بریدههایی از کتاب انسان در جستوجوی معنا
۴٫۰
(۱۰۱۷)
وقتی یک انسان میفهمد که سرنوشتش رنجکشیدن است، مجبور میشود که تحمل عذاب و رنج را بهعنوان تنها وظیفهٔ خاص خود بپذیرد. او دیگر میفهمد که در این دنیا درد و رنج برای هر شخص منحصربهفرد و خاص است. هیچکس نمیتواند او را از رنج برهاند یا بهجای او عذاب بکشد، یعنی شرایط خاص او طوری بر سر راهش قرار میگیرند که تنها خودش را آزار میدهند.
amirhosein
زندگی موقت در این دوران حبس بهعنوان یک فاکتور غیرواقعی، عامل مهمی در ازدستدادن کنترل زندگی زندانیان است. همهچیز به طریقی بیمعنا میشود، اینگونه افراد فراموش میکنند که این یک موقعیت بیرونی دشوار و استثنائی است که به انسان فرصت پیشرفت روحی و معنوی میدهد. زندانیان بهجای اینکه سختیها و دشواریهای اردوگاه را فرصتی برای امتحان قدرت درونی خود بدانند، زندگی را جدی نمیگیرند و ارزش آن را تا حد یک زندگی بیارزش که هیچ عاقبتی ندارد پایین میآورند. آنها ترجیح میدهند چشمانشان را ببندند و تنها در گذشته زندگی کنند. زندگی برای چنین افرادی بیمعنا میشود.
طبیعتاً افراد کمی ظرفیت رسیدن به نهایت معنویت را دارند، اما تعداد کمتری نیز این فرصت را به خود میدهند تا شانس برخورداری از این فضیلتها را در این دنیای پوچ و بیهودهشان داشته باشند. موهبتی که که در شرایط معمولی هرگز به آن دست پیدا نمیکردند. ب
mostafavi
اگرچه شرایطی مانند کمبود خواب، غذای ناکافی و استرسهای ذهنی ممکن است بیانگر این موضوع باشد که یک زندانی محدود به نشاندادن یک نوع واکنش است. در ارزیابی آخر مشخص شد شخصیتی که زندانیان به آن تبدیل میشوند نتیجهٔ تصمیمات درونیشان است، نه فقط شرایط اردوگاه. اساساً هر شخصی حتی در شرایطی چنین دشوار میتواند تصمیم بگیرد که به چه شخصیتی تبدیل شود، چه از لحاظ روانی و چه از لحاظ روحی، او حتی در اردوگاه کار اجباری هم می تواند عظمت خود را حفظ کند. داستایوفسکی میگوید: «تنها یک چیز است که از آن میترسم، اینکه ارزش رنجهایم را نداشته باشم.» این جملات دقیقاً لحظهای به ذهنم آمدند که با رفتار قربانیان رنجکشیده آشنا شدم. رنج و مرگشان نمایانگر این حقیقت بود که آزادی درونی انسان ازبینرفتنی نیست. میتوان گفت آنها قدر رنجهایی که کشیدهاند را میدانند، روشی که آنها رنجهایشان را تحمل کردهاند دستاورد درونی ارزشمندی است. این همان آزادی روح است که نمیتوان از انسان گرفت و این روش به زندگی معنا و هدف میدهد.
mostafavi
وظایف و حتی معنا و هدف زندگی برای هر فرد در هر لحظه متفاوت است. به همین دلیل ارائهٔ معنایی کلی از زندگی غیرممکن است.
۱۲۳
اگرچه شرایطی مانند کمبود خواب، غذای ناکافی و استرسهای ذهنی ممکن است بیانگر این موضوع باشد که یک زندانی محدود به نشاندادن یک نوع واکنش است. در ارزیابی آخر مشخص شد شخصیتی که زندانیان به آن تبدیل میشوند نتیجهٔ تصمیمات درونیشان است، نه فقط شرایط اردوگاه. اساساً هر شخصی حتی در شرایطی چنین دشوار میتواند تصمیم بگیرد که به چه شخصیتی تبدیل شود، چه از لحاظ روانی و چه از لحاظ روحی، او حتی در اردوگاه کار اجباری هم می تواند عظمت خود را حفظ کند.
۱۲۳
در اردوگاهمان مردی را به یاد دارم که در میانمان راه میرفت و به زندانیان دلداری میداد و آخرین تکه نانش را تقسیم میکرد. شاید تعدادشان انگشتشمار باشد اما چنین افرادی نمونهای کافی برای اثبات این موضوع هستند که هرچیزی میتواند از انسان گرفته شود جز اختیارِ رفتارش تحت هر شرایطی.
۱۲۳
«کسی که چرایی برای زندگیکردن دارد، از عهدهٔ چگونگی آن برخواهد آمد.»
۱۲۳
چه کسی میتواند به شخصی که به دوستانش، که دیر یا زود طعم مرگ را خواهند چشید، بیشتر اهمیت میدهد خرده بگیرد. هیچکس نباید چنین افرادی را قضاوت کند، مگر اینکه مطمئن باشد اگر خودش در شرایط مشابهی قرار داشت هرگز چنین کاری نمیکرد.
jeremy lenz
فرانکل اختلالات روانی را بر چند نوع میداند، و بعضی از آنها را (اختلالات روانی نئوژنیک) نتیجهٔ ضعف و ناتوانی شخصِ بیمار در پیداکردن معنا و مفهوم برای زندگی میداند. فروید بر ناکامی در زندگی جنسی تأکید دارد و فرانکل بر ناتوانی در معناجویی.
رضا
عشق بسیار فراتر از جسم معشوق پیش میرود. عشق معنای واقعیاش را در وجود معنوی و درونی خودش پیدا میکند. چه معشوق حضور داشته باشد، چه نداشته باشد، چه زنده باشد و چه از این دنیا رفته باشد، عشق به طریقی اهمیت و جایگاه خودش را پیدا خواهد کرد.
mar mar
«لوگوتراپی ممکن است با این ویژگی بیمارگونهای که امروزه آمریکا را دربرگرفته کمک کند و به افراد رنجدیده فرصتی دهد تا بهجای نالیدن از درد و رنجهای غیرقابل درمانشان آنها را ارزشمند بشمارند و به آنها افتخار کنند، چراکه این افراد نهتنها غمگین هستند بلکه از این غمگینی شرمسارند.»
امیررضا احمدی نژاد
«زندگی مانند رفتن به دندانپزشکی است. همیشه انتظار چیزهای بدتر را دارید، درحالیکه سختیها به پایان رسیدهاند.»
Sobhan
فرانکل به این گفتهٔ نیچه علاقهٔ خاصی دارد: «کسی که چرایی برای زندگیکردن دارد، از عهدهٔ چگونگی آن برخواهد آمد.»
فاطمه
در روانپزشکی حالتی وجود دارد به نام «توهم رهایی»؛ در این حالت فردِ محکوم تا آخرین لحظاتِ اجرای حکم اعدامش امید به بخشش و رهایی از مجازات دارد. ما هم چنین حالتی داشتیم و به رشتههای باریکِ امید چنگ انداخته و تا آخرین لحظه امید داشتیم که اوضاع بهتر خواهد شد.
niloofarmyl
میدانستیم که امید به تواناییاش برای ادامهٔ زندگی را از دست داده، و وقتی آن امید از دست برود به ندرت میشود به زندگی بازگشت.
وقتی منابع وسیعی
Alireza Yaghouti
شاید تعدادشان انگشتشمار باشد اما چنین افرادی نمونهای کافی برای اثبات این موضوع هستند که هرچیزی میتواند از انسان گرفته شود جز اختیارِ رفتارش تحت هر شرایطی.
Camellia Gh
یکی از حقایق شایان ذکر این است که صرفنظر از مبنای سببشناسی موضوع مورد بررسی، قصد متضاد کاملاً مؤثر و مفید عمل میکند
amir naseri
بیقیدوشرط زندگی، عقلانی بپذیرد. معنا ژرفتر و عمیقتر از منطق است. روانپزشکی که از موضوع معانی عالی فراتر میرود، دیر یا زود ممکن است شرمندهٔ بیمارانش شود؛ درست همانند من که در مقابل پرسش دختر ششسالهام درمانده شدم. او از من پرسید: «چرا ما خدا را مهربان صدا میزنیم؟» و من جواب دادم: «همین چند هفته پیش تو از بیماری سرخک رنج میبردی و خدای مهربان تو را بهبود بخشید.» دخترم از پاسخم قانع نشده بود و گفت: «خب، اما بابا فراموش نکن که او خودش بیماری سرخک را فرستاده بود!»
amir naseri
پس آزادی بشر چه می شود؟ آیا هیچ آزادی معنویای برای مقابله با شرایط وجود ندارد؟ آیا این تئوری که بشر چیزی جز محصول شرایط و محیط نیست حقیقت دارد؟ آیا بشر محصول تصادفی این عوامل است؟ و از همه مهمتر آیا واکنشهای زندانیان میتواند ثابت کند که انسان قادر است از تأثیر محیط بر روی خودش دوری کند؟ آیا انسان در مقابل چنین شرایطی حق انتخاب دارد؟
Sobhan
خلأ وجودی یک پدیدهٔ گسترده در قرن بیستم است. این خلأ کاملاً مشهود است و ممکن است بهخاطر دو عاملی باشد که بشر در راه رسیدن به انسانیت با آنها برخورد کرده است. در ابتدای تاریخ بشریت، انسان بعضی از غرایز حیوانیاش که راهنمای او و ضامن بقایش بوده را کنار گذاشته است و کمکم این غرایز همانند بهشت برای همیشه از او صلب شد و انسان مجبور به انتخابکردن شد. علاوهبر این، بشر در پیشرفتهای اخیر خودش از فقدان دیگری هم رنج میبرد. به این معنی که دیگر سنتها و آداب و رسوم رفتار او را کنترل نمیکنند. هیچ غریزهای به او نمیگوید که چه کند و هیچ سنتی او را مجبور به انجامدادن کاری نمیکند. حتی گاهی خود او هم نمیداند به چه کاری تمایل دارد. در عوض او به پیروی از اعمال دیگران (همرنگ جماعت شدن) تمایل پیدا میکند یا ناخودآگاه کاری را میکند که دیگران از او میخواهند، که این خود نوعی دیکتاتوری است.
amir naseri
حجم
۱۴۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۵۵ صفحه
حجم
۱۴۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۵۵ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰۵۰%
تومان