چیزی که بیشتر از همه اذیتم میکرد، این بود که کاری از دستم برنمیآمد. نمیتوانستم چیزی را کنترل کنم. مثل این بود که بدون فرمان رانندگی کنی. همهاش میخوردم به اینطرف و آنطرف، ولی مجبور بودم همانطور محکم سر جایم بنشینم.
sadra shamaii
«دوستای خیالی هیچوقت تَرکِت نمیکنن. فقط آماده و منتظر میمونن تا وقتی که به اونا نیاز داشته باشی.»
سان
دوستهای خیالی معمولاً در زمان استرس ظاهر میشوند و با بالاتررفتن سن، معمولاً بچهها دنیای خیالی خود را فراموش میکنند.
سان
«زندگی برات غافلگیریای زیادی داره و این یه حقیقته.»
سان
بچهبودن هم سخته. سخته که ندونی چه اتفاقی داره میُفته.
سان
از اینکه نمیدانم چه اتفاقی خواهد افتاد، خسته شدهام.
سان
«به کسی که بیشتر از همه برات اهمیت داره، واقعیت رو بگو. به خودت.»
سان
یک حقیقت خوب دربارهٔ گربهها این است که فقط وقتی احساس امنیت کنند، ممکن است به پشت بخوابند و شکمشان را رو به آسمان بگیرند.
سان
دوستای خیالی مثل کتابن. ما رو مینویسن، اَزَمون لذت میبَرَن، گوشههای ورقامون تا میخوره، کاغذامون مچاله میشه، بعدش هم بستهبندی میشیم و میذارنمون یه گوشه تا زمانی که دوباره بهمون احتیاج پیدا کنن.
سان
«یهعالمه آدم که اونجا منتظرن و چُرت میزنن، یا برای هم داستان بچههای خارقالعاده و بهانهگیر رو تعریف میکنن. من یه همچین جایی میمونم. اونجا منتظر میشینم تا زمانی که به من احتیاج داشته باشی.»
سان
«میخوای بگی دوستای خیالیِ دیگهای هم هستن که بشناسی؟»
سان
«چیزِ دیگهای قاطیت نکردهم؟!»
سان
«گربهها بازی نمیکنن. ما جِلفبازی درنمیاریم، ورجهوورجه هم نمیکنیم. ما چُرت میزنیم، میکُشیم و میخوریم.»
سان
وقتی سعی میکنم کل زندگیام را به یاد بیاورم، بیشتر شبیه بازی لِگویی است که بعضی از تکههای اصلیاش گم شدهاند؛ مثل رباتِ کوتوله یا ماشینِ چرخگُنده. زور میزنید کاملش کنید، اما خودتان میدانید که دقیقاً شبیه عکس روی جعبه نمیشود.
sadra shamaii
میدانستم که او آنجاست و همین برای من کافی بود.
سان
گاهی فکر میکنی هیچوقت قرار نیست سرفههایت خوب شود و گاهی فکر میکنی فردا دیگر آخرین روز مریضی است.
سان
زندگی همیشه عادلانه نیست.
mohan
«همیشه برای همهچی، توضیح منطقی وجود داره.»
mohan
«به کسی که بیشتر از همه برات اهمیت داره، واقعیت رو بگو. به خودت.»
مرضیه عباسیان
گربهها سَرور، سگها خاکبرسَر
امیرحسین رئوف نیا