بریدههایی از کتاب یک عاشقانه آرام
۴٫۰
(۳۱۴)
عاشق، روزها و شبهای هفته و ماه و سال را به حالِ خویش رها نمیکند.
عاشق، شبیه نمیسازد.
عاشق، دَمادَم، چیزی را نو میکند __ چیزی، حتّی، بسیار بسیار کوچکرا.
__ آن سُنقُرِ کُلیایی را با این سُنقُرِ کُلیایی عوضکنیم. خوب است؟
__ آقا! ببخشید! ما میخواهیم قالیچهیی را که ماهِ پیش از شما خریدیم با اینیکی عوضکنیم. چیزی باید سَر بدهیم؟
Mahsa Sadooghi
اینهمه درد و دنائت، عشق را خواهدخورد __ مثل زنگِ آهن که آهن را میخورَد.
کاربر ۳۶۲۴۱۵۰
زمان نمیتواند بلورِ اصل را کِدِر کند__ مگر آنکه تو پیوسته برقانداختنِ آن را از یاد بُردهباشی.
کاربر ۳۶۲۴۱۵۰
عشقِ به دیگری ضرورت نیست، حادثه است.
عشقِ به وطن، ضرورت است، نه حادثه.
عشقِ به خدا ترکیبیست از ضرورت و حادثه.
کاربر ۳۶۲۴۱۵۰
برای ساختنِ یک جهانِ جَعلی، که در آن هیچچیز، همان چیزی نباشد که باید، گروهانی از آدمها، سرسختانه تلاشکردهاند؛ و ایشان، به احترامِ همین تلاشِ جانفرسای غولآسای کمرشکن، دَمی به صداقتْ بازنخواهندگشت؛
خوانا
اگر دوستداشتن، به یک مجموعه خاطرهٔ مُجرّد تبدیلشود، دیگر این خاطرات، از جنسِ عشق و دوستداشتن نیستند؛ و از آنجا که انسان، محتاجِ دوستداشتن است و دوست داشتهشدن، در این حال، علیرغم زیبایی خاطرات، انسانِ محتاج، به دوستداشتنی نو __ دوستداشتنی دیگر __ نیازمند میشود، و پناه میبَرَد، و این، عشقِ نخستین را ویران میکند، بیآنکه شبهعشقِ دوم بتواند قطرهیی از خلوص را در خود داشتهباشد، و عمیق باشد، و بامعنا باشد، و عطر و رنگ و شفّافی و جلای عشقِ نخستین __ یا تنها عشق __ را داشتهباشد.
Mahsa Sadooghi
خاطره، ویرانکردنِ حال است، و ویرانکردنِ حال، ازمیانبردنِ تنها بخش کاملاً زنده و پُرخونِ زندگی: عشق.
Mahsa Sadooghi
«خداوندا! کینهام را به دشمنانِ میهنم عمیقتر کُن
و زخمِ روحم را چرکینتر.
خداوندا!
خوفِ از ظالم را در من بمیران
و تَوانِ آن عطایم کُن که تختِ سینهٔ ناکسان بکوبم
بیترسِ از عواقبِ خوفانگیزش...
خداوندا! کینهام کینهام کینهام...»
Mahsa Sadooghi
«عسلبانو! هیچچیز مثلِ خودِ استبداد، استبداد را رسوا نمیکند»
Mahsa Sadooghi
چرا پوچگرایان، خود را، برای اثباتِ پوچبودنِ جهانی که ما عاشقانه و شادمانه در آن میجنگیم، پارهپاره میکنند؟
آیا همین که روشنفکران بخواهند بیماریشان به تن و روحِ دیگران سرایتکند، دلیل بر رذالتِ بیحسابِ ایشان نیست؟
Mahsa Sadooghi
__ ولی دیگر من نیستم که ببینم. من، بسیار زودتر از تو خواهمرفت.
__ میخواهم سر به تَنِ کسی که زودتر میرود، نباشد.
Amity
مِه اگر آنطور که من تخیّل میکنم باشد، دیگر از نگاههای چرکین، قلبهای کِدِر، و رفتارهایی که آنها را «رذیلانه» مینامیم، گِلِهمند نخواهیمشد.
alibook
عشق، آویختنِ بارانی به نخستین میخی که دستمان به آن میرسد نیست.
Amity
چراکه تنها اعتقاد به اینکه سعادت، دور از دسترسِ ماست، سعادت را دور از دسترسِ ما نگه میدارد.
هیچچیز همچون اراده به پرواز، پریدن را آسان نمیکند.
Amity
عاشق، بهانه نمیگیرد.
عاشق، نِق نمیزند.
عاشق، در بابِ زندگی، سخت نمیگیرد.
Komail Khatibizadeh
سِن، مشکلِ عشق نیست. زمان نمیتواند بلورِ اصل را کِدِر کند__ مگر آنکه تو پیوسته برقانداختنِ آن را از یاد بُردهباشی.
نیلوفر معتبر
__ تا بچّهها بزرگ نشدهاند از اینطور شوخیهای مُعطّر به عطرِ نرگسِ کازرون ممکن است. بچّهها وقتی بزرگ شوند، ما را بهخاطر یک نگاهِ عاشقانه هم سرزنشها خواهندکرد.
__ بچّهها وقتی بزرگ شوند، دیگر بچّه نیستند؛ و من، از بزرگها، بهخاطر آنکه عاشقانه نگاهکردن را میدانم، خجل نخواهمبود. به من چه ربطی دارد که آنها کارشان را نمیدانند؟
نیلوفر معتبر
سِن، مشکلِ عشق نیست. زمان نمیتواند بلورِ اصل را کِدِر کند__ مگر آنکه تو پیوسته برقانداختنِ آن را از یاد بُردهباشی.
Amity
«مرگ، مسألهیی نیست
اگر بهدرستی زندگی کردهباشی.»
mohammad alimirzaei
عاشق، جّدیست امّا عبوس نیست.
Saeed
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان