زئوس گفت: «ما با تو بحث نمیکنیم جک. تو به اندازهٔ تمام ما عذاب کشیدی. ولی این دقیقاً نکتهٔ ماست. آیا به اندازهٔ کافی عذاب نکشیدی؟ چرا بیشتر از این عذاب بکشی؟»
جک گفت: «چون ما شانسی داریم که شاید بتونیم جلوی اونا رو بگیریم.»
ابیگیل گفت: «و اگه نتونین؟ اگه اونا زیادی گنده باشن چی؟»
جک چند لحظه سرش را پایین انداخت و همه در انتظار جوابش بودند. بعد او با چشمانی قوی به بالا نگاه کرد. «اون وقت ما با افتخار شکست میخوریم.»
Amaya:) ~
«بعضی از مردم برای مبارزه به دنیا نیومدن. بعضیها به دنیا اومدن تا بعد از سختیها، دنیا رو شفا بدن.»
MReza Abolhasani
اندوه فشار سنگینی است که مانند مهی تیره و غلیظ در قلب مینشیند.
سهیل
فکر میکنم حتی یه ساعت شکسته هم حداقل دو بار در روز ساعت رو درست میگه.»
h
«اگه نوریسکوچولو اینقدر قویه، پس چرا توی جنگل قایم شده؟»
h
«بعضی وقتها باید برای چیزهایی بزرگتر از خودت زندگی کنی.»
🕊️📚kerm ketab
جک نمیتوانست جواب بدهد. او فقط در هم شکست و گریست.
خخخخخخ
وقتی بچهای، این چیزها تو وجودت میشینه. این حرفها تو وجودت ریشه میگیرن و تبدیل میشی به چیزی که الان هستی. خیلی زود دیگه نمیتونی با اونیکی بخش وجودت ارتباط برقرار کنی، چون تمام چیزی که ازت باقی مونده همینه. حتی اگه بدونی حقیقت نداره، این تمام چیزیه که میدونی.» صدایش آهسته شد. «بااینحال بازهم حقیقی به نظر میآد و آدم تو اعماق وجودش میترسه که نکنه حقیقت داشته باشه...»
گفتم: «اونها درست نمیگن. الجن میتونه هرقدر که میخواد حقیقت رو بپیچونه؛ ولی نمیتونه تغییرش بده. یک میلیون دروغ هم نمیتونه یک حقیقت بسازه.»
A.zainab
«دشمنِ دشمن من، دوست منه.
Amaya:) ~
مامانم همیشه میگفت ایمان و ترس نمیتونن در آن واحد تو ذهن آدم زندگی کنن، درست مثل نور و تاریکی که نمیتونن در آن واحد تو یه اتاق باشن.»
Amaya:) ~