بریدههایی از کتاب از ترس تنهایی
۳٫۵
(۷۳۷)
او گفت فراموش کرده دارسی چه گفته.
یه آدم خوب...
«باورم نمیشه سی سالت شده. باید هنوز هم چهارده ساله باشی. حس میکنی پیرتر شدی؟ عاقلتر؟ دنیادیدهتر؟ اون شب بزرگ تولدت چی کار کردی؟»
او این سؤالات را مسلسلوار از من میپرسد. میگویم: «مثل همیشه بود.»
دروغ میگویم.
shariaty
نیت گاهی در کلاس حرف میزد، اما نه مثل نصف کسانی که در مدرسهٔ حقوق درس میخوانند، حرفهای بیربط بگوید.
☽ოყ♡ოσσŋ☾
در گوشم میگوید: «خوشحالم الان در حال خوردن کیک عروسی نیستیم.»
آهسته میگویم: «منم همینطور.»
Darya
دوستپسرم را دوست داشتم
☽ოყ♡ოσσŋ☾
شاید من آدم بدی هستم. شاید تنها دلیلی که سعی میکنم خوب باشم، این است که از گیر افتادن میترسم، نه اینکه بخواهم از نظر اخلاقی آدم درستکاری باشم. با قوانین بازی میکنم، چون آدم ریسکپذیری نیستم.
☽ოყ♡ოσσŋ☾
مرا محکم بغل میکند و میگوید هر کاری برایم میکند و اگر من نبودم او چه میکرد، که من خیلی به او نزدیکم و به عنوان خواهری هستم که هیچ وقت نداشته. اینها را با لحنی خیلی احساساتی میگوید. مثل همیشه وقتی که مست میکند.
☽ოყ♡ოσσŋ☾
به نظر میرسد اولین قدمهای غم، بدترین آنها باشد.
کاربر ۷۶۵۹۶۹۳
بعد متوجه میشوم حسی که بهدرستی حالا در من وجود دارد، شادی است. حتی لذت. در طول چندین روز گذشته، وقتی حس میکردم این احساس دارد در قلبم شروع میشود، به ذهنم میآمد که نمیشود کلید شادی را در یک مرد پیدا کرد. که این یکجور وابستگی است، زنِ قوی باید احساس بینیازی داشته باشد و روی پای خودش بایستد. این چیزها ممکن است درست باشند و دوست دارم فکر کنم بدون دکس در زندگیام میتوانم یکطورهایی خشنودی را پیدا کنم، اما واقعیت این است که من وقتی با دکس هستم احساس آزادی بیشتری نسبت به زمانیکه مجرد و تنها هستم دارم. با او بیشتر خودم را احساس میکنم تا بدون او. شاید عشق واقعی این است.
فرسا
هیچ چیز زندگی من نشان از خوششانسی ندارد، همهاش نتیجهٔ سختکوشی است، نتیجهٔ تقلا کردن برای بالا رفتن از قلهها.
کاپوچینو
«تو یه آدم فوقالعادهای و نمیتونم حسی رو که بهم میدی توضیح بدم. چیزی که میدونم اینه که کاملاً و بینهایت به تو علاقهمند شدم و دلم میخواد زمان منجمد بشه و اینطوری میتونم همهٔ زمانها با تو باشم، بدون اینکه به چیز دیگهای فکر کنم. عملاً همه چیز تو رو دوست دارم، اینکه به هرچی که فکر میکنی تو صورتت دیده میشه، مخصوصاً وقتی با همیم و موهات رو پشت میبری و چشمهات رو میبندی و لبهات کمی باز میمونه. خب این همهٔ چیزیه که میخواستم بهت بگم. این ایمیل رو پاک کن.»
nasi
انگار دارسی وقتی دبیرستانی بودیم از زاویهٔ دید یک آدم سی ساله به همه چیز نگاه میکرد. این را درک میکرد که خیلی چیزها مهم نیستند و تو فقط یک بار زندگی میکنی و باید خوب زندگی کنی. او هرگز از اینکه به دنبال خواستههایش برود نترسیده و به خودش اعتماد داشته. او مشکل کسانی را نداشت که به دوران دبیرستان فکر میکنند و میگویند: «ای کاش اون موقع میدونستم باید چی کار کنم.»
کاربر ۱۹۶۲۰۵۵
مقابل عشق، نفرت نیست، بیتفاوتی است
narges
شامِ فوقالعاده و بینقصی نخواهد شد، اما دارم یاد میگیرم که کامل بودن مسألهٔ مهمی نیست. در واقع، اگر وسواس به خرج بدهی، نه تنها چیزی کامل نمیشود، که ممکن است خراب بشود
کاربر ۵۹۹۱۴۰۸
آدمهای بیچارهای بودیم، اما خوشحال بودیم که در این بیچارگی با هم هستیم.
Parinaz
هر روز با یکدیگر به کتابخانه میرفتیم، فقط برای خوردن و خوابیدن، درس خواندن را قطع میکردیم.
Smrldo
«چرا خوب بودی. تو فقط فکر نمیکنی که خوبی. تو خودت رو به شیوهٔ خودت نگاه میکنی. خودت رو خیلی متوسط میبینی، خیلی معمولی. ولی چیز معمولیای دربارهٔ تو وجود نداره راشل.»
کاربر ۶۳۷۴۳۱۰
آهنگها و بوها بیشتر از هر چیزی میتوانند تو را به لحظهای خاص در گذشته ببرند. شگفتانگیز است که چهطور چند نت موسیقی یا یک بو آنقدر جادو میکنند. آهنگی که در آن لحظه ممکن است خیلی به آن اهمیت نداده باشی یا جاییکه حتی نمیدانستی که ممکن است بوی خاصی داشته باشد.
ریحانه
آهنگها و بوها بیشتر از هر چیزی میتوانند تو را به لحظهای خاص در گذشته ببرند. شگفتانگیز است که چهطور چند نت موسیقی یا یک بو آنقدر جادو میکنند.
marjan
مقابل عشق، نفرت نیست، بیتفاوتی است.
marjan
حجم
۲۹۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
حجم
۲۹۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
قیمت:
۹۰,۰۰۰
۴۵,۰۰۰۵۰%
تومان