بریدههایی از کتاب یک عاشقانه آرام
۴٫۰
(۳۱۴)
خداوندِ خدا، پیش از آنکه انسان را بیافریند، عشق را آفرید؛ چراکه میدانست انسان، بدون عشق، دردِ روح را ادراک نخواهدکرد، و بدونِ دردِ روح، بخشی از خداوندِ خدا را در خویشتنِ خویش نخواهدداشت.
melik
یک کندو عسل، بهقدرِ یک قطره محبّت شیرین نیست.
melik
خداوندِ خدا، پیش از آنکه انسان را بیافریند، عشق را آفرید؛ چراکه میدانست انسان، بدون عشق، دردِ روح را ادراک نخواهدکرد، و بدونِ دردِ روح، بخشی از خداوندِ خدا را در خویشتنِ خویش نخواهدداشت.
🌹Nilou🌹
«آنگاه که من، کنار پُل، ایستادهبودم، در قلبِ مِه، با چند شاخه نرگسِ مرطوب، به انتظارِ تو، و تو در درونِ مِه پیدا شدی، مِه را شکافتی و پیشآمدی، و با چشمانِ سیاهِ سیاهت دَمادم واقعیتر شدی، تا زمانیکه من واقعیتِ گلگونِ گونههای گُلانداختهات را بوییدم، آنگونه که تو، گلهای نرگس مرا بوییدی، و از اینکه به انتظارت ایستادهام، با گونههای گلگون تشکّر کردی، و با هم، دوان، در درونِ مِه، به خانه رفتیم.»
saaadi_h
ما تقلیدِ شطرنجْبازانِ اندیشمند را درآوردیم، ماهرانه و مسلّط بازینکردیم. ما شطرنج را چیدیم. در دو سوی آن نشستیم و بهظاهرْ مُتفکّرانه و عمیق به آن خیرهشدیم و روشنفکرانه نشاندادیم که سخت سرگرمِ حلِّ پیچیدگیها هستیم امّا، هیچ، هیچ، هیچ حرکتی __ که واقعاً حرکت باشد __ انجامندادیم، و آنگاه، حیرتزده دیدیم که هیچ مُهرهیی حرکت نمیکند و جابهجا نمیشود و وضعیتها را دگرگون نمیکند.
العبد
تو، هنوز، و مثل روزهای اوّل، به این حکومت، یا به این نظام، معتقدی؟
__ البتّه. اگر نبودم که اینجا نبودم؛ در سیاهْکَل یا پُشتِ ساوالانِ تو بودم.
__ بسیار خوب! چه مانعی دارد که ما، ضمن اینکه به چیزی معتقدیم و به آن اعتماد داریم، از بیم آنکه مبادا آن چیز، زمانی مورد تهاجم قراربگیرد، سقوطکند، بیاعتبار شود، و یا از راهی که ما قبولکردهییم منحرف شود، «مراقبتهای ویژه» را رهانکنیم؟
__ مانعی ندارد.
__ پس چه مانعی دارد که ما، همچنان، بر سرِ بحثهای پُرشورِ سیاسیمان بمانیم، و نیز، آموزشهای مبارزاتیمان را رها نکنیم؟
__ به عنوانِ مخالفِ بالقوّه؟
__ ابداً. بهعنوانِ انسانِ ایرانی.
العبد
__ بچّهها سلام! امروز، ما پول نداشتیم. برایتان، یک دستهگُلِ بزرگ از باغِ خیال آوردهییم. دفعهٔ دیگر امّا دستِ پُر میآییم. امروز، باید قدری قانع باشید؛ قانع به همین گُلها.
دستهٔ گل را از دستِراست، به دستچپ میدهم. یک گُل از لای دسته بیرون میکشم و به بیمارِ اوّلین تخت، تعارف میکنم.
__ برای تو، عزیز من! گلی به هر رنگی که بخواهی، و با هر شکلی کهبخواهی.
دخترک، نگاه میکند. هنوز قصّه را نگرفتهاست. دستم را خالی خالی میبیند. مات، دستهای خالی را میپاید.
__ خواهش میکنم بگیر دخترم!
دخترک با تردیدْ دست دراز میکند، فضا را بَد میگیرد. اگر گُل بود بر زمین افتادهبود. بعد، دستش را باز میکند و لبخند میزند.
عسل آهسته میگوید: افتاد روی شَمَدت.
العبد
کتاب، مثل گلدانها و مجسّمههای نفرتانگیزِ قالبی گچی، وسیلهٔ زینتِ اتاقهای ایشان بودهاست نه وسیلهٔ کسب علم
العبد
صبحِ زود برخاستن، طعمِ تمامِ روز را عوض میکند.
__ کارها هم چقدر جلو میافتد.
__ میدانی؟ صبح زود، عطرِ غریبی دارد؛ عطری که در انتهای صبحِ زود، تمام میشود و هرگز به مشامِ آنها که تا کمرکشِ ظُهر میخوابند نمیرسد.
کسالت، کسالتْ میآورد، خواب، خواب.
العبد
بعضیها را دیدهام که از «وقتِ کم» شکایت میکنند. آنها میگویند: «حیف که نمیرسیم. گرفتاریم. وقت نداریم. عقبیم...». اینها واقعاً بیمارِ خیالبافیهای کاهلانهٔ خود هستند. وقت، علیالاصول، بسیار بیش از نیاز انسان است. ما، وقتِ بیمصرفمانده و بوی ناگرفتهٔ بسیاری در کیسههایمان داریم: وقتی که تباه میکنیم، میسوزانیم، به بطالت میگذرانیم
العبد
برای رسیدن به اوج، از من بال و پَرِ جادو نخواه!
هیچچیز همچون اراده به پرواز، پریدن را آسان نمیکند.
نه کیمیاگری وجوددارد، نه پَریِ قصّههایی، نه ساحرِ پیری، و نه درویشی که راهِ رسیدن به سرزمینِ خوشبختی و قصر بلورین رؤیاها را به تو نشان بدهد.
العبد
راستش، گاهی حوصلهام را سر میبرند و خستهام میکنند. خستهشدن و حوصله نداشتن، امّا، به معنای دوستنداشتن نیست.
العبد
باز میگویم عسل: دیگر سخنگفتنِ عاشقانه، دلیل عشق نیست، آواز عاشقانه خواندن، دلیلِ عاشقبودن. در روزگاری که خوبترین و لطیفترین آهنگهای عاشقانه را، کسانی، کاملاً حرفهیی و عاشقانه مینوازند و بهتکرار هم مینوازند، امّا قلبهایشان، تهی از هر شکلی از عشق است، من واماندهام که زنبورهایت را چگونه خبر کنم...
njme
زمانیکه کودکی میخندد، باور دارد که تمامِ دنیا در حالِ خندیدن است، و زمانیکه یک انسانِ ناتوان را خستگی از پای درمیآورد، گمان میبَرَد که خستگی، سراسرِ جهان را از پای درآوردهاست.
چرا ناامیدان، دوستدارند که ناامیدیشان را لجوجانه تبلیغکنند؟
چرا سرخوردگان مایلند که سَرخوردگی را یک اصلِ جهانی ازلی __ ابدی قلمداد کنند؟
چرا پوچگرایان، خود را، برای اثباتِ پوچبودنِ جهانی که ما عاشقانه و شادمانه در آن میجنگیم، پارهپاره میکنند؟
آیا همین که روشنفکران بخواهند بیماریشان به تن و روحِ دیگران سرایتکند، دلیل بر رذالتِ بیحسابِ ایشان نیست؟
من هرگز نمیگویم در هیچ لحظهیی از این سفرِ دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد. من میگویم: به امیدْ بازگردیم __ قبل از آنکه ناامیدی، نابودمان کند.
عاشق، تکدّی نمیکند.
njme
برای ساختنِ یک جهانِ جَعلی، که در آن هیچچیز، همان چیزی نباشد که باید، گروهانی از آدمها، سرسختانه تلاشکردهاند؛ و ایشان، به احترامِ همین تلاشِ جانفرسای غولآسای کمرشکن، دَمی به صداقتْ بازنخواهندگشت؛ دَمی.
nazanin saadi
زمان نمیتواند بلورِ اصل را کِدِر کند__ مگر آنکه تو پیوسته برقانداختنِ آن را از یاد بُردهباشی.
کاربر ۱۲۶۴۱۷۹
احتیاط باید کرد. همهچیز کهنه میشود، و اگر کمی کوتاهی کنیم، عشق نیز. بهانهها جای حسّ عاشقانه را خوب میگیرند.
قریشی
عشق، یک عکسِ یادگاری نیست __
جودی ابوت
__ ادبیات، نوعِ نابِ زندگیست، خانم! انسان، تا درد نکشیدهباشد نمیتواند درد را بنویسد __
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
صبحِ زود برخاستن، طعمِ تمامِ روز را عوض میکند.
__ کارها هم چقدر جلو میافتد.
__ میدانی؟ صبح زود، عطرِ غریبی دارد؛ عطری که در انتهای صبحِ زود، تمام میشود و هرگز به مشامِ آنها که تا کمرکشِ ظُهر میخوابند نمیرسد.
کسالت، کسالتْ میآورد، خواب، خواب.
تو میگویی: امّا یک روز در هفته، یا در هر پانزده روز لااقل یک روز، باید حق داشتهباشیم که دیر از خواب برخیزیم؛ حتّی خیلی دیر.
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان