بریدههایی از کتاب تن تنهایی
۳٫۷
(۲۰)
زندگی کاری به کار آدمها ندارد. شبیه کارمندی موظف و وقتشناس کار خودش را دنبال میکند و خم به ابرو نمیآورد.
aida
حالا میدانست. آدمها از جایی حوالی سی چهلسالگی است که با خودشان راحت میشوند.
aida
میشد آدم از پدرش بیزار باشد؟ چرا میشد از عمو یا دایی بیزار بود اما از پدری که بد بوده نه؟ پیوند تَنی مگر چیزی بیشتر از اثبات حلالزادگی بود؟ تن مگر نمیشد یک روز تصمیم بگیرد و پیوندها را پاره کند؟ میشد؟
aida
اما انگار وحی، برگشت ندارد. همین که نور را حس کنی، تاریکی تحملناپذیر میشود. باید که همیشه آدمیزاد باقی ماند. پیغامبران مملو از تلخیاند. تلخیِ تغییرناپذیری، تلخیِ نامهربانی، تلخیِ تنهایی
aida
آدم مادرها را نمیفهمد. آن تصویر تکراری فداکار را نمیفهمد. آن را که شب نمیخوابد از ترس امتحان فردای بچههایش، دَم نمیزند از ترس آبروی ریختهٔ مردش، و لذت سختترین دقایق عمرش را، اندازهٔ بهترین روزهای دنیا، میبرد و میخندد.
aida
سختترین لحظههای زندگی هر آدمی، مطلقترین آنهاست. تا زمانی که اندکی، کوچکترین اندازهٔ قابلتصوری از امید برای رها شدن یا تغییر و رفتن وجود دارد، آدم پیش میرود. از یک جایی اما تأویل و تفسیر ناممکن میشود. شاید برای همین است که منطق آدمِ امروز مرگ را، قطعیت مُردن را به تعلیق بیهوشی و کُما ترجیح میدهد، و هر روز جنبشی برای پایان دادن خودخواسته به زندگیِ آدمهای خوابزده به گوشمان میخورد. آدمها بر قطعیت است که استوارند. به قطعیتِ نقطهای که به دنیا آمدهاند، که همان قطعیت نقطهای میشود که از دنیا میروند. به قطعیتِ مردی که پدرشان میشود و زنی که مسیر آشنای رسیدنشان به این جهان است.
aida
بعضی قصهها رو میشه انکار کرد، ولی نمیشه نداشت...
aida
بین خواهر و برادرها، فرقهای بیشماری هست. شاید فرقها از انتظار ما برای شباهت است که میآید. از اینکه فکر میکنیم از ترکیب دو تن، تنهای مشابهی به دنیا آورده خواهند شد. از تصور این که ذات از خونی به خونی میرسد و این شباهت است که پیوندها را میسازد.
aida
«میترسم اگه نباشه از بیدردی دق کنم...»
aida
چه خوب میشد همهچیز از آغازِ پیری از یاد آدم میرفت. آدم دوباره دست به تجربه میزد، دوباره به دنیا میآمد؛ اینبار با تن فرتوت، دندانهای کرمخورده، ریههای تنبل... یکبار از سر به ته و حالا از ته به سر...
aida
بعضی دردها، فقط بعضی دردها، آدم را قویتر میکند.
aida
فکر میکرد بیشتر آدمها پیر که میشوند تصور جوانیشان سخت و حتا گاهی خندهدار میشود.
aida
برایش رفتن از این شهر، شبیه ترک گورستانی بود که تمام آرزوهای جوانیاش را در خود داشت. شهری که از روز اول به چشم غریبه نگاهش کرده بود و هر سالش به اندازهٔ یک قرن بود
aida
فکر میکرد اصولاً آدمهای نابود، دو دستهاند؛ یک دسته ژولیده و خمیده میآیند طرفت و دستهٔ دیگر چنان نگاهت میکنند که بترسی و دست توی دلشان نکنی و خرابیهایشان را کشف نکنی.
aida
فکر کرد تمام این دخترها از مردهای باسوادی خوششان میآید که بار بکشند و مراقب باشند و وقت دعوا با مردهای دیگر قیصر باشند و وقت بحث با خودشان سقراط.
aida
جهان طوری تصویر شده که تولد کودک، میانسالیِ پدربزرگها باشد و بلوغ و جوانیاش مرگشان
aida
حس اعتماد از کجا پیدا میشود؟ کسی چه میداند که چرا بعضیها را دوست داریم و بعضیهای دیگر را نه.
aida
فکر کرد جایی باید آدم از کمبودهای کودکی فاصله بگیرد؛ کمبودهایی که همه با تلاش و پشتکار دفن میکنند تا کمتر دیده شوند و ناگهان در عشق، فقدان یا فقر ظهور میکند...
aida
رضایت پدرها و مادرها اما چهقدر اصیل است؟ وقتی حق انتخابی در کار نباشد، رضایت چهقدر میتواند واقعی باشد؟
aida
این شهر، یک شهر معمولی نیست. نه نکبتش عادی میشود، نه زیباییهایش. نه مردمش دست از نامردمی برمیدارند و نه به جایی میرسد که مهاجران دلتنگ، به فکر بازگشت نباشند. همهجای جهان، هر شهری که کنار نام تو در اوراق شناساییات ثبت شود، بخشی از هویت توست. بیآنکه بخواهی یا به خواستنش افتخار کنی.
aida
حجم
۱۴۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۵۹ صفحه
حجم
۱۴۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۵۹ صفحه
قیمت:
۳۵,۰۰۰
۱۷,۵۰۰۵۰%
تومان