بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب یک عاشقانه آرام | صفحه ۴۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب یک عاشقانه آرام

بریده‌هایی از کتاب یک عاشقانه آرام

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۳۱۴ رأی
۴٫۰
(۳۱۴)
آیا به‌خاطر آنکه یک روزْ آبِ دریاها تمام می‌شود. امروز، حقّ است که از کَشتی راندن بر دریاها چشم‌بپوشیم؟
رهگذر
عشق خطرناک است نه عاشق. یادتان باشد. شوهرم می‌گوید. __ بنویسید چه می‌گوید. با این سروصدایی که شما به‌راه انداخته‌یید، اینجا به‌زودی شورش می‌شود. روی این کاغذ بنویسید و بروید لطفاً. عسل می‌نویسد: شما خودتان را گرفتارِ ممنوعیت‌های غیرموجّه کرده‌یید. عشق، شکستن و پاره‌کردنِ حریمِ ممنوعیت‌های ناموَجَّه است. عشق، اوجِ آزادی فردی‌ست برای آن‌کس که خواهانِ شریف‌ترین آزادی‌هاست. عشق، نوعِ عمیق و متعالی اخلاق است که به جنگ با شبه‌اخلاق و اخلاقیاتِ بازاری می‌رود.
رهگذر
شما بسیار زیبا هستید، و ملیح، و باشخصیت. حیف است که بدون همسر بمانید. __ کسی را برایم سُراغ‌کرده‌یید؟ __ عاشق را باید به هنگامِ عبور از خیابانی یک‌طرفه پیداکرد __ خیابانی بی‌برگشت.
رهگذر
یک ملّتِ عاشق، مثل ملّت ما، ملّتی‌ست که به‌هنگامْ نعره‌کشیدن، به‌هنگامْ جنگیدن، چگونه نعره‌کشیدن و چگونه جنگیدن را خوب می‌داند.
karbasi
می‌دانم: احترامِ به سفره در زیباسازی سفره است.
forough 69
آهای دختر! این گردن‌بندِ بلورِ تراش‌خورده را از کجا آورده‌یی؟ __ دوستی به من هدیه داد، پدر! __ آن دوست، مَرد بود؟ __ البتّه پدر! __ و تو، بی‌اجازهٔ من، از دستِ مردی، هدیه‌یی گرفته‌یی؟ __ از شما، پدر، اگر اجازه می‌گرفتم، اجازه می‌دادی؟ __ هرگز... هرگز... آن مرد را هم به خاک سیاه می‌انداختم. __ رفت تا با دشمنانِ وطن بجنگد و سرِ مبارکش بر خاکِ سیاه بیفتد. زحمتت را کم کرد، پدر!
رهگذر
بیا این گردن‌بندِ بلورِ رنگین‌کمانی را نگاه‌کُن... چه لحظهٔ شَفّافی بوده‌است آن لحظه‌یی که این گردنْبند را دوستی به گردنِ محبوبِ خویش انداخته‌است. __ می‌دانی که دستِ نامحرم نباید به گردنِ آن محبوب بخورد؟ __ می‌دانم... مرد، سوار است، دخترک پیاده. __ دخترک! این گردن‌بند را بگیر و نگاهش دار، تا اگر از این نبرد بازنگشتم، دست‌کم، گاهی، به یادِ مردی که سخت خاطرت را می‌خواست بیفتی.
رهگذر
این اَشکدان‌ها را نگاه‌کُن! می‌گویند، آن‌وقت‌ها، اگر عاشقی به سفر می‌رفت، محبوبِ او، گریه‌های فراق را چکّه‌چکّه در این اشکدان‌ها می‌ریخت تا به هنگامِ بازآمدنِ دوست، به او بنُماید که تا چه حد از دوری‌اش در عذاب بوده‌است. مادربزرگم می‌گفت: خیلی‌ها آب‌نمک را به‌جای اشک در این بلورهای خلوص می‌ریختند و پیشِ رویِ مردِ خستهٔ از سفرْ بازگشته می‌گذاشتند. __ مهم نیست. همیشه شِبه‌عشق در کنارِ عشق بوده‌است شِبه‌صداقت در کنار صداقت؛ امّا هرگز از رونقِ بازارِ عشق و صداقت چیزی کاسته نشده‌است. تو عاشقِ صادق باش و بمان، دنیا را به حالِ خود بگذار! __ و دنیا را هم به جانبِ خلوص و عشق بِران!
رهگذر
این کوزهٔ بلور را نگاه‌کُن! شاید که عاشقی، آن را برای معشوقی ساخته‌باشد. این‌همه ظرافت، تنها از دست‌های خوبِ یک عاشق می‌تواند به خمیرِ داغِ شیشه مُنتقل شود __ با یادِ دوست.
رهگذر
سازمان امنیت را مصدّق بُنیان‌نهاد، مادّهٔ پنج حکومتْ نظامی هم در دورهٔ او تثبیت شد؛ و مصدّق، یک آزادی‌خواهِ به تمام معنی بود. این تنها زمان بود که آن سازمان و مادّه را به چیزی یکپارچه جهنّمی تبدیل‌کرد و مردم را به قیام علیه ابلیس برانگیخت. حالا شما مردانِ جوانِ باایمان، مراقب باشید در ساقط‌کردنِ حکومتی که به‌راستی مردُمی‌ست __ یا ما اینطور اعتقاد داریم __ سهیم نشوید، برادرها! __ سعی می‌کنیم خواهر!
رهگذر
این نوع وظایف، معمولاً، از نقطهٔ خیر آغاز می‌شود، به شَرِّ شیطانی، ختم. از آغازش بترسید تا به ختمش نرسید. از کناره بروید تا فرونروی
رهگذر
بنویسیم که این همه پرنده را که در قفس انداخته‌اند به یک باغ‌وحش بزرگِ جنگلی ببرند و رهاکنند و نشان‌بدهند که واقعاً طرفدارِ آزادی هستند. می‌خواهیم چه کنیم که از شکنجه‌دیدنِ جانداران، لذّت‌ببریم؟
رهگذر
عسل! نَرَنج از این که باز می‌شنوی: زندگی، فقط در روزمَرّگی‌اش زندگی‌ست و می‌تواند سرشار از شادمانی و خوشبختی باشد: در روزمَرّگیِ سلامت، روزمَرّگیِ بدون فساد. هرچیزِ والای عظیمی هم در همین روزمرِّگی‌ها جاری‌ست؛ هر چیزِ غول‌آسای تکان‌دهندهٔ ماندگاری که به ذهنت می‌رسد؛ و یادت باشد که هر چیزِ معمولی، عادی نیست. عادی، نفرت‌انگیز است؛ امّا معمولی می‌تواند عمیق، پاک، روشن، تفکّرانگیز، محصولِ تفکّر، با ابعادی از بی‌زمانی و بی‌پایانی باشد...
رهگذر
این عادتِ من است و میل من. زندگی‌مان هم برای آنکه سروسامانی بگیرد به کارِ اضافهٔ من محتاج است؛ امّا از وقتِ تو و بچّه‌ها __ به بهانهٔ ضرورتِ کارِ بیشتر __ که نمی‌زنم. می‌زنم؟ از خواب و استراحت و شادی هم نمی‌زنم. بعضی‌ها را دیده‌ام که از «وقتِ کم» شکایت می‌کنند. آنها می‌گویند: «حیف که نمی‌رسیم. گرفتاریم. وقت نداریم. عقبیم...». اینها واقعاً بیمارِ خیالبافی‌های کاهلانهٔ خود هستند. وقت، علی‌الاصول، بسیار بیش از نیاز انسان است. ما، وقتِ بی‌مصرف‌مانده و بوی ناگرفتهٔ بسیاری در کیسه‌های‌مان داریم: وقتی که تباه می‌کنیم، می‌سوزانیم، به بطالت می‌گذرانیم. بسیاری از ما می‌توانیم پنج‌برابر، دَه‌برابر، یا بیشْ‌برابرِ آنچه کار می‌کنیم، کارکنیم، یادبگیریم، بیافرینیم، تغییربدهیم. انسانِ شهری، عجیب در بیکارگی و بطالت فرورفته‌است: بهانه‌جویی، وِرّاجی، شوخی‌های مُبتذلِ خجالت‌آور، ولگردی‌های بدون عمق، وقت‌کُشی، خواب‌های طولانیِ پیرکننده... و همیشه در انتظارِ حادثه‌یی غریب و دگرگون‌کننده
رهگذر
برای رسیدن به اوج، از من بال و پَرِ جادو نخواه! هیچ‌چیز همچون اراده به پرواز، پریدن را آسان نمی‌کند. نه کیمیاگری وجوددارد، نه پَریِ قصّه‌هایی، نه ساحرِ پیری، و نه درویشی که راهِ رسیدن به سرزمینِ خوشبختی و قصر بلورین رؤیاها را به تو نشان بدهد. همین‌قدر که عطرِ نعنا، مهربانیِ چند شاخه گُل، کمی ایمان، کمی روی خوش، «دستمال‌های زبرِ سفید» و چند دانه تخم‌مرغ محلّی وجود داشته‌باشد، کافی‌ست. دیدی که در خطِّ ممکنات حرکت‌کردیم.
رهگذر
از بودنِ با من راضی هستی؟ __ اینطور فکر می‌کنم. __ کاستی و نُقصانی در زندگی‌مان حس نمی‌کنی؟ __ هنوز که نکرده‌ام. __ با پُرحرفی‌هایم، و خودباوری‌هایم، و برنامه‌ریزی‌هایم، خسته و کلافه‌ات نمی‌کنم؟ __ هر وقت کلافه شوم، صریح می‌گویم. __ عسل! __ بله؟ __ زندگی، در دنیای کنونی، و اوضاعِ فعلی، آیا می‌تواند صورت و معنایی خوب‌تر از این که داریم، داشته‌باشد؟
رهگذر
من به کودکی‌های خویش باز می‌گردم... دورشدن از خویشتنِ خویش. این مصیبت است؛ و مصیبتِ بزرگ‌تر این است که قبول‌نکنیم که با شتاب، سرگرم و گرفتارِ دورشدن از خویشتنیم. این دیگر مصیبتِ عُظماست. هنوز هم، امّا، می‌توان روبه‌روی آینه، در خلوتِ خانه، نشست، به خود نگاه‌کرد، و از خود پرسید: آیا همان‌قدر خوبی که سال‌ها پیش از این بودی؟ آیا طهارتِ کودکی، صفای نوجوانی، شور جوانی، و آن ایمانِ عظیم را که در دل‌داشتی، با خود نگه‌داشته‌یی؟
رهگذر
هیچ‌چیز همچون شادیِ شانه‌به‌شانهٔ مادر و پدرْ بچّه‌ها را راضی نمی‌کند.
رهگذر
گاهی باید سخت‌گرفت و ایستاد و ایستاده شهید شد، گاهی باید نشست و حتّی درازکشید و زندگی‌کرد. هر مسأله‌یی، ویژگی‌های خودش را دارد. اگر پای آرمان یا وطن در میان باشد البتّه فرقی نمی‌کند که ایستاده بمیریم یا ارّه‌مان کنند یا با تَبَر بیندازندمان. به‌هرحال، مرگ، صدهزار بار بهتر از کوتاه‌آمدن است؛ امّا وقتی پای کمی وام‌گرفتن از آقای پویا باشد، چه مانعی دارد که بگیریم؟
رهگذر
راهِ حلِّ هر مشکل را زمانی بیابیم که آن مُشکل، واقعاً، رُخ کرده‌باشد
رهگذر

حجم

۲۰۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

حجم

۲۰۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان