بریدههایی از کتاب یک عاشقانه آرام
۴٫۰
(۳۱۴)
«یاد، انسان را بیمار میکند»؟ نگفتهام؟
کاربر 401
آنچه فرصتِ خودکُشی گروهی به ایشان نمیدهد، نوعی عشق است؛ چراکه «فرصت»، از زمان سرچشمه میگیرد، و در عشق، لازمان جاریست__ و معجزه در این است که هر جریانی به زمانی محتاج است اِلّا عشق.
کاربر 401
__ راهِ حلِّ هر مشکل را زمانی بیابیم که آن مُشکل، واقعاً، رُخ کردهباشد:
Saeed
عشقِ خالصِ فردی هم چیزی جُز شهوتِ خالص نیست. همپای عشقِ خالص به دیگری، عشقِ به میهن، به مردم، و به اندیشه، یک ضرورت است..
کاربر ۲۹۹۴۶۰۱
هیچچیز برای پسانداز کردن نیست. پسانداز، برای گَنداندن و یخزده کردن است؛ برای حرکتی ضدِّ حیات. مصرفکردن، یعنی خویشتن را تمامکردن برای پدیدآوردنِ چیزی مفیدتر از خویش.
نیکْبختیِ شخصی، بدونِ قدمبرداشتنی جدّی جهت فراهمآوردنِ نیکْبختی همگانی، چیزیست احمقانه، بیدوام، و مصرفی؛ سعادتی مخصوصِ طبقهٔ مُرفّهِ بدون مغز و عاطفه و مسؤلیت؛ که تازه، سعادت هم نیست؛ لذّتیست همانند لذّتِ نشخوارکنندگان، زمانی که در چَمَنْزاری، زیر درختی، میلَمَند و به آسودگی نشخوار میکنند
کاربر ۲۹۹۴۶۰۱
شاید یکی از کوتاهترین راههای شناختنِ شبهروشنفکران، همین باشد. آنها واژهها، اندیشهها و مفاهیم را مصرف نمیکنند، مصرفی میکنند: دستمالی، چرک، بَدشکل، مُندرس، بیآبرو، غیرقابلِکاربُردِ به هنگامِ ضرورت.
کاربر ۲۹۹۴۶۰۱
سازمان امنیت را مصدّق بُنیاننهاد، مادّهٔ پنج حکومتْ نظامی هم در دورهٔ او تثبیت شد؛ و مصدّق، یک آزادیخواهِ به تمام معنی بود. این تنها زمان بود که آن سازمان و مادّه را به چیزی یکپارچه جهنّمی تبدیلکرد و مردم را به قیام علیه ابلیس برانگیخت. حالا شما مردانِ جوانِ باایمان، مراقب باشید در ساقطکردنِ حکومتی که بهراستی مردُمیست __ یا ما اینطور اعتقاد داریم __ سهیم نشوید، برادرها!
کاربر ۲۹۹۴۶۰۱
تو وقتی میبینی که من افسردهام نباید بگذری، سکوتکنی، یا فقط همدردی کنی. بِناکنندهٔ شادیهای من باش! مگر چقدر وقت داریم؟ یک قطرهییم که میچکیم __ در تَنِ کویر __ و تمام میشویم.
کاربر ۲۹۹۴۶۰۱
حافظه، برای عتیقهکردنِ عشق نیست، برای زنده نگهداشتنِ عشق است. اگر پرنده را به قفس بیندازی، مثل این است که پرنده را قاب گرفتهباشی. و پرندهٔ قابگرفته، فقط تصوّرِ باطلی از پرنده است.
عشق، در قابِ یادها، پرندهییست در قفس. مِنّتِ آب و دانه بر سرِ او مگذار و امنیت و رفاه را به رُخِ او نکش.
عشق، طالبِ حضور است و پرواز، نه امنیت و قاب.
کاربر ۲۹۹۴۶۰۱
زمانیکه کودکی میخندد، باور دارد که تمامِ دنیا در حالِ خندیدن است، و زمانیکه یک انسانِ ناتوان را خستگی از پای درمیآورد، گمان میبَرَد که خستگی، سراسرِ جهان را از پای درآوردهاست.
چرا ناامیدان، دوستدارند که ناامیدیشان را لجوجانه تبلیغکنند؟
چرا سرخوردگان مایلند که سَرخوردگی را یک اصلِ جهانی ازلی __ ابدی قلمداد کنند؟
چرا پوچگرایان، خود را، برای اثباتِ پوچبودنِ جهانی که ما عاشقانه و شادمانه در آن میجنگیم، پارهپاره میکنند؟
آیا همین که روشنفکران بخواهند بیماریشان به تن و روحِ دیگران سرایتکند، دلیل بر رذالتِ بیحسابِ ایشان نیست؟
من هرگز نمیگویم در هیچ لحظهیی از این سفرِ دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد. من میگویم: به امیدْ بازگردیم __ قبل از آنکه ناامیدی، نابودمان کند.
کاربر ۲۹۹۴۶۰۱
تو هرگز بهخاطر وطنی که به عادتِ دوستداشتنش مُبتلا شدهیی، بهجان نخواهیجنگید.
هرگز بهخاطر مردمی که به مهرورزیِ به ایشان، عادتکردهیی، زندگی نخواهیداد.
نمازی که از روی عادتْ خواندهشود، نماز نیست، تکرار یک عادت است: نوعی اعتیاد. حرفهیی شدن، پایانِ قصّهٔ خواستن است.
عادت، رَدِّ تفکّر است و ردِّ تفکّر، آغازِ بلاهت است و ابتدای دَدیزیستن. انسان، هرچه دارد، محصولِ تمامی هستی خویش را به اندیشه سپردناست؛ و من، پیوسته میاندیشم که کدام راه، کدام مکتب، کدام اقدام، در فروریختنِ این بِنا میتواند تأثیرِ بیشتری داشتهباشد.
کاربر ۲۹۹۴۶۰۱
هر بچّهیی این را میداند که آدمیزاد باید کارش را دوست داشتهباشد؛ امّا زندگی، در روزگار ما، غالباً آنگونه نیست که کارِ مطلوب و دوستْداشتنی از راه برسد و ما را درآغوشبگیرد. این ماییم که باید به هر کاری که گماشته میشویم آن کار را به صورتی دلخواه درآوریم، یا در خطِّ رسیدن به کاری دلخواه، کارِ نادلخواه را موقتاً تحمّلکنیم و به کمکِ سایر عناصرِ زندگیساز که در اختیار ما هستند، فشارهای این نادلخواهی کوتاهمدّت را دفعکنیم.
دیگر معجزهیی در کار نیست.
ملی خانم
حکومتهایی که معنی دوستداشتن را نمیفهمند، نفرتانگیزند، و نفرتانگیزترین چیزی که خداوندِ خدا رُخصتداد تا ابلیس به انسان هدیه کند حکومتیست که عشق را نمیفهمد.
ملی خانم
عاشق، جدّیست، امّا عبوس نیست.
ملی خانم
چرا بَدَم بیاید دخترم؟ داشتن لهجه که گناه نیست. گناهکاران باید شرمسار باشند نه لهجهداران؛
روژینا
یک مردِ بزرگِ روحانی، روزی به من گفت: خدا، همان عشق است، و همان عدد، فهمیدنی نیست، احساسکردنیست.)
روژینا
و بنویسیم که این همه پرنده را که در قفس انداختهاند به یک باغوحش بزرگِ جنگلی ببرند و رهاکنند و نشانبدهند که واقعاً طرفدارِ آزادی هستند. میخواهیم چه کنیم که از شکنجهدیدنِ جانداران، لذّتببریم؟
روژینا
دورشدن از خویشتنِ خویش. این مصیبت است؛ و مصیبتِ بزرگتر این است که قبولنکنیم که با شتاب، سرگرم و گرفتارِ دورشدن از خویشتنیم. این دیگر مصیبتِ عُظماست.
روژینا
مأموران، با لگد، کتابها را پرواز میدهند، یا توی جوی آبِ راکِد میاندازند، و یا با زحمت خَم میشوند و برخی را جِر میدهند. جِر میدهند. دیگر، کاری نمیشود کرد. مردم، با فاصله ایستادهاند و نگاه میکنند. هیچکس نفس نمیکشد. هیچکس اعتراض نمیکند. اعتراض، در قلبها میماند تا شکوفهکند.
mohamad mirmohamadi
عشقِ به دیگری ضرورت نیست، حادثه است.
عشقِ به وطن، ضرورت است، نه حادثه.
عشقِ به خدا ترکیبیست از ضرورت و حادثه.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان