بریدههایی از کتاب دوئل دو صندلی خالی
۳٫۸
(۶)
اینکه میگویند سالهای خوش زندگی
دروغ بزرگیست
مگر تو چندبار و هربار چند ثانیه
به من نگاه کردی؟
:)
۶۱: فکر میکنم
فکر میکنم که برگشتی
و مثل بخار اضافه شدی
به نیمهٔ خالی لیوان
چهقدر سینهات گرم شده از دوبار بالا آمدن پلهها
نفسنفس میزنی
و من بوی دهانت را دوست دارم
حتا اگر باز نشده باشد
به گفتن چیزی که میخواستم
دوباره از یک لیوان چای میخوریم و
با یک بوسه دهانمان را خشک میکنیم
و من فکر میکنم اگر نبود خیال
گذشته چهطور میتوانست
لباس امروز را بپوشد
به خانهٔ من بیاید
و جای خالیات را پُر کند
:)
۶۰: برای من که
برای من که مثل اجدادم
به شاخهٔ درخت چسبیدهام
جاذبهٔ سیب خیلی بیشتر است
تا جاذبهٔ زمین
باید جایی زیر نور ماه
دو پرنده
در لانهای خوابیده باشند
و شکل کاملشدهای از دلتنگی و بیقراری
از آب بیرون آمده باشد
من میلیونها سال قبل از تولد دستهایم
تو را بغل کردهام
و خیلی پیشتر
پیش از آنکه سنگها لباس جلبکها را بپوشند
سیبی از دریا گرفتهام
که بوی پیراهن تو
به پوستش چسبیده بود
:)
۵۹: تو را از کانال فاضلاب
تو را از کانال فاضلاب تعقیب میکنم
موش کثیف من
میدانم راه خروج را پیدا میکنی
در شبی که حتماً مهتابیست
با بوی باران و درختان خیس
تا صبح
در سطلهای خالی زباله میخوابیم
و من پیش از طلوع آفتاب
به خانه برمیگردم
دوش میگیرم
لباسهایم را عوض میکنم
تو را عوض میکنم
شب را عوض میکنم
و در روز روشن به خیابان میروم
باید برای صبحانه
کمی پنیر بخرم
:)
۵۸: همیشه وضع
همیشه وضع بدتر از آنیست
که فکر میکنم
اما حالا که موهایت را کوتاه کردهای
و چند کیلو از وزنت را کم
یعنی میتوان
گذشته را دور ریخت و فراموش کرد
من هم ظرفهای شکسته را جارو میکنم
و آبهای ریخته را جمع
هر چند
از حالت صورت امروز پیداست
چه بر سر فردا آمده است
:)
۵۷: به جریان قوی
به جریان قوی برقی فکر میکنم
که هر آن میتواند مرا خشک کند
حالا که مثل گنجشکی
به سیم آخر زدهام
و نشستهام روی اتصال برهنهای
که یک سرش دست توست
و سر دیگرش دست دنیایی
که لابد از تو مهربانتر نیست
:)
۵۶: اول که زنگ زدم
اول که زنگ زدم
گفت مشترک موردنظر
در دسترس نیست
بعد
گوشی را برداشتی
اما باز هم
مثل همیشه
در دسترس نبودی
:)
۵۵: انگار
انگار
زمان را گم کرده تقدیر
و برگهای بیشمارهٔ کتابش
بههم ریختهاند
وگرنه پشت همین صفحه باید
تو را میدیدم
و چند لحظه بعد
میبوسیدمت
:)
۵۴: روهایم را
روزهایم را قربانی میکنم
پای درخت مقدسی
که نه درخت است
و نه مقدس
فقط ساکت است
باران را دوست دارد
و پیراهن سبز به چشمانش میآید
:)
۵۳: همهٔ حرفم
همهٔ حرفم این است:
تو مثل درختهای جنگل
تکرار میشوی
و من مثل مه سرگردان میمانم
اما فراموش نکن
فقط مه میتواند بهتمامی
جنگل را بغل کند
:)
۵۲: حیف
حیف آفتاب نمیگذارد
یخزده زنده بمانم
در گوشهٔ حیاط
حالا که شال و کلاهت را پوشیدهام
و دستم
در دستکشهای توست
:)
۵۱: در پیراهن تو
در پیراهن تو
مادهٔ مهربانیست
که سرعت نور را دارد
یعنی درست
همان لحظهای که مرا ترک میکنی
به نزدم بازمیگردی
:)
۵۰: پیش از دیدنت
پیش از دیدنت خیال میکنم
چهطور در آغوشت بگیرم و ببوسمت
و پس از دیدنت حسرت میخورم
چهطور در آغوشت نگرفتم و نبوسیدمت
:)
۴۹: همیشه در واپسین
همیشه در واپسین ساعت روز
خورشید چیزی میگوید
که هیچکدام یادمان نمیماند
نه آسمان
و نه من
:)
۴۸: دیواری بلند
دیواری بلند میکشم دورتادور خودم
تا زیر ابرها
وقتی حوصلهٔ هیچکس را ندارم
جز باران
:)
۴۷: زرد
زرد را از قرمز جدا میکنم
سیاه را از خاکستری
و تو را از خودم
باهم کنار آتش نشستهایم
و من به جدایی فکر میکنم
:)
۴۶: سالها
سالها گذشته است
اما هنوز گرمم
و بوی تو را دارم
مثل پیراهنی
که تازه از تَنَت درآوردهای
:)
۴۵: از خانه
از خانه فرار میکنم
شیشهها را بالا میکشم
سرم را روی فرمان میگذارم
و میمیرم
هر روز برای تو
:)
۴۴: فرار میکنی
فرار میکنی
از آغوش گشودهٔ این مجسمهٔ سنگی
که دستهایش را به خاطر تو
از تن جدا کرده است
:)
۴۳: نزدیک تر بیا
نزدیکتر بیا
گلولههایت را
از دور شلیک نکن
حیف است
سرد بنشینند در سینهٔ من
:)
حجم
۳۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۸۱ صفحه
حجم
۳۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۸۱ صفحه
قیمت:
۱۸,۰۰۰
۹,۰۰۰۵۰%
تومان