بریدههایی از کتاب یک عاشقانه آرام
۴٫۰
(۳۱۴)
در کمالِ کُهنسالی، حتّی یک روز قبل از پایانِ داستان هم میشود با یک دسته نرگسِ شاداب، یک شاخه نرگس، در قلبِ مِهی که وَهمی نباشد، یا زیر آفتابی تند، کنار دریایی خلوت، وسط جنگل، روی پُل، لب جاده، جلوی درِ بزرگِ باغ ملی یا در خیابانی پُرعابر، در انتظار محبوب ایستاد.
م.ظ.دهدزی
«آنگاه که من، کنار پُل، ایستادهبودم، در قلبِ مِه، با چند شاخه نرگسِ مرطوب، به انتظارِ تو، و تو در درونِ مِه پیدا شدی، مِه را شکافتی و پیشآمدی، و با چشمانِ سیاهِ سیاهت دَمادم واقعیتر شدی، تا زمانیکه من واقعیتِ گلگونِ گونههای گُلانداختهات را بوییدم، آنگونه که تو، گلهای نرگس مرا بوییدی، و از اینکه به انتظارت ایستادهام، با گونههای گلگون تشکّر کردی، و با هم، دوان، در درونِ مِه، به خانه رفتیم.»
م.ظ.دهدزی
عاشق، زمزمه میکند، فریاد نمیکشد.
م.ظ.دهدزی
انسانِ شهری، عجیب در بیکارگی و بطالت فرورفتهاست: بهانهجویی، وِرّاجی، شوخیهای مُبتذلِ خجالتآور، ولگردیهای بدون عمق، وقتکُشی، خوابهای طولانیِ پیرکننده... و همیشه در انتظارِ حادثهیی غریب و دگرگونکننده: اگر نه معجزهیی، دستکم کرامتی... و ناگهان حلشدنِ جمیع مشکلات... امّا این نوع برخورد با زندگی، فقط تباهکردنِ زندگیست...
Fa Ne
همیشهٔ یک شکل وجودندارد. گاهی باید سختگرفت و ایستاد و ایستاده شهید شد، گاهی باید نشست و حتّی درازکشید و زندگیکرد. هر مسألهیی، ویژگیهای خودش را دارد.
Fa Ne
آسوده، رؤیا میبافتم__ با حضورِ زندهٔ تو
j
سِن، مشکلِ عشق نیست.
j
شعر، لطیف، عطرآگین، خیالانگیز: «آنگاه که من، کنار پُل، ایستادهبودم
j
عادت، فرسودگیست. ماندگی. آبِ راکد. مُرداب. تغییر بده! بیندیش و جابهجا کُن! مگر هزار راه تو را به محلِّ کارِت نمیرساند؟ خُب هر روز، با اراده، یکی از اینهمه راه را انتخابکُن. کمی دور، کمی نزدیک. کمی سخت، کمی آسان.
Fa Ne
خودکارانه زیستن، پایانِ انسانیزیستن است: عادتِ هر روز صبح زود برخاستن __ درست سرِساعت، سرِدقیقه. سلامی بهعادت نه از راهِ ارادت. چای بهعادت. اداره. امضا. اتوبوس. آب. چای. زنگِ در. کتابخواندن. خرید؛ خریدِ بهعادت.
Fa Ne
بگذار خالصانه قبولکنیم کوچکیم تا بتوانیم بزرگشویم، عوضشویم، رُشد کنیم و دیگری شویم. بزرگ، جایی برای تغییرکردن ندارد.
Fa Ne
هیچوقت همهچیز درست نمیشود؛ چون تَوَقّعاتِ ما بیشتر میشود، و تغییر میکند. هیچ قلّهیی آخرین قُلّه نیست. رسیدن، غمانگیز است. «راه، بهتر از منزلگاه است.» برویم بیآنکه به رسیدن بیندیشیم؛ امّا، واقعاً، برویم.
Fa Ne
همیشه شِبهعشق در کنارِ عشق بودهاست شِبهصداقت در کنار صداقت؛ امّا هرگز از رونقِ بازارِ عشق و صداقت چیزی کاسته نشدهاست. تو عاشقِ صادق باش و بمان، دنیا را به حالِ خود بگذار!
__ و دنیا را هم به جانبِ خلوص و عشق بِران!
سجاد پیرزاد
__ آرامتر بگو! میشنوم. فاصله، معیاریست برای انتخابِ ارتفاعِ صدا.
سجاد پیرزاد
مگذار که عشق، به عادتِ دوستداشتن تبدیلشود!
مگذار که حتّی آبدادنِ گلهای باغچه، به عادتِ آبْدادنِ گلهای باغچه تبدیلشود!
عشق، عادتْ به دوستداشتن و سختْ دوستداشتنِ دیگری نیست؛ پیوسته نوکردنِ خواستنیست که خود، پیوسته، خواهانِ نوشدن است، و دیگرگونشدن.
تازگی، ذاتِ عشق است، و طراوت، بافتِ عشق. چگونه میشود تازگی و طراوت را از عشق گرفت، و عشق، همچنان، عشق بماند؟
سجاد پیرزاد
بهترین دوستِ انسان، انسان است نه کتاب. کتابها، تا آن حد که رسمِ دوستی و انسانیت بیاموزند، مُعتبرند، نه تا آن حد که مثل دریایی مُرده از کلماتِ مُرده، تو را در خود غرقکنند و فروببرند.
تو در کوچهها انسان خواهیشد نه در لابهلای کتابها.
تو در کوهها، در جادهها، و در کنارِ ستمدیدگانِ واقعی، رسم زندگی را یاد خواهیگرفت نه با غوطهخوردن در آثاری که در اتاقهای دربسته نوشتهشده و نویسندگانش هرگز نسیم را ندانستهاند وَ قایقی در تَنِ توفان را
سجاد پیرزاد
عادت، رَدِّ تفکّر است و ردِّ تفکّر، آغازِ بلاهت است و ابتدای دَدیزیستن. انسان، هرچه دارد، محصولِ تمامی هستی خویش را به اندیشه سپردناست؛ و من، پیوسته میاندیشم که کدام راه، کدام مکتب، کدام اقدام، در فروریختنِ این بِنا میتواند تأثیرِ بیشتری داشتهباشد.
سجاد پیرزاد
یک کندو عسل، بهقدرِ یک قطره محبّت شیرین نیست.
کاربر جعفری
هیچ رؤیایی، تخیّلی و عقیدهیی، اگر نتواند سهمی در ساختِ زندگی انسان داشتهباشد، چیزی جُز عقیده، خیال، و رؤیای باطل نیست. زهر. مبتذل. نفرتانگیز.
کاربر ۷۹۴۴۰۷۳
«برای آخرینبار، به او»
j
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان