بریدههایی از کتاب پاستیلهای بنفش
نویسنده:کاترین اپلگیت
مترجم:آناهیتا حضرتی کیاوندانی
انتشارات:انتشارات پرتقال
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۳از ۱۲۳۱ رأی
۴٫۳
(۱۲۳۱)
ببین جکسون، زندگی بالا پایین زیاد داره، خیلی پیچیدهست. اگه همیشه زندگی اینشکلی بمونه، خیلی خوبه!» و با دستش یک خط مستقیم رو به بالا را نشان داد؛ «اما توی واقعیت، زندگی اینشکلیه!» بعد خط زیگزاگی با دستش کشید که مثل کوه، بالا و پایین میرفت؛ «برای همین باید خیلی تلاش کرد و ناامید نشد.»
Ehsan
هرکی بهتر باشه، زنده میمونه.»
پنجهاش را بلند کرد و این بار جیرجیرک فرار کرد.
«جکسون! زندگی همیشه عادلانه نیست.»
Ehsan
«یه حقیقت جالب جکسون؛ تو نمیتونی امواج صوتی رو ببینی، ولی میتونی از موسیقی لذت ببری.»
Ehsan
«من و تو تا آخر عمر دوست میمونیم
Ehsan
دوست داشتم باور کنم که اون یه جادوئه.»
«اما نبود. توی کلاهش یه سوراخ بود و...»
ماریسول گوشهایش را با دست گرفت و داد زد: «برام مهم نبود، هنوزم برام مهم نیست.» و بعد دوباره با کیف محکم زد به بازویم.
گفتم: «آخخخ! دوباره چرا؟»
ماریسول گفت: «جکسون! از اون جادو تا جایی که میشه لذت بِبَر، باشه؟»
Ehsan
مثل این بود که بدون فرمان رانندگی کنی. همهاش میخوردم به اینطرف و آنطرف، ولی مجبور بودم همانطور محکم سر جایم بنشینم.
بووم! «فردا به اندازهٔ کافی، غذا برای خوردن داریم؟» بووووم! «میتونیم اجارهخونه رو بدیم؟» بوووم! «پاییز، میتونم دوباره برم همین مدرسه؟» بووووم! «بازم همهچی تکرار میشه؟»
Ehsan
بعدش حداقل برای مدتی امیدوار میشدم که اوضاع بهتر میشود و شاید، تنها شاید، همهچیز ممکن باشد.
Ehsan
وضعیتمان درست مثل آدم سرماخورده بود. گاهی فکر میکنی هیچوقت قرار نیست سرفههایت خوب شود و گاهی فکر میکنی فردا دیگر آخرین روز مریضی است.
Ehsan
یکی از اردکهای پلاستیکیِ رابین را توی دستش گرفته بود.
جودیآبــوت
«پاستیل بنفش نداری؟ نداشتی قرمزم قبولهها!»
جودیآبــوت
کِرِنشا بود که توی آنهمه حُباب و کف، حمام میکرد!
جودیآبــوت
جوری شده بود که دیگر خود خدا هم برای زندگی ما سری از تأسف تکان میداد و عذرخواهی میکرد.
جودیآبــوت
یکعالمه قبض؛
پچپچکردنِ مامان و بابا؛
بحثکردن مامان و بابا؛
چیزهایی که برای فروش گذاشتهاند؛ مثل قوری نقرهٔ مامانبزرگ که به مامان داده بود و لپتاپمان؛
قطعشدن برق به خاطر اینکه قبضش را پرداخت نکرده بودیم؛
نداشتن غذایی جز ماکارانی و پنیر، کرهٔ بادامزمینی و نودل آماده؛
جودیآبــوت
پارسال پاییز، آریتا توی مراسم شام محله، پوشک بچهای را خورد و دو شب به اجبار، توی دامپزشکی ماند تا بالأخره آن را دفع کرد.
جودیآبــوت
حقیقت این است که:
از اینکه نمیدانم چه اتفاقی خواهد افتاد، خسته شدهام.
به اندازهٔ کافی بزرگ شدهام که مسائل را درک کنم.
از این وضع زندگیکردن متنفرم.
کاربر ۴۲۱۱۴۷۸
«چی میشه اگه یه سگ با یه پرنده ازدواج کنه؟»
جودیآبــوت
من، مامان و بابا و معمولاً خواهرم را دوست دارم، اما این اواخر واقعاً روی اعصابم اسکی میروند.
جودیآبــوت
مامان گفت گیتارهایشان از همه مهمترند و بعد کتابها؛ چون کلاً چیزهای مهمی هستند.
جودیآبــوت
«چه چیزا! یه گربه داره باهام حرف میزنه!»
جودیآبــوت
توی خانوادهام کِرِنشا نداشتیم.
در بین فامیلمان کسی به اسم کِرِنشا یا دوستی به نام کِرِنشا یا معلمی به اسم کِرِنشا هم نداشتیم.
تا حالا به کِرِنشای میسیسیپی یا کِرِنشا توی پِنسیلوانیا یا بلوار کِرِنشا توی لُسآنجِلِس نرفته بودم.
حتی کتابی دربارهٔ کِرِنشا نخوانده بودم یا برنامهٔ تلویزیونیای ندیده بودم که کِرِنشا تویش باشد.
فقط به نظرم آمد کِرِنشا اسم خوبی است.
جودیآبــوت
حجم
۱۱۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۸ صفحه
حجم
۱۱۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۸ صفحه
قیمت:
۸۲,۰۰۰
۴۱,۰۰۰۵۰%
تومان