او غمگین گفت: «خوبه.» بعد نفس عمیقی کشید و به اعماق چشانم نگاه کرد. «میدونم ما فقط پونزده سالمونه و فقط چندتا بچه هستیم، ولی دوست دارم بدونی که... من در آینده باهات ازدواج میکردم.»
گفتم: «من حتماً ازت درخواست میکردم.»
ک.ت.ا.ب
به تایلور نگاه کردم. او فقط چند لحظه همانجا ایستاد و بعد سرش را به چپ و راست تکان داد و غرولندکنان گفت: «من هستم. حداقل یک ساعت از آخرینباری که جونم تو خطر مرگ بوده گذشته. دیگه داشت حوصلهم سر میرفت.»
کاربر ۲۵۵۸۷۴۲
«بعضی وقتا برای زندگیکردن چیزهای فراتر از خود آدم هست.»
Amaya:) ~
از هم باز کرد. «بهخاطر عشق.»
زن با تعجب به او نگاه کرد. «ممنونم دریاسالار. ممنون.»
«اگه موافقت کنی جای اونو بگیری.»
حالت چهرهٔ زن از تسکین به وحشت تغییر کرد.
هتچ گفت: «بهخاطر عشق.»
• Strawberry🍓
ایمان و ترس نمیتونن در آن واحد تو ذهن آدم زندگی کنن، درست مثل نور و تاریکی که نمیتونن در آن واحد تو یه اتاق باشن.
سهیل
تسا گفت: «من همیشه کاری میکردم که تو بهتر از چیزی که واقعاً هستی بشی. بهم سلام نمیکنی عزیز دلم؟»
خخخخخخ
تمام چیزی که برای پیروزی شیطان لازمه، اینه که آدمهای خوب، کاری نکنن.
Amaya:) ~
اندوه فشار سنگینی است که مانند مهی تیره و غلیظ در قلب مینشیند.
🕊️📚kerm ketab
«سرنوشت فقط یه بهانهست برای افرادی که برای ساختن آیندهٔ خودشون زیادی احمق یا زیادی ضعیفن.
pari
«نه. ولی رسم دنیا همینجوریه، خردمندها به دار آویخته میشن و احمقها به اوج میرسن.
(mohammad amin)