدایت را حسکنم؛ فریاد نکش، تا خشونتش را.
سجاد پیرزاد
عشق به میهن و ملّت، ابزاریست برای وصولِ به آزادی، عدالت و صلحی پایدار در سراسر جهان.
آنها که عشق به میهن و ملّتِ خود را دستاویزی میکنند برای تجاوز به حقوق ملّتها و سرزمینهای دیگران، دیوانگانی هستند بایستهٔ زنجیرهای گران یا شایستهٔ شفا.
سجاد پیرزاد
عظمت و افتخار در استمرار است و دوام. عاشق «شدن» مسألهیی نیست؛ عاشق «ماندن» مسألهٔ ماست: بقای عشق، نه بُروزِ عشق. هر نوجوانی هم گرفتار هیجاناتِ عاشقانه میشود؛ امّا آیا عاشق هم میمانَد؟ عشق به اعتبارِ مقدارِ دوامش عشق است نه شدّتِ ظهورش...
سجاد پیرزاد
عاشق، گهگاه، تنگحوصله، شکّاک، و مضطرب میشود. گهگاه، گرفتارِ سوءِظن. عشق باعث میشود که دلم نخواهد برای تو هیچ مسألهیی جُز زندگی مشترکمان وجود داشتهباشد. به همین دلیل، وقتی میبینم که آدمها، در دنیای تو، در حالِ عبورند، و به خصوص برخی مردان، احساس خاصّی پیدا میکنم که البتّه بَد آمدن نیست. این احساس هم خودش بخشی از عشق است؛ امّا بخش بسیار تلخ و آزارندهٔ عشق.
سجاد پیرزاد
عاشق، گهگاه، تنگحوصله، شکّاک، و مضطرب میشود. گهگاه، گرفتارِ سوءِظن. عشق باعث میشود که دلم نخواهد برای تو هیچ مسألهیی جُز زندگی مشترکمان وجود داشتهباشد. به همین دلیل، وقتی میبینم که آدمها، در دنیای تو، در حالِ عبورند، و به خصوص برخی مردان، احساس خاصّی پیدا میکنم که البتّه بَد آمدن نیست. این احساس هم خودش بخشی از عشق است؛ امّا بخش بسیار تلخ و آزارندهٔ عشق.
سجاد پیرزاد
عادت، رَدِّ تفکّر است و ردِّ تفکّر، آغازِ بلاهت است و ابتدای دَدیزیستن. انسان، هرچه دارد، محصولِ تمامی هستی خویش را به اندیشه سپردناست؛ و من، پیوسته میاندیشم که کدام راه، کدام مکتب، کدام اقدام، در فروریختنِ این بِنا میتواند تأثیرِ بیشتری داشتهباشد.
م.ظ.دهدزی
__ این ناصرخسروِ تو چکاره است؟
__ شاعر است آقا!
__ کجاییست؟
__ از اهالی قُبادیانِ بلخ است آقا!
__ از آذریها کدامشان را میخواهی؟
__ عسل را.
__ عجب ناکسی هستی تو! منظورم از شاعرانِ بزرگِ آذربایجان است.
__ باز هم، آقا! فرقی نمیکند. شاعر که نباید قطعاً شعری گفتهباشد. شعرآفریدن، بسیار کم از آن است که شعر را زندگیکنیم. یک پردهٔ نقّاشیِ بسیار زیبا، سوای آن است که زندگی را به یک پردهٔ نقّاشیِ زیبا تبدیلکنیم.
م.ظ.دهدزی
__ از تو خیلی سَر اَست؛ از هر لحاظ.
__ میدانم. شاید برای همین هم میخواهمش.
__ قَدّش، دوبرابرِ توست.
__ امّا من، خودش را میخواهم، نه قَدّش را.
__ قَدّش را چطور از خودش جُدا میکنی؟
__ قصد جُداکردن ندارم آقا! هلو را با هسته میخرند. اگر بخواهند هسته را جداکنند و بخرند، خیلی زشت میشود؛ امّا کسی هم هلو را بهخاطر هستهاش نمیخرد.
م.ظ.دهدزی
عسل، بیاَدا، سر سفرهام نشست.
و من، بیهوا، دلبستهاش شدم.
عاشق، بهانه نمیگیرد.
عاشق، نِق نمیزند.
عاشق، در بابِ زندگی، سخت نمیگیرد.
تخممرغِ تازهٔ پُخته، عطرِ ماندگاری دارد.
عاشق، به نان خالی و ظرف پُر از مَحَبّت راضیست.
م.ظ.دهدزی
و تو را دیدم که از دور میآمدی...
j
دلم بیشتر شکست. دلم برای کودکیهایم سوخت. دلم برای خلوصم سوخت.
j
خداوندِ خدا، پیش از آنکه انسان را بیافریند، عشق را آفرید؛ چراکه میدانست انسان، بدون عشق، دردِ روح را ادراک نخواهدکرد، و بدونِ دردِ روح، بخشی از خداوندِ خدا را در خویشتنِ خویش نخواهدداشت.
م.ظ.دهدزی
آیا آن پیر قبادیان راست نگفت که: «همهٔ فتنهها از توست، امّا جرئت سرزنشکردنت در من نیست»؟
م.ظ.دهدزی
«عاشقان، هرگز تنها نخواهندماند».
م.ظ.دهدزی
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان