بریدههایی از کتاب یک عاشقانه آرام
۴٫۰
(۳۱۴)
بعضیها را دیدهام که از «وقتِ کم» شکایت میکنند. آنها میگویند: «حیف که نمیرسیم. گرفتاریم. وقت نداریم. عقبیم...». اینها واقعاً بیمارِ خیالبافیهای کاهلانهٔ خود هستند. وقت، علیالاصول، بسیار بیش از نیاز انسان است. ما، وقتِ بیمصرفمانده و بوی ناگرفتهٔ بسیاری در کیسههایمان داریم: وقتی که تباه میکنیم، میسوزانیم، به بطالت میگذرانیم. بسیاری از ما میتوانیم پنجبرابر، دَهبرابر، یا بیشْبرابرِ آنچه کار میکنیم، کارکنیم، یادبگیریم، بیافرینیم، تغییربدهیم. انسانِ شهری، عجیب در بیکارگی و بطالت فرورفتهاست: بهانهجویی، وِرّاجی، شوخیهای مُبتذلِ خجالتآور، ولگردیهای بدون عمق، وقتکُشی، خوابهای طولانیِ پیرکننده... و همیشه در انتظارِ حادثهیی غریب و دگرگونکننده: اگر نه معجزهیی، دستکم کرامتی... و ناگهان حلشدنِ جمیع مشکلات... امّا این نوع برخورد با زندگی، فقط تباهکردنِ زندگیست...
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
هیچچیز همچون اراده به پرواز، پریدن را آسان نمیکند.
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
یک روز، خُلواره، یک دستهگُلِ کوچکِ کوتاهْقد بَرایت آوردم. پدرت، ناگهان و پیش از تو سررسید. دستهٔ گُل را دید. آذری خندید.
__ هاه! این را باش! در ساوالانِ من، گُل، بالاتر از قامتِ توست، گیلهمَردِ کوچک! تو در دریای گُل، برای دخترم، یک قطره گُلک آوردهیی مردک؟
__ این قطره، پُر از ارادت است آقا؛ امّا در آن دریای شما بهجُز گل هیچچیزنیست.
آنوقت، تو از دور پیدا شدی و پدرت در آنی گُمشد؛ و من دانستم که او، گرچه بسیار تنومند است و عامیانه سخن میگوید و با دست غذا میخورَد، عشق را امّا میداند.
Tara
هرگز چیزی به اندازهٔ عادت، نفرتانگیز نبودهاست. نمازت را هم، هر روز، با شعوری نو بخوان؛ با ارتباطی نو؛ با برداشتی نو. به آنچه میکنی بیندیش: عبادت چرا؟ سخنگفتن با آن نیروی لایزال، چرا؟ عادت، فرسودگیست. ماندگی. آبِ راکد. مُرداب. تغییر بده!
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
شباهت، بیزارم عسل! شباهتِ میانِ این آواز و آن آواز، این کلام عاشقانه و آن کلام، این نگاه و آن نگاه، دیروز و امروز. از شباهت، به تکرار میرسیم؛ از تکرار، به عادت؛ از عادتْ به بیهودگی؛ از بیهودگی به خستگی و نفرت.
کاربر ۱۵۴۲۷۳۲
ما فقط کهنگیها را پسانداز میکنیم. ما پاسدارانِ ازشکلْافتادگیها هستیم. جای عشق کجاست؟
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
عشق، رَجعت به آغازِ آغاز است؛ به شروع؛ به همان لبخند، همان نگاه، همان طعم؛ امّا نه خاطرهٔ آنها، خودِ آنها.
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
من تسلیمِ این گِردبادِ کوبندهٔ ضدّ زندگی که اسمش را «زندگی روزمرِّه» گذاشتهاند نمیشوم. «زندگی روزمرِّه»، همهٔ زندگیست.
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
چیزهایی را که از کف میروند و باز نمیگردند، حقّ است که به خاطره تبدیلکنیم و در حافظه نگهداریم:
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
هیچوقت همهچیز درست نمیشود؛ چون تَوَقّعاتِ ما بیشتر میشود، و تغییر میکند. هیچ قلّهیی آخرین قُلّه نیست. رسیدن، غمانگیز است. «راه، بهتر از منزلگاه است.» برویم بیآنکه به رسیدن بیندیشیم؛ امّا، واقعاً، برویم.
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
برای ما، راهی جُز حفظ اعتقاد به خوشبختی و تلاشِ خیرهسرانه به قصد رسیدن به این منزلِ امن باقینماندهاست.
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
ما، همانگونه که به داشتنِ امید محکومیم، به تصرّفِ خوشبختی نیز.
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
امّا باز هم در لابهلای کتابها پی چیزی میگشتم که نمیدانستم چیست.
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
بهترین دوستِ انسان، انسان است نه کتاب. کتابها، تا آن حد که رسمِ دوستی و انسانیت بیاموزند، مُعتبرند، نه تا آن حد که مثل دریایی مُرده از کلماتِ مُرده، تو را در خود غرقکنند و فروببرند.
تو در کوچهها انسان خواهیشد نه در لابهلای کتابها.
تو در کوهها، در جادهها، و در کنارِ ستمدیدگانِ واقعی، رسم زندگی را یاد خواهیگرفت نه با غوطهخوردن در آثاری که در اتاقهای دربسته نوشتهشده و نویسندگانش هرگز نسیم را ندانستهاند وَ قایقی در تَنِ توفان را... ازهمهٔ اینها گذشته، من عشقِ کتابی را هم دوست نمیدارم وَ تسلّطِ کتاب بر خانه را هم. من دوستندارم که وقتی برای کاری صدایت میکنم، جواببدهی: «همین صفحه را که تمامکنم، میآیم». من از این جواب بیزارم و از آن کتاب که مثل صخرهیی میان دو عاشق قرار میگیرد. میفهمی گیلهمردِ کوچک؟ میفهمی؟
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
تو زندگی را خواندهیی، لَمسنکردهیی. تو در طول و عرضِ خاکِ مُقدّسِ زندگی راه نرفتهیی، فقط زندگی را وَرَقزدهیی و بَر زندگی حاشیه نوشتهیی. جنگلِ تو کاغذیست، تفنگِ تو کاغذی، اعتقاد تو به مردم، اعتقادی کاغذی و پارگیپذیر. تو، عطرها را خواندهیی، دشتها را خواندهیی، نگاهِ مُلتمسِ بچّهها را خواندهیی...
کتاب، عاشق نمیشود، آواز نمیخوانَد، پای نمیکوبد، به دریا نمیزَنَد، دردِ مردُم را حسنمیکند...
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
دو روز. فقط دو روز. روز سوم تو به زانو درآمدهبودی. عشق، رحم ندارد، و تو عاشق شدهبودی. تو مینشستی کنار آتش و فقط به من نگاه میکردی. من، سر فروافکندم تا نتوانی آن چشمانِ سیاهِ سیاه را تصرّف کُنی؛ و تو شبِ روزِ دوم گریان گفتی: قلبم را که دزدیدی، دستِکم نگاهت را ندزد! بگذار در این دریای سیاه، قایق این گیلکِ آرام، پاروزنان بگردد!
ناهید
نمازی که از روی عادتْ خواندهشود، نماز نیست، تکرار یک عادت است: نوعی اعتیاد. حرفهیی شدن، پایانِ قصّهٔ خواستن است.
عادت، رَدِّ تفکّر است و ردِّ تفکّر، آغازِ بلاهت است و ابتدای دَدیزیستن. انسان، هرچه دارد، محصولِ تمامی هستی خویش را به اندیشه سپردناست؛ و من، پیوسته میاندیشم که کدام راه، کدام مکتب، کدام اقدام، در فروریختنِ این بِنا میتواند تأثیرِ بیشتری داشتهباشد.
ناهید
تو... تو از پُشتِ یک دیوارِ بلندِ کاغذی و مقوّایی به زندگی نگاهکردهیی گیلهمرد! از پشت یک دیوارِ تنومند. تو هیچچیز را به همان شکلی که هست ندیدهیی
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
وَ نباید بگذاریم که عشق، همچون کبوتری سپید، بُلندپرواز، نقطهیی در آسمان باشد. اگر عشق را از جریانِ عادی زندگی جداکنیم __ از نانِ برشتهٔ داغ، چای بهارهٔ خوشْعطر، قوطی کبریت، دستگیرههای گُلدار، و ماهی تازه__ عشق، همان تخیّلاتِ باطلِ گذرا خواهدبود؛ مستقّلِ از پوست، درد، وام، کوچهها و بچّهها: رؤیایی کوتاه که آغازی دارد و انجامی... و ناگهان ازجایپریدنی، و بطالت را احساسکردنی، و ازدستْرفتنی تأسُّفبار، و یاد...«یاد، که انسان را بیمار میکند»، و خادمِ درماندهٔ گذشتهها، نه مسافِر همیشه مسافِْر بودن.
__ پس آغاز نکنیم؛ ادامهبدهیم.
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
اگر عشق، از کُنِشهای روزمرّه و دَهِش و گیرشهای زندگی معمولی جدا شود، بیشک، «نان، نیروی شگفتِ رسالت را مغلوب خواهدکرد». نباید، نباید، نباید بگذاریم که دوستداشتنی سرسختانه و استوار و بامعنی، به چیزی صرفاً احساسی تبدیلشود__
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان