بریدههایی از کتاب یک عاشقانه آرام
۴٫۰
(۳۱۴)
عشقِ به زن، عشقِ به رویش است؛ عشق به رویش، عشقِ به خاک. و عشقِ به خاک، عشق به مردمیست که در خاک زندگی میکنند
مصطفی ارشد
عشقِ صادقانه به زن، فاصلهیی با عشق به وطن ندارد
مصطفی ارشد
حوادثِ ناب و زیبا به سروقتِ ما نمیآیند. این ما هستیم که باید به جستوجوی این حوادث برخیزیم.
مصطفی ارشد
عشق، اوجِ آزادی فردیست برای آنکس که خواهانِ شریفترین آزادیهاست.
مصطفی ارشد
شنبه، عادتِ آغاز است نه شروعی مُدلّل. عادت، اراده را نابود میکند. عشق، اوجِ خواستن است؛ خواستن، اوجِ اقتدارِ اراده. عادت، بازداشتِ کارْکردِ اندیشه است. هرگز چیزی به اندازهٔ عادت نفرتانگیز نبودهاست.
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
واقعیتِ عشق در بقای آن است حقیقتِ عشق در عمقِ آن؛ و این هر دو در ارادهٔ انسانیست که میخواهد رفعتِ زندگی را به زندگی بازگرداند.
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
__ هرگز انتظار ندارم مرا همانقدر دوستداشتهباشی که دوستت دارم. این توقّعیست غیرمنصفانه. من باید عاشقِ تو باشم __ در حدِّ ممکنِ عشق، و آرزومندِ آن باشم که مرا بخواهی __ هر قدر که میخواهی.
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
عشق، عادتْ به دوستداشتن و سختْ دوستداشتنِ دیگری نیست؛ پیوسته نوکردنِ خواستنیست که خود، پیوسته، خواهانِ نوشدن است، و دیگرگونشدن.
تازگی، ذاتِ عشق است، و طراوت، بافتِ عشق. چگونه میشود تازگی و طراوت را از عشق گرفت، و عشق، همچنان، عشق بماند؟
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
امّا نگذاریم که عشق، در حدِّ خاطره، حقیر و مصرفی شود.
ترکِ عشق کنیم، بهتر از آن است که عشق را به یک مُشتْ یادِ بیرنگوبو تبدیلکنیم؛ یادهای بیصدایی که صدا را در ذهنِ فرسودهٔ خویش __ و نه در روح __ به آن میافزاییم تا ریاکارانه باورکنیم که هنوز، فریادهای دوستداشتن را میشنویم.
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
امّا بگذار خالصانه قبولکنیم کوچکیم تا بتوانیم بزرگشویم، عوضشویم، رُشد کنیم و دیگری شویم. بزرگ، جایی برای تغییرکردن ندارد. وقتی مظروف، درست به اندازهٔ ظرف بشود، دیگر چگونه تغییری در مظروف ممکن میشود جُز ریختن بر زمین و تلفشدن؟
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
مردانِ بزرگ، فقط سردارانِ تاریخ نیستند؛ یعنی سرداران، اغلبشان اصلاً بزرگ نیستند. مردانِ بزرگ، فقط اهلِ علم و هنر نیستند. آدمهای بینامونشانی را میشناسم که از تمامِ بزرگانِ جهان بزرگترند...
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
عسل میخندد و میگوید: خوشبختی، همیشه به شکلِ خوشبختی نیست. ما خوشبختیم: شکنجهشدگانِ خوشبخت، و آنها سیهبختند: شکنجهکنندگانِ سیهبخت.
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
__ تو گفتی عاشقان تنها نیستند.
__ تنها نیستند؛ امّا عاشق که هستند. درد، مِلکِ عاشقان است.
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
زمانیکه کودکی میخندد، باور دارد که تمامِ دنیا در حالِ خندیدن است، و زمانیکه یک انسانِ ناتوان را خستگی از پای درمیآورد، گمان میبَرَد که خستگی، سراسرِ جهان را از پای درآوردهاست.
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
تو در کوچهها انسان خواهیشد نه در لابهلای کتابها.
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
به یاد نیاوریم، زنده نگهداریم.
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
حکومتهایی که معنی دوستداشتن را نمیفهمند، نفرتانگیزند، و نفرتانگیزترین چیزی که خداوندِ خدا رُخصتداد تا ابلیس به انسان هدیه کند حکومتیست که عشق را نمیفهمد.
پیلهکردند به جانِ زندگیمان. پیلهکردند به آن لحظههای مبارکی که تدارکش را دیدهبودیم.
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
ما، وقتِ بیمصرفمانده و بوی ناگرفتهٔ بسیاری در کیسههایمان داریم: وقتی که تباه میکنیم، میسوزانیم، به بطالت میگذرانیم. بسیاری از ما میتوانیم پنجبرابر، دَهبرابر، یا بیشْبرابرِ آنچه کار میکنیم، کارکنیم، یادبگیریم، بیافرینیم،
Royas
آذری، با آن صدای بیگذشت پرسید: عاشقش شدهیی؟
گفتم: عشق، نمیدانم چیست. بیتجربهام. تازهکارم. نمیدانم اینطور خواستن، اسمش عشق است یا چیز دیگر. فقط، سخت میخواهمش.
__ سختْخواستن، میتواند عشق باشد.
__ گفتهاند: «به شرط آنکه سخت بماند، و نَرم».
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
__ میترسم... میترسم که خوابِ سفر ببینی، سفر به سرزمینهای دورِ دور را. فکرش را بکن! من، اینجا، کوبیده، بعد از روزها و روزها نوشتن، تو در جنگلهایی که هرگز ندیدهییشان، با گیاهانی که نمیشناسیشان، و پرندگانی غریب. جنگل، بیصدای بیصداست. صدای پرندگان را بستهاند. مِه. چرا نباید من در این جنگلِ غریبِ بیصدا، در لابهلای این گیاهانِ سبزِ سیر و سبزِ روشنِ فسفری، پتویی بیندازم، و سفرهیی، و چای داغ... و عاشقانهام را برایت بخوانم؟
خوره کتاب
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان