بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پاستیل‌های بنفش | صفحه ۲۶ | طاقچه
۴٫۳
(۱۲۳۳)
شاید برای همین، اسم کِرِنشا را دوست داشتم. بیشتر شبیه کاغذ سفیدی بود که هنوز خط‌خطی‌اش نکرده باشید؛ از آن اسم‌هایی که روی هر چیزی می‌توانستید بگذارید.
Mari
شاید برای همین، اسم کِرِنشا را دوست داشتم. بیشتر شبیه کاغذ سفیدی بود که هنوز خط‌خطی‌اش نکرده باشید؛ از آن اسم‌هایی که روی هر چیزی می‌توانستید بگذارید.
Mari
انگار دارید به جایی می‌روید، هنوز نرسیده‌اید؛ اما می‌دانید که راه برگشتی نیست!
Mari
شاید برای همین، اسم کِرِنشا را دوست داشتم. بیشتر شبیه کاغذ سفیدی بود که هنوز خط‌خطی‌اش نکرده باشید؛ از آن اسم‌هایی که روی هر چیزی می‌توانستید بگذارید.
Mari
آن شب خوابم نمی‌بُرد. صدای هر چیزی، توی خانهٔ خالیِ ما انعکاس پیدا می‌کرد و می‌پیچید؛ این‌طرف و آن‌طرف، سایه‌هایی می‌دیدم که بعد ناپدید می‌شدند. مُدام از خودم می‌پرسیدم: «چرا باید این‌جوری بشه؟»
کاربر ۵۸۲۳۸۹۰
زندگی همینه. دقیقاً وقتی داری برنامه‌های دیگه‌ای می‌ریزی، برات یه اتفاق دیگه می‌افته.
فاطمه سادات
هیچ‌وقت نمی‌توانید کتابی را از روی جلدش قضاوت کنی
فاطمه سادات
دوست داشتم واقعیت را بشنوم، حتی اگر واقعیتِ خوش‌حال‌کننده‌ای نباشد.
فاطمه سادات
گفتم: «جادو اصلاً وجود نداره.» مامانم گفت: «موسیقی جادوئه.» بابام گفت: «عشق جادوئه.» رابین گفت: «خرگوشِ توی کلاه یه جادوئه.»
فاطمه سادات
من عاشق پاستیل‌های بنفشم.
فاطمه سادات
آنجا بود که فهمیدم آدم‌ها همیشه دوست ندارند حقیقت را بشنوند.
فاطمه سادات
از آن به بعد، سعی کردم دیگر سؤالِ سخت نپرسم، چون فکر کردم انگاری مامان و بابا دوست ندارند جواب‌های سخت به من بدهند.
Mari
«بچه‌ها همیشه باید مامان و باباشون رو دوست داشته باشن؟» تصویر بابام را توی آینهٔ جلو دیدم. با نگاه پرسشگری از آینه به من نگاه کرد. بعد گفت: «بذار این‌جوری بگیم: تو می‌تونی حسابی از دست کسی شاکی بشی و در عین حال، از ته قلب دوسِش داشته باشی.»
paria1370
تو می‌تونی حسابی از دست کسی شاکی بشی و در عین حال، از ته قلب دوسِش داشته باشی.»
paria1370
از آن به بعد، سعی کردم دیگر سؤالِ سخت نپرسم، چون فکر کردم انگاری مامان و بابا دوست ندارند جواب‌های سخت به من بدهند.
Mari
یک اسم مدل‌جدید؛ اسمی که زیاد ازش استفاده نشده باشد. شاید برای همین، اسم کِرِنشا را دوست داشتم. بیشتر شبیه کاغذ سفیدی بود که هنوز خط‌خطی‌اش نکرده باشید؛ از آن اسم‌هایی که روی هر چیزی می‌توانستید بگذارید.
Mari
آدم‌ها همیشه دوست ندارند حقیقت را بشنوند.
Mari
انگار دارید به جایی می‌روید، هنوز نرسیده‌اید؛ اما می‌دانید که راه برگشتی نیست!
Mari
آنجا بود که فهمیدم آدم‌ها همیشه دوست ندارند حقیقت را بشنوند.
لونا لاوگود
نمی‌دانستم که باید به ماریسول دربارهٔ علت اسباب‌کشی‌مان چه بگویم. البته از آنجایی که وقتی آمد خانهٔ ما، چیزی برای خوردن تعارفش نکرده بودم و اینکه اکثراً لباس‌هایم یک‌کم زیادی برایم کوچک بود، احتمالاً حدس می‌زد دلیلش چه می‌توانست باشد. کامل دروغ نمی‌گفتم؛ فقط انگار همهٔ واقعیت را توضیح نمی‌دادم! البته نمی‌خواستم همچین کاری بکنم. من عاشق واقعیت‌ها بودم، ماریسول هم همین‌طور. ماریسول هم نمی‌خواست، اما گاهی خیلی سخت است که بخواهی واقعیتی را با کسی در میان بگذاری.
میمْ؛ مثلِ مَنْ

حجم

۱۱۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۸۸ صفحه

حجم

۱۱۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۸۸ صفحه

قیمت:
۸۲,۰۰۰
۴۱,۰۰۰
۵۰%
تومان