بریدههایی از کتاب پنج اقلیم حضور
۴٫۳
(۳۳)
اگر وجه عمودی جهان را بهسطح افقی دو روی سکه تقلیل دهیم، آنگاه میتوان گفت که برای خیام این گذر، همان تلاقیگاه دو روی سکه است که یک سویش مغاک عظیم عدم است (بهصورت خلأ) و سوی دیگرش فانوس خیال و رؤیای توهمی مشحون به لحظات آگاهی و هوشیاری که برای خیام لحظهای است برقآسا که طی آن انسان در آنِ واحد دو روی سکه را میبیند. گویی که از پس نیستی نظاره میکردیم و تسلسل حوادث و صور را میدیدیم که چهسان میآیند و میروند.
ای بیخبران شکل مجسم هیچ است
وین طارم نُه سپهر ارقم هیچ است
خوش باش که در نشیمن کون و فساد
وابسته یک دمیم و آن هم هیچ است
الی
فقط با خیام است که این گذر از مرتبهای به مرتبه دیگر مسئلهساز میشود. چون خیام تنها متفکر ایرانی است که جغرافیای افلاطونی بالا و پایین را برهم ریخته است، و از اینرو در عرصه جهانبینی کلی ایرانی، مردی است در حاشیه. جهانی که خیام ترسیم میکند در خارج از حیطه مذهب و اسطوره قرار دارد. در این جهان نه از عوالم کشف و شهود، از آنگونه که نزد حافظ سراغ داریم، خبری هست و نه از بیخودی مولانا که از طریق جریان سیلآسای صوَر، جان را بهسوی «هفت پرده افلاک» برمیکشد اثری؛ نه از حکمت عملی سعدی در آن نشانی هست و نه از خاطره اساطیری فردوسی نمونهای. این جهان، جهانی است بیرون از صورتها و الگوهای ازلی، بیرون از حیطه ادیان و مختصاتش، از عروج و رستاخیز و معاد. جهانی است برهوت که معنایش را از عریانیاش میگیرد.
الی
تا ندانی که سخن عین صوابست، مگوی
وآنچه دانی که نهنیکوش جوابست، مگوی
مریم صدیقین
مرغ بر بالا پران و سایهاش
میدود بر خاک پرّان مرغ وَش
ابلهی صیاد آن سایه شود
میدود چندان که بیمایه شود
بیخبر کآن عکسِ آن مرغ هواست
بیخبر که اصل آن سایه کجاست
تیر اندازد به سوی سایه او
ترکشش خالی شود از جستوجو
ترکش عمرش تهی شد عمر رفت
از دویدن در شکارِ سایه تفت
کاربر ۴۳۰۶۱۹۶
خوش عروسیست جهان از ره صورت لیکن
هر که پیوست بدو عمر خودش کاوین داد
صاد
با پردهدری خیام فقر محتوا آشکار میشود، فقری چنان متراکم، و بهویژه چنان پربار از عدم و سرشار از غیبت، که بیمعنایی، خود واضِع و موزِّعِ همه معناها میشود.
صاد
مایلم به بخشی از سخنرانی شاعر معاصر بزرگ فرانسوی، سن ژان پرس، اشاره کنم که بهمناسبت دریافت جایزه نوبل ایراد کرده است:
شعر بیش از آنکه نحوه شناسایی باشد، نحوه زندگی و زندگی تمامعیار است. شاعر در دوران انسان غارنشین وجود داشت، و در عصر اتمی هم همچنان. چون جزء تقلیلناپذیر هستی انسان است. از این نیاز شاعرانه، یعنی نیاز معنوی، ادیان برخاستند، و بهعلت این رحمت شاعرانه جرقه الهی تا ابد در جوهره انسان جای گرفت. هنگامیکه اساطیر فرومیپاشند، در شعر است که الوهیت، ملجأ و پناه و چهبسا منزلگاهی نو میجوید. [...] تخیل شاعرانه هنوز قادر است شور و اشتیاق والای اقوامی را که در جستجوی روشناییاند، برافروخته نگاه دارد.
Ahmad
شالوده این مقالات، بر اساس زاویه دید من نسبت به خصلت شاعرانگی ایرانیان پیریزی شده است؛ بر محور این پرسش که ارج و منزلت ایرانیان در قبال بزرگان ادبشان حاصل چه برداشتی است؟ پیوند و ارتباط درونی این مردم با شاعران بزرگشان از چه سنخ است که چنین به اعماق سرشتشان رسوخ کرده و سایهای سنگین بر کل جهانبینی آنان افکنده است؟ غرض از این قلمفرسایی، سنجش و تحلیل ارتباط ایرانیان با شاعران ارجمندشان است، بالاخص آنانکه طی قرون و اعصار به پایگاهی اساطیری اعتلا یافتهاند. ایرانیان مقهور و مسحور نبوغ گرانمایه شاعرانشان، دمی از حضور فعال آنان غافل نمیمانند، حضوری که نشانهایش را در گوشهگوشه زندگی هر ایرانی و در زوایای مختلف روحی او میتوان یافت.
سالیان دراز است که کشف ماهیت این ویژگی شاخص، دغدغه ذهنیام بوده است. از همان زمانِ کودکی حیرت میکردم از اینکه اطرافیانم آنقدر شعر از بر دارند و هریک همچون گنجینهای از اشعارند. بعدها طی زندگی در کشورهای دیگر به این نکته پی بردم که بهندرت میتوان فردی فرانسوی یا انگلیسی را یافت که اشعار راسین و ویکتورهوگو و بودلر یا شکسپیر و میلتون و بایرون را از بر بخواند. بهراستی کدام خصیصه، ایرانیان را در این مورد از سایر اقوام دنیا متمایز میکند؟ بهنظر من، پیوندی از ایندست مولود قریحه شاعرانه ایرانی است که در جهان بیهمتاست.
Ahmad
پایان سخن شنو که ما را چه رسید
از خاک برآمدیم و بر باد شدیم
و همچون قطرهای که به اقیانوس عدم، به ذره غبار، و به توده فشرده زمین میپیوندد، آمدن و رفتن او بازنمایی ظهور ناچیز یک مگس است
mohammad shiavi
جهانی که خیام ترسیم میکند در خارج از حیطه مذهب و اسطوره قرار دارد. در این جهان نه از عوالم کشف و شهود، از آنگونه که نزد حافظ سراغ داریم و نوعی جغرافیای هستی را بهدست میدهد، خبریست و نه از بیخودی مولانا که از طریق جریان سیلآسای صوَر، جان را بهسوی «هفت پرده افلاک» برمیکشد اثری؛ نه از حکمت عملی سعدی در آن نشانیست و نه از خاطره اساطیری فردوسی نمونهای. این جهان، جهانیست بیرون از صورتها و الگوهای ازلی، بیرون از حیطه ادیان و مختصاتش، از عروج و رستاخیز و معاد. جهانیست برهوت که معنایش را از عریانیاش میگیرد.
mohammad shiavi
در اصطلاح رند میتوان خصوصیات مختلف خصال ایرانیان را دید: انعطافپذیری و استعداد کنارآمدن با اوضاع که البته لزومآ دال بر فرصتطلبی نیست، بلکه هنر هماهنگشدن و تواضع است، بهگونهای که کنفوسیوس بهشایستگی آن را «هنر کوچککردن خود» بیان کرده است؛
Elham khodadadi
این سکوت ازلی استغنا در عدم است، یا حضور در عدم، که غنایی وصفناپذیر به شعر میبخشد و به حضور شاعر که سالک است و اکنون عین شعر شده است. در نقطه اوج دیوان به جایی میرسیم که شعر نه رقص افلاک گردان است، نه اضطراب وجود، نه وجد و سرور عشق، نه جستجوی کسی یا چیزی، بلکه مرکز فیاض عدم است که سرشاریاش جهان را سیراب میکند، و جهان یکسره به شعری بدل میشود که عین سکوت است، سکوت ازلی.
Elham khodadadi
در برابر این بیهودگی جهان، خیام دو تلقی جداگانه اما مکمل یکدیگر را اختیار میکند. دو تلقی که با دو وجه تشکیلدهنده چیزها هماهنگی دارد: تلقی سلبی که عبارت از نابودکردن همه توهمات، بهضرب توهمزدایی برقآسا و خیرهکننده است، و تلقی ایجابی که میکوشد در میان خردهریز کشتی شکسته هرجومرج جهان، لنگر لحظه حضور را بازیابد.
Elham khodadadi
حال بیایید ببینیم حافظ چگونه این مکان و فضای میان ازل و ابد را میآراید و بهعبارت دیگر نتایج جمالشناسانه درک ساحت این بینش چیست؟ البته واضح است که نمیتوانیم کل جمالشناسی جادویی عالم شاعرانه حافظ را بهدقت تحلیل کنیم، ولی میشود برای روشنساختن برخی مضامین و جنبههای کار او کوشید.
حامد اشرفزارعی
حال بیایید ببینیم حافظ چگونه این مکان و فضای میان ازل و ابد را میآراید و بهعبارت دیگر نتایج جمالشناسانه درک ساحت این بینش چیست؟ البته واضح است که نمیتوانیم کل جمالشناسی جادویی عالم شاعرانه حافظ را بهدقت تحلیل کنیم، ولی میشود برای روشنساختن برخی مضامین و جنبههای کار او کوشید.
حامد اشرفزارعی
بدان که ملوک از بهر پاس رعیتاند، نه رعیت از بهر طاعت ملوک.
ـ ای پادشاه شهر چو وقتت فرارسدتو نیز با گدای محلّت برابری
ـ گر پنج نوبتت به درِ قصر میزنندنوبت به دیگری بگذاری و بگذری
ـ پادشاهی به دیده استحقار در طایفه درویشان نظر کرد. یکی زان میان به فراست به جای آورد و گفت: ای ملک ما درین دنیا به جیش از تو کمتریم، و به عیش خوشتر، و به مرگ برابر، و به قیامت بهتر.
ـ چو آهنگِ رفتن کند جانِ پاک
چه بر تختْ مردن چه بر روی خاک
حامد اشرفزارعی
بدان که ملوک از بهر پاس رعیتاند، نه رعیت از بهر طاعت ملوک.
ـ ای پادشاه شهر چو وقتت فرارسدتو نیز با گدای محلّت برابری
ـ گر پنج نوبتت به درِ قصر میزنندنوبت به دیگری بگذاری و بگذری
ـ پادشاهی به دیده استحقار در طایفه درویشان نظر کرد. یکی زان میان به فراست به جای آورد و گفت: ای ملک ما درین دنیا به جیش از تو کمتریم، و به عیش خوشتر، و به مرگ برابر، و به قیامت بهتر.
ـ چو آهنگِ رفتن کند جانِ پاک
چه بر تختْ مردن چه بر روی خاک
حامد اشرفزارعی
بدان که ملوک از بهر پاس رعیتاند، نه رعیت از بهر طاعت ملوک.
ـ ای پادشاه شهر چو وقتت فرارسدتو نیز با گدای محلّت برابری
ـ گر پنج نوبتت به درِ قصر میزنندنوبت به دیگری بگذاری و بگذری
ـ پادشاهی به دیده استحقار در طایفه درویشان نظر کرد. یکی زان میان به فراست به جای آورد و گفت: ای ملک ما درین دنیا به جیش از تو کمتریم، و به عیش خوشتر، و به مرگ برابر، و به قیامت بهتر.
ـ چو آهنگِ رفتن کند جانِ پاک
چه بر تختْ مردن چه بر روی خاک
حامد اشرفزارعی
که ملوک از بهر پاس رعیتاند، نه رعیت از بهر طاعت ملوک.
ـ ای پادشاه شهر چو وقتت فرارسدتو نیز با گدای محلّت برابری
ـ گر پنج نوبتت به درِ قصر میزنندنوبت به دیگری بگذاری و بگذری
ـ پادشاهی به دیده استحقار در طایفه درویشان نظر کرد. یکی زان میان به فراست به جای آورد و گفت: ای ملک ما درین دنیا به جیش از تو کمتریم، و به عیش خوشتر، و به مرگ برابر، و به قیامت بهتر.
ـ چو آهنگِ رفتن کند جانِ پاک
حامد اشرفزارعی
که ملوک از بهر پاس رعیتاند، نه رعیت از بهر طاعت ملوک.
ـ ای پادشاه شهر چو وقتت فرارسدتو نیز با گدای محلّت برابری
ـ گر پنج نوبتت به درِ قصر میزنندنوبت به دیگری بگذاری و بگذری
ـ پادشاهی به دیده استحقار در طایفه درویشان نظر کرد. یکی زان میان به فراست به جای آورد و گفت: ای ملک ما درین دنیا به جیش از تو کمتریم، و به عیش خوشتر، و به مرگ برابر، و به قیامت بهتر.
ـ چو آهنگِ رفتن کند جانِ پاک
حامد اشرفزارعی
حجم
۱۰۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۶۵ صفحه
حجم
۱۰۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۶۵ صفحه
قیمت:
۴۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰۵۰%
تومان