بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پاستیل‌های بنفش | صفحه ۲۴ | طاقچه
۴٫۳
(۱۲۳۳)
قانون اول دانشمندان: «همیشه برای هر چیزی توضیحی منطقی وجود دارد». فقط کافی بود پیدایش کنم.
:]
وقتی نوبت من شد که با بانی عکس بیندازم، نگاهم افتاد به پنجه‌های بزرگش و آن‌ها را کشیدم. دست یک مرد توی آن بود. حلقهٔ طلا و موی‌های ریزریزِ بور داشت. جیغ زدم: «این مَرده که! بانی خرگوشه نیست!»
AZX3000
«برادر برای اینه که اذیتت کنه.»
Avin Noori
می‌خواستم به‌زور بگذارمش توی جعبه و با پست بَرگردانَمش بیمارستان!
Avin Noori
رابین گفت: «نُچ! کایلی از پاستیل متنفره. بهت که گفتم، اونا جادوییَن جکسون.» گفتم: «جادو اصلاً وجود نداره.» مامانم گفت: «موسیقی جادوئه.» بابام گفت: «عشق جادوئه.» رابین گفت: «خرگوشِ توی کلاه یه جادوئه.» بابام گفت: «من دونات‌های برشتهٔ کِرِم‌دار رو هم جزوِ جادوها می‌دونم.» مامانم گفت: «بوی بچهٔ تازه به دنیا اومده چطور؟» رابین داد زد: «بچه‌گربه‌ها جادوییَن.»
همچنان خواهم خواند...
قرار بود یکشنبه خیلی از وسایلمان را توی حیاط بفروشیم، غیر از چیزهای مهم مثل کفش‌ها، تشک‌ها و چندتا بشقاب. مامان و بابام امیدوار بودند بتوانند با فروش آن‌ها، پول کافی برای پرداخت اجاره‌خانه و قبض آب به‌دست بیاورند.
همچنان خواهم خواند...
آن روز خانم مالون حرف دیگری هم دربارهٔ خفاش‌ها زد. گفت گاهی با خودش فکر می‌کند شاید خفاش‌ها از ما آدم‌ها، آدم‌تر هستند!
MaaM
خانم مالون توی کلاس چهارم به ما یاد داده بود؛ گفت خفاش‌ها معمولاً غذایشان را با هم تقسیم می‌کنند. دربارهٔ خفاش‌های خون‌آشام می‌گفت آن‌هایی که در تاریکی شب حمله می‌کنند، در واقع خونی را که مکیده‌اند، نمی‌خورند، بلکه فقط آن را در دهانشان نگه می‌دارند و جالب‌تر اینکه وقتی به غار برمی‌گردند، همان خونی که توی دهانشان ذخیره کرده‌اند را در دهان خفاش‌هایی که خوش‌شانس نبوده‌اند و نتوانسته‌اند چیزی بخورند، می‌ریزند و به این ترتیب، غذایشان را با آن‌ها تقسیم می‌کنند. اگر به نظر شما این جالب‌ترین حقیقت در طبیعت نیست، پس چه چیزی می‌تواند جالب باشد؟!
MaaM
او گفت: «دوستای خیالی هیچ‌وقت تَرکِت نمی‌کنن. فقط آماده و منتظر می‌مونن تا وقتی که به اونا نیاز داشته باشی.»
کتاب خون
«همیشه برای هر چیزی توضیحی منطقی وجود دارد»
کاربر ۵۳۷۰۷۴۵
کِرِنشا گفته بود زندگی همیشه عادلانه نیست. حرف‌هایش من را یاد حقیقتی انداخت که خانم مالون توی کلاس چهارم به ما یاد داده بود؛ گفت خفاش‌ها معمولاً غذایشان را با هم تقسیم می‌کنند. دربارهٔ خفاش‌های خون‌آشام می‌گفت آن‌هایی که در تاریکی شب حمله می‌کنند، در واقع خونی را که مکیده‌اند، نمی‌خورند، بلکه فقط آن را در دهانشان نگه می‌دارند و جالب‌تر اینکه وقتی به غار برمی‌گردند، همان خونی که توی دهانشان ذخیره کرده‌اند را در دهان خفاش‌هایی که خوش‌شانس نبوده‌اند و نتوانسته‌اند چیزی بخورند، می‌ریزند و به این ترتیب، غذایشان را با آن‌ها تقسیم می‌کنند. اگر به نظر شما این جالب‌ترین حقیقت در طبیعت نیست، پس چه چیزی می‌تواند جالب باشد؟!
zahra ak
آدم‌ها همیشه دوست ندارند حقیقت را بشنوند.
zahra ak
می‌دانستم که او آنجاست و همین برای من کافی بود. ‫بعضی وقت‌ها این تنها چیزی است که از یک دوست توقع داری.
محمد نصیری
توی شعرهای بلوز، یکی از چیزی ناراحت است؛ مثلاً طرف با ننه‌اش قهر کرده یا اینکه همهٔ پولش را گم کرده یا می‌خواسته برود جایی دور و از قطار جا مانده. اما عجیب اینجاست که وقتی این آهنگ‌ها را می‌شنوی، شاد می‌شوی!
محمد نصیری
آنجا بود که فهمیدم آدم‌ها همیشه دوست ندارند حقیقت را بشنوند.
ladan ch
حسم، درست مثل لحظهٔ پیش از پریدن توی عمیق‌ترین قسمت استخر بود. انگار دارید به جایی می‌روید، هنوز نرسیده‌اید؛ اما می‌دانید که راه برگشتی نیست!
ladan ch
توی مقاله‌ای که خوانده بودم، نوشته شده بود دوست‌های خیالی معمولاً در زمان استرس ظاهر می‌شوند و با بالاتررفتن سن، معمولاً بچه‌ها دنیای خیالی خود را فراموش می‌کنند. اما کِرِنشا چیز دیگری به من گفت. او گفت: «دوستای خیالی هیچ‌وقت تَرکِت نمی‌کنن. فقط آماده و منتظر می‌مونن تا وقتی که به اونا نیاز داشته باشی.»
زینب اسد
پرسیدم: «اینکه خوبه، نه؟» بابا گفت: «خوبه، اما خیلی اطمینانی بهش نیست. ببین جکسون، زندگی بالا پایین زیاد داره، خیلی پیچیده‌ست. اگه همیشه زندگی این‌شکلی بمونه، خیلی خوبه!» و با دستش یک خط مستقیم رو به بالا را نشان داد؛ «اما توی واقعیت، زندگی این‌شکلیه!» بعد خط زیگزاگی با دستش کشید که مثل کوه، بالا و پایین می‌رفت؛ «برای همین باید خیلی تلاش کرد و ناامید نشد.» مامان گفت: «یه اصطلاحی هست که می‌گن... چی بود؟ تا زمین نخوری، سرپا نمی‌شی!» بابا گفت: «زندگی برات غافلگیریای زیادی داره و این یه حقیقته.»
زینب اسد
چیزی که بیشتر از همه اذیتم می‌کرد، این بود که کاری از دستم برنمی‌آمد. نمی‌توانستم چیزی را کنترل کنم. مثل این بود که بدون فرمان رانندگی کنی. همه‌اش می‌خوردم به این‌طرف و آن‌طرف، ولی مجبور بودم همان‌طور محکم سر جایم بنشینم.
z@n
دانشمندان نمی‌توانند خوش‌بین یا بدبین باشند! آن‌ها فقط جهان را بررسی می‌کنند و می‌بینند که چه چیزهایی واقعیت دارد. آن‌ها به یک لیوان آب نگاه می‌کنند و اندازه می‌گیرند و می‌فهمند که مثلاً ۱۱۷ گرم آب داخل آن است؛ همین!
z@n

حجم

۱۱۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۸۸ صفحه

حجم

۱۱۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۸۸ صفحه

قیمت:
۸۲,۰۰۰
۴۱,۰۰۰
۵۰%
تومان