دستم را دور گردنش حلقه کردم. بوی زخمهای درخت میداد.
n.mvh
«گنج همیشه زیر سنگهاست.
n re
به سکوت گوش دادم که با هیچ کلیدی شکسته نمیشد.
n re
همیشه که قرار نیست زمستون بمونه. یکی دو هفتهٔ دیگه باید بریم سراغ بهار.
n re
«هر کسی با یک خطی نوشته میشه. من بد نوشته شدم از اول. شاید
هم خدا میخواست.
n re
گور پدر دنیا و بازیهایش. اینها را میگفتیم تا یادمان نماند آنهمه چیز توی زندگیمان نداشتیم و شاید هیچوقت هم به دست نمیآوردیم.
Mohadese
یادت هست گفتی «میدونی چهقدر قشنگ میشی با این قهر و آشتیهای بیمعنیت؟»
منصوره جعفری
یکبار گفتی «توی آشپزخانه چهکار میکنی وقتی کاری نداری؟» گفتم غصههایم را پهن میکنم روی سفرهٔ میز صبحانه، هر کدامشان را میگذارم روی یک گل، بعد اگر خیلی باشند با تو قهر میکنم. اگر کاری به کارم نداشته باشی قهرم طول میکشد، ولی اگر همان موقع بیایی یک حرف خوب بزنی، غصههایم را از روی گلهای رومیزی برمیدارم و پرت میکنم توی سبد سفید ظرفشویی.
منصوره جعفری
گفتی «ژاکت برات آوردم. بپوش سرما میخوری.»
خودت میدانی که همین ریزهکاریهایت وقت بحران، مرا کشاند به این برهوت. انگار از ته دل مطمئن بودم برایم هیچ اتفاقی نمیافتد حتا اگر قرار باشد با دوتا بچه تنها بمانم تا پنج عصر که برگردی و کلید بیندازی توی قفل.
Mohamad Faraji