بریدههایی از کتاب تن تنهایی
۳٫۷
(۲۰)
کودکی همین جا تمام میشود. همین که ایمان تولد، به شکِ زنده بودن پیوند میخورد و آدمیزاد، خود را در فرایند رشدی بیوقفه بازمییابد. جایی که داستانها به جای حقایق آغاز میشوند و پیچیدگیها جای خود را به قدمهای نخستین میدهند. دیواری برای دستگیری نیست و ناگهان درمییابی در حبابی زندانی شدهای؛ حبابی رنگی که وسط هزار حباب رنگیِ دیگر محدود است؛ حبابی که جهان است و شبیه جهان گرد و بیقرار است.
aida
کودکیِ انسان دقیقاً از کجا آغاز میشود؟ کجا به پایان میرسد؟ اگر رشد ظالمانهٔ بدن را فراموش کنیم که یک روز ناخواسته از کودکان جهان جدایمان میکند، این رؤیاست که کودکی را میسازد. کودکی، فراموشی و بیخاطرگی است؛ کشف بیواسطهٔ جهانی که پُر از سؤال است و امیدی که تنها دلیلش نادانی است. رؤیا جایی جان میدهد که قطعیتی در کار باشد، قطعیتی که در ذهن کودکان نیست. نه باور به نشدن چیزی دارند و نه مرگ را شناختهاند. میشود در جهانشان پرواز کرد، بال درآورد، شاخ زد، خانهای از بستنی ساخت و با زیباترین مردِ جهان شریکِ تاجوتخت شاهی شد.
aida
حسی از نیاز به ماندن و لنگر انداختن، در برابر کسی که اصلاً نمیدانی چند سال دارد یا خانهاش کجاست. فقط یک چیز را میفهمی و آن حس آشنای خواستن است
mina
چرا وسط یک میدان شلوغ، در صف نانوایی، روی صندلیهای پُر و خالیِ مترو، از یک نگاه یاد شیرینترین خاطرهٔ عمر میافتیم و یکی دیگر، خشمی بیدلیل را شعلهور میکند.
mina
با سکوت و سنگبودگی انگار خواست تقاص تمام روزهای سخت خود و پدر را از آیندهٔ نزدیکش بگیرد
mina
برای بردیا عشق در یک نگاه به اندازهٔ باور به نامیراییِ آدمهایی که دوستشان داشت بعید بود،
mina
شاید دیدن سبا با آن موجِ عظیم زنده بودن که از تمام تنش بیرون میزد، او را به یاد ناتوانی همیشهاش از درک بعضی لحظهها انداخته بود.
mina
سالها بعد فهمید که عذابی همیشگی لابهلای عشق به مادرش گره خورد، تا همیشه حس کند میتوانسته دختر بهتری باشد و نشده.
mina
سالها بعد بود که سبا فهمید اضطراب لازمهٔ مادر بودن است تا همین ترس اصیلْ جهان را از نابودیِ مطلق دور کند.
mina
حکایت هزاران هزار احتمال و معادله است، که با جابهجایی هر عددی، حتا صفرهای بینیازِ سرفراز، تو به جای زنی شرقی ناگهان ملکهٔ اسپانیا میشوی. به جای آنکه در صحنهای از جنگ ایران و عراق شهید شوی، با بورسیهٔ دانشگاه هاروارد، برای ابد کشوری دیگر را به جای کشورت دوست میداری.
mina
همهجای جهان، هر شهری که کنار نام تو در اوراق شناساییات ثبت شود، بخشی از هویت توست. بیآنکه بخواهی یا به خواستنش افتخار کنی. بارها و بارها، هر کس، در هر گوشهٔ دنیا، حتماً به این فکر کرده که اگر به جای زادگاهش، در وین، پاریس، الجزایر، کابل یا توکیو به دنیا آمده بود، همهچیز یکسره جور دیگری میشد. شاید میشد اما کسی چه میداند.
mina
این شهر، یک شهر معمولی نیست. نه نکبتش عادی میشود، نه زیباییهایش. نه مردمش دست از نامردمی برمیدارند و نه به جایی میرسد که مهاجران دلتنگ، به فکر بازگشت نباشند.
mina
کودکی همین جا تمام میشود. همین که ایمان تولد، به شکِ زنده بودن پیوند میخورد و آدمیزاد، خود را در فرایند رشدی بیوقفه بازمییابد. جایی که داستانها به جای حقایق آغاز میشوند و پیچیدگیها جای خود را به قدمهای نخستین میدهند. دیواری برای دستگیری نیست و ناگهان درمییابی در حبابی زندانی شدهای؛ حبابی رنگی که وسط هزار حباب رنگیِ دیگر محدود است؛ حبابی که جهان است و شبیه جهان گرد و بیقرار است. ناگهان پی میبریم.
mina
کف دستش را چسباند به شیشهٔ تاکسی. جای انگشتهایش ماند روی شیشه. اگر شیشه بخار داشت با انگشت اشاره مینوشت: خواستن قمار است.
mina
کودکی، فراموشی و بیخاطرگی است؛ کشف بیواسطهٔ جهانی که پُر از سؤال است و امیدی که تنها دلیلش نادانی است.
mina
سبا یاد گرفت آدمهای مختلفی باشد: دختر مُحَرمی؛ دوستِ ماندانا؛ رفیقِ بردیا؛ نوازندهٔ ساز ایرانی... یاد گرفت رنگهای تندوتیز و لباسهای باز را بین همکارانش نپوشد، بگذارد برای جمع بچههای مدرسه. یاد گرفت که پیش مُحَرمی زیاد از تجربههای روزمرهاش حرف نزند. میخواست دختر خوبی باشد، دخترِ بازی باشد، دختر سرحالی باشد، دختر افسرده و غمگینی باشد، اما هیچکدام از اینها نبود. یک نفر بود با حالات رنگارنگ. این موسیقی نبود که به پاپ و کلاسیک تقسیم میشد، این هنر نبود که به عام و خاص قسمت میشد، مخاطبان و خالقانش بودند که گاهی هوس شهرام شبپره میکردند و گاهی سر از تار علیاکبرخان شهنازی درمیآوردند...
پردیس
اشکال بازی کردن بزرگترها چیست، یا فرقش با بازی بچهها؟ وقتی جمع دو سهنفرهای از بچههای پنج ششساله بهراحتی پرستاران و دکتران یک بیمارستان میشوند، یعنی رؤیایشان رو به هر شدنی باز است. یعنی پیشفرضی ندارند. یعنی هنوز کسی بهشان خبر بد را نداده که برای پزشک شدن اینها را داری؟ برای پرستار شدن چی؟ برای نقاش شدن استعداد میخواهی. برای موسیقیدان شدن پشتکار. همه نویسندهاند اما همه جرئت نوشتن ندارند. همه بازیگرند اما بعضی اعتمادبهنفس دیده شدن ندارند. بچهها با این حرفها غریبهاند.
پردیس
بین خواهر و برادرها، فرقهای بیشماری هست. شاید فرقها از انتظار ما برای شباهت است که میآید. از اینکه فکر میکنیم از ترکیب دو تن، تنهای مشابهی به دنیا آورده خواهند شد. از تصور این که ذات از خونی به خونی میرسد و این شباهت است که پیوندها را میسازد.
پردیس
کرد. از پشت شبیه تپهای بود که هیچکس را به فتح کردن ترغیب نمیکرد؛ تپهای که آفتاب را گرفته لای دستهایش و بهزور میخواهد نگذارد صبح شود.
monir
کودکی، فراموشی و بیخاطرگی است؛ کشف بیواسطهٔ جهانی که پُر از سؤال است و امیدی که تنها دلیلش نادانی است.
monir
حجم
۱۴۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۵۹ صفحه
حجم
۱۴۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۵۹ صفحه
قیمت:
۳۵,۰۰۰
۱۷,۵۰۰۵۰%
تومان