بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پاستیل‌های بنفش | صفحه ۳ | طاقچه
۴٫۳
(۱۲۲۶)
عاشق حقیقت‌های طبیعی هستم. مخصوصاً آن‌هایی که مردم با شنیدنش تعجب می‌کنند و می‌گویند: «وای مگه ممکنه؟»
Mahya
اوضاع بهتر می‌شود و شاید، تنها شاید، همه‌چیز ممکن باشد.
کتاب زیباست
مامان گفت: «برادر برای اینه که بهت کمک کنه.» این جمله‌ای از کتاب بود. رابین گفت: «برادر برای اینه که اذیتت کنه.» که البته این توی کتاب نبود.
به رنگ لیمو :)
بابام سرش را تکان داد: «می‌خوای لباسامونم بفروشیم و جاش برگ بچسبونیم به خودمون.»
..
چیزهای واقعی خیلی بهتر از داستان‌ها هستند
Mahya
رابین داد زد: «بچه‌گربه‌ها جادوییَن.»
💕Adrien💕
از اون جادو تا جایی که می‌شه لذت بِبَر، باشه؟
Toska
جوری شده بود که دیگر خود خدا هم برای زندگی ما سری از تأسف تکان می‌داد و عذرخواهی می‌کرد.
..
او گفت: «دوستای خیالی هیچ‌وقت تَرکِت نمی‌کنن. فقط آماده و منتظر می‌مونن تا وقتی که به اونا نیاز داشته باشی.»
🌈maryaysa🌈
اگر برشتوک‌های شما تمام شد، ولی باز هم شکمتان قاروقور می‌کرد، می‌توانید یک تکه آدامس بجوید تا حواستان پرت شود. اگر دوست دارید باز هم آدامستان را بخورید، می‌توانید آن را پشت گوشتان قایم کنید. دفعهٔ بعد که می‌خواهید دوباره استفاده‌اش کنید، حتی اگر مزه‌اش رفته باشد، حداقل خوبی‌اش این است که باز هم دهانتان می‌جنبد!
💕Adrien💕
به نظرم، بی‌خانمان‌شدن یک‌شبه اتفاق نمی‌افتد. مامانم یک‌بار بهم گفت که مشکلات مالی، یواش‌یواش گریبان آدم را می‌گیرند. گفت مثل سرماخوردن می‌مانَد؛ اول فقط گلویت کمی می‌خارَد، بعد سرت درد می‌گیرد و شاید هم سُرفه کنی. بعدش یک‌دفعه می‌بینی دوروبرِ تختت پُر شده از دستمال کاغذی و ریه‌هایت انگار دارند بالا می‌آیند.
mobina
تو نمی‌تونی امواج صوتی رو ببینی، ولی می‌تونی از موسیقی لذت ببری
𝘱𝘦𝘵𝘪𝘵★𝘱𝘪𝘴𝘴𝘢𝘯𝘭𝘪𝘵
اولین باری که خواهر کوچکم را آوردند خانه، یادم می‌آید، اما یادم نمی‌آید که می‌خواستم به‌زور بگذارمش توی جعبه و با پست بَرگردانَمش بیمارستان!
..
چند ساعت بعد از اینکه کِرِنشا را توی ساحل دیدم، دوباره ظاهر شد! این‌دفعه دیگر موج‌سواری نمی‌کرد؛ چتری هم دستش نبود. باز هم هیچ‌کس او را نمی‌دید. باز هم فقط من می‌دانستم که آنجاست. ساعت حدود شش بعدازظهر بود. من و خواهر کوچکم، رابین، توی اتاق نشیمن آپارتمانمان برشتوک‌بازی می‌کردیم؛ برای وقتی که گرسنه هستید و تا صبح چیز زیادی برای خوردن ندارید، برشتوک‌بازی، کلک خوبی است تا جلوی گرسنگی‌تان را بگیرید. این بازی را وقتی اختراع کردیم که از گرسنگی، شکم‌هایمان به قاروقور می‌افتاد؛ مثلاً شکم من غُر می‌زد که: «وااای هوسِ یه تیکه پیتزای پِپِرونی کرده‌م!» بعد شکم خواهرم می‌گفت: «آره، یا شاید بیسکوییت با طعمِ کرهٔ بادوم‌زمینی!»
💕Adrien💕
«به کسی که بیشتر از همه برات اهمیت داره، واقعیت رو بگو. به خودت.»
zohreh
آنجا بود که فهمیدم آدم‌ها همیشه دوست ندارند حقیقت را بشنوند.
ببعی
آنجا بود که فهمیدم آدم‌ها همیشه دوست ندارند حقیقت را بشنوند.
Amir Sabeti
ازش اسمش را پرسیدم. ازم پرسید دوست دارم اسمش چه باشد!
Amir Sabeti
خیلی‌ها توی دنیا هستند که تخت مدل ماشین مسابقه‌ای یا بازیِ مونوپولی ندارند. حداقل یک سقف بالای سرم بود و بیشترِ وقت‌ها غذایی می‌خوردم. لباس و پتو و خرگوش و البته خانواده داشتم.
..
من خانواده‌ام را دوست دارم، اما همیشه از دست خانواده‌ام خسته می‌شوم. از گرسنگی خسته بودم. از خوابیدن توی جعبه خسته بودم. دلم برای تختم تنگ شده بود. دلم برای کتاب‌ها و لِگوهایم تنگ شده بود؛ حتی برای وانم دلم تنگ بود. این‌ها همهٔ واقعیت بود.
..

حجم

۱۱۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۸۸ صفحه

حجم

۱۱۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۸۸ صفحه

قیمت:
۸۲,۰۰۰
۴۱,۰۰۰
۵۰%
تومان