«روزی روزگاری... اینا جادوییترین کلمات دنیا هستن، دروازهٔ ورود به بهترین قصههایی که تابهحال گفته شده. وقتی این کلمات رو میشنویم، بیاختیار به دنبالشون کشیده میشیم. اونا ما رو به دنیایی میبرن که همه رو در خودش میپذیره و توش هیچ غیرممکنی وجود نداره. موشها به آدم تبدیل میشن و خدمتکارها شاهزاده از آب درمیان. از خوندن داستانها درسهای ارزشمندی میگیریم.»
Book worm
. در خیالاتش مرگ وقتی به سراغش میآمد که او در قلعهاش آرام خوابیده و جک و ده دوازدهتا از بچههایشان بالای سرش حاضرند.
hasti
شنلقرمزی مثل شنلش سرخ شد
hasti
شاهزادهخانمی که هنوز اسم ندارد، دعوت
hasti
نگاهش با نگاه خواهرش برخورد کرد. حتی او هم از درست جواب دادنش تعجب کرده بود. الکس انتظار نداشت کانر چیزی از قصهها را بهخاطر بیاورد.
bookworm📚
«کاش فرشتهٔ مهربون یه خط تلفن اضطراری داشت.»
S.R
لازم نیست وقتتون رو واسه تبدیل بالهای یه پری به دوتا برگ ناقابل تلف کنین!
hasti
یعنی باید آنقدر آن بالا میماند تا موهایش بهاندازهٔ موهای راپونزل بلند شود و تا آن زمان هیچ بنیبشری را نمیدید؟
hasti
بکن. بیای بگی: سلام بچهها، تا حالا بهتون گفته بودم که من از یه بُعد دیگهای از دنیا اومدهم؟
hasti
خودش فکر کرد: چی میشد اگه قصهها حقیقت داشتن! یه نفر چوب جادوییش رو تکون میداد و همهچیز به حالت اولش برمیگشت.
bookworm📚