بریدههایی از کتاب پاستیلهای بنفش
نویسنده:کاترین اپلگیت
مترجم:آناهیتا حضرتی کیاوندانی
انتشارات:انتشارات پرتقال
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۳از ۱۲۳۱ رأی
۴٫۳
(۱۲۳۱)
میدانستم که او آنجاست و همین برای من کافی بود.
بعضی وقتها این تنها چیزی است که از یک دوست توقع داری.
Fatemeh Karimian
مامان و بابا عاشق سبکی از موسیقی هستند که به آن میگویند «بلوز». توی شعرهای بلوز، یکی از چیزی ناراحت است؛ مثلاً طرف با ننهاش قهر کرده یا اینکه همهٔ پولش را گم کرده یا میخواسته برود جایی دور و از قطار جا مانده. اما عجیب اینجاست که وقتی این آهنگها را میشنوی، شاد میشوی!
Fatemeh Karimian
آدمها همیشه دوست ندارند حقیقت را بشنوند.
seyed
«گربهها سَرور، سگها خاکبرسَر.»
parisa bahri
به آنها تعلق داشتم، ولی نه آنقدر که آن چهارتا به هم تعلق داشتند
Zeina🌸💕
از اون جادو تا جایی که میشه لذت بِبَر، باشه؟»
Zeina🌸💕
«خیلی دوسِت دارم بابا و این یه حقیقته.»
Zeina🌸💕
اگر از آن دست افرادی هستید که همیشه به دنبال واقعیتها میگردید، به شما پیشنهاد میکنم یک بار دروغ بگویید، حتم دارم این کار برایتان سخت میشود.
شاید یه ستاره ی سیاه :))
تو میتونی حسابی از دست کسی شاکی بشی و در عین حال، از ته قلب دوسِش داشته باشی.»
شاید یه ستاره ی سیاه :))
دوستای خیالی به ارادهٔ خودشون نمیان؛ ما دعوت میشیم. تا وقتی هم که نیاز باشه، میمونیم و بعد، یعنی بعد از اینکه مأموریتمون تموم شد، میتونیم بریم
شاید یه ستاره ی سیاه :))
مامان گفت به چیزی که برایت باارزش است، میگویند یادگاری. بعد گفت تا زمانی که همدیگر را داریم، یادگاری به چیزهایی میگویند که زیاد اهمیتی ندارند.
شاید یه ستاره ی سیاه :))
گفت به چیزی که برایت باارزش است، میگویند یادگاری. بعد گفت تا زمانی که همدیگر را داریم، یادگاری به چیزهایی میگویند که زیاد اهمیتی ندارند.
phi.lo.bib.lic
دوستای خیالی مثل کتابن. ما رو مینویسن، اَزَمون لذت میبَرَن، گوشههای ورقامون تا میخوره، کاغذامون مچاله میشه، بعدش هم بستهبندی میشیم و میذارنمون یه گوشه تا زمانی که دوباره بهمون احتیاج پیدا کنن.
Yas.shokri
عذاب وجدان گرفتم که چرا از این کار عذاب وجدانی ندارم! منظورم این است که من از فروشگاه جنس بلند کرده بودم، چیزی را برداشتم که مال من نبود و مجرم به حساب میآمدم.
اما به خودم گفتم: «توی طبیعت به این میگن هر کی زورش بیشتره، زنده میمونه. نخوری، میخورَنِت. نکُشی، میکُشَنِت.»
اینجور جملهها را معمولاً توی فیلمهای راز بقا، مثلاً وقتی شیر، گورخر را میخورد، بیشتر میشنوی.
خُب البته من شیر نبودم، یکی بودم که درست را از غلط تشخیص میداد، اما باز هم اشتباه میکرد.
Yas.shokri
مدتی ساکت بودم. بعد پرسیدم: «بچهها همیشه باید مامان و باباشون رو دوست داشته باشن؟»
تصویر بابام را توی آینهٔ جلو دیدم. با نگاه پرسشگری از آینه به من نگاه کرد.
بعد گفت: «بذار اینجوری بگیم: تو میتونی حسابی از دست کسی شاکی بشی و در عین حال، از ته قلب دوسِش داشته باشی.»
Yas.shokri
آدمها همیشه دوست ندارند حقیقت را بشنوند.
Yas.shokri
آنجا بود که فهمیدم آدمها همیشه دوست ندارند حقیقت را بشنوند.
unikorn
جالبتر اینکه وقتی به غار برمیگردند، همان خونی که توی دهانشان ذخیره کردهاند را در دهان خفاشهایی که خوششانس نبودهاند و نتوانستهاند چیزی بخورند، میریزند و به این ترتیب، غذایشان را با آنها تقسیم میکنند.
REYHANE
مامانم یکبار بهم گفت که مشکلات مالی، یواشیواش گریبان آدم را میگیرند. گفت مثل سرماخوردن میمانَد؛ اول فقط گلویت کمی میخارَد، بعد سرت درد میگیرد و شاید هم سُرفه کنی. بعدش یکدفعه میبینی دوروبرِ تختت پُر شده از دستمال کاغذی و ریههایت انگار دارند بالا میآیند.
کاربر ۴۵۳۵۱۱۷
«دوستای خیالی هیچوقت تَرکِت نمیکنن. فقط آماده و منتظر میمونن تا وقتی که به اونا نیاز داشته باشی.»
Ehsan
حجم
۱۱۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۸ صفحه
حجم
۱۱۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۸ صفحه
قیمت:
۸۲,۰۰۰
۴۱,۰۰۰۵۰%
تومان