بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پاستیل‌های بنفش | صفحه ۲ | طاقچه
۴٫۳
(۱۲۲۶)
حسم، درست مثل لحظهٔ پیش از پریدن توی عمیق‌ترین قسمت استخر بود. انگار دارید به جایی می‌روید، هنوز نرسیده‌اید؛ اما می‌دانید که راه برگشتی نیست!
F.Ch
اولین باری که خواهر کوچکم را آوردند خانه، یادم می‌آید، اما یادم نمی‌آید که می‌خواستم به‌زور بگذارمش توی جعبه و با پست بَرگردانَمش بیمارستان! مامان و بابام، این ماجرا را با شوق‌وذوق برای فامیل تعریف می‌کنند. حتی مطمئن نیستم چرا دوست خیالیِ من یک گربه بود و سگ یا حتی سوسمار یا یک دایناسور سه‌کله نبود.
💕Adrien💕
هیچ‌وقت نمی‌توانید کتابی را از روی جلدش قضاوت کنی.
آلیس در سرزمین نجایب
تا زمانی که همدیگر را داریم، یادگاری به چیزهایی می‌گویند که زیاد اهمیتی ندارند.
نَــسـی
زندگی همیشه عادلانه نیست.
Mohammad
مامان گفت: «برادر برای اینه که بهت کمک کنه.» این جمله‌ای از کتاب بود. رابین گفت: «برادر برای اینه که اذیتت کنه.» که البته این توی کتاب نبود. من جواب دادم: «خواهر برای اینه که یواش‌یواش دیوونه‌ت کنه.»
𝘱𝘦𝘵𝘪𝘵★𝘱𝘪𝘴𝘴𝘢𝘯𝘭𝘪𝘵
زندگی همینه. دقیقاً وقتی داری برنامه‌های دیگه‌ای می‌ریزی، برات یه اتفاق دیگه می‌افته
سلام
رابین یک بچه‌کوچولو بود؛ پس قاعدتاً آزاردهنده بود. چیزهایی می‌پرسید مثل: «چی می‌شه اگه یه سگ با یه پرنده ازدواج کنه؟» یا ۳۰۰۰ بار پشتِ هم شعر عمو زنجیرباف را می‌خواند یا اسکیت‌بوردِ من را می‌دزدید و به جای آمبولانسِ عروسک، ازش استفاده می‌کرد.
💕Adrien💕
یک چتر بسته توی دستش داشت. انگار همه‌اش نگران خیس‌شدن بود؛
خورشیدِ تاریک"
عذاب وجدان گرفتم که چرا از این کار عذاب وجدانی ندارم!
کفشدوزک
«اون شعبده‌بازی رو که سال دوم اومد مدرسه، یادت میاد؟» «اونی که بدجور لنگ می‌زد؟» «یادت میاد رفتی پشت سِن و فهمیدی اون چطوری خرگوشا رو ظاهر می‌کنه، بعدشم به همه گفتی؟» با پوزخند گفتم: «درست فهمیده بودم.» «اما جکسون! تو اون جادو رو از بین بُردی. من دوست داشتم فکر کنم اون خرگوشای قشنگِ خاکستری، از توی کلاه شعبده‌باز بیرون میان. دوست داشتم باور کنم که اون یه جادوئه.»
سکوت
آنجا بود که فهمیدم آدم‌ها همیشه دوست ندارند حقیقت را بشنوند.
matina2002
تو می‌تونی حسابی از دست کسی شاکی بشی و در عین حال، از ته قلب دوسِش داشته باشی.»
نَــسـی
مامانم یک‌بار بهم گفت که مشکلات مالی، یواش‌یواش گریبان آدم را می‌گیرند. گفت مثل سرماخوردن می‌مانَد؛ اول فقط گلویت کمی می‌خارَد، بعد سرت درد می‌گیرد و شاید هم سُرفه کنی. بعدش یک‌دفعه می‌بینی دوروبرِ تختت پُر شده از دستمال کاغذی و ریه‌هایت انگار دارند بالا می‌آیند. شاید یک‌شبه بی‌خانمان نشویم، اما اوضاع که چنین حسی به من می‌داد.
آلیس در سرزمین نجایب
روی چمن‌های مصنوعی، کنار تخم‌مرغِ مصنوعی گُنده، توی سبد مصنوعی ایستادیم. وقتی نوبت من شد که با بانی عکس بیندازم، نگاهم افتاد به پنجه‌های بزرگش و آن‌ها را کشیدم. دست یک مرد توی آن بود. حلقهٔ طلا و موی‌های ریزریزِ بور داشت. جیغ زدم: «این مَرده که! بانی خرگوشه نیست!» دختری هم شروع کرد به گریه‌وزاری‌کردن. مدیر فروشگاه ما را مجبور کرد آنجا را ترک کنیم. من سبد مجانی شکلات تخم‌مرغی‌ها را نگرفتم. با آن اسباب‌بازی گُنده هم عکس نینداختم. آنجا بود که فهمیدم آدم‌ها همیشه دوست ندارند حقیقت را بشنوند.
💕Adrien💕
تو می‌تونی حسابی از دست کسی شاکی بشی و در عین حال، از ته قلب دوسِش داشته باشی
S.M
مامان می‌گوید با هر چیزی که هست، باید ساخت.
mohaddese
«همیشه برای همه‌چی، توضیح منطقی وجود داره.»
♡عاشق کتاب♡
حافظه چیز عجیبی است؛ مثلاً یادم می‌آید که در چهارسالگی، توی بازار گم شده بودم. اما یادم نمی‌آید مامان و بابام که با هم صدایم می‌زدند و گریه‌وزاری می‌کردند، چطور پیدایم کردند؛ فقط چون بعداً برایم تعریف کردند، فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. اولین باری که خواهر کوچکم را آوردند خانه، یادم می‌آید، اما یادم نمی‌آید که می‌خواستم به‌زور بگذارمش توی جعبه و با پست بَرگردانَمش بیمارستان! مامان و بابام، این ماجرا را با شوق‌وذوق برای فامیل تعریف می‌کنند. حتی مطمئن نیستم چرا دوست خیالیِ من یک گربه بود و سگ یا حتی سوسمار یا یک دایناسور سه‌کله نبود.
paris
فکر می‌کردند کم‌کم برای داشتن دوست خیالی بزرگ شده بودند.
💕Adrien💕

حجم

۱۱۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۸۸ صفحه

حجم

۱۱۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۸۸ صفحه

قیمت:
۸۲,۰۰۰
۴۱,۰۰۰
۵۰%
تومان