گذشته روی آدمها میمونه؛ مثل پودر شکر که روی انگشتهای آدم میمونه. بعضیاز مردم میتونن ازش خلاص بشن، ولی هنوز هم هست، اتفاقات و چیزهایی که آدم رو بهسمت جایی که الان هست هل میدن.
کاربر ۱۴۸۳۱۴۸
هیچ فشارسنجی وجود ندارد که بتواند این چیزهای غیرمادی را اندازهگیری کند. هیچ دماسنجی برای آشوب نیست. اکنون احساس میکند روی فضایی تهی فشار میآورد.
ژنرالیسم
ترجیح میدم چیزها برام روشننشده بمونان، که ارزش تاریکی رو بهتر بدونم.
ژنرالیسم
بیلی بهطرز عجیبی احساس راحتی میکند؛ گویی قدش بلندتر شده، ولی درعینحال به زمین نزدیکتر است. موقعیکه از چادر بیرون میرود و وارد مسیر منحنیای میشود که بین چادرهای راهراه پیچیده است، نگرانیهایش درمورد آینده دیگر آنقدر رویش سنگینی نمیکند.
کاربر ۱۴۸۳۱۴۸
بیرون، باران سنگین است و خیابان تاریک و تقریباً بهطور کامل خلوت شده و پنجرههایی نورانی خیابانها را خالخال کردهاند
کاربر ۱۴۸۳۱۴۸
«تو... مبارزه که نه، مبارزه واقعاً کلمهٔ درستی نیست، ولی یه کشمکش با یه چیزِ نادیده هست، یه چیز که توی سایهست و از تو مخفیه.»
کاربر ۱۴۸۳۱۴۸
«من داره برام تشخیص خوابوبیداری سخت میشه. دیگه از تنهاموندن توی تاریکی خوشم نمیآد
کاربر ۱۴۸۳۱۴۸
عروسکهای خیمهشببازی که خودشان نخهایشان را دست گرفتهاند.
کاربر ۱۴۸۳۱۴۸
رؤیاپرداز کسی است که راهش را فقط در نور ماه پیدا میکند و مجازاتش این است که سحر را پیشاز دیگران میبیند.
زر میرزائی
پسر میپرسد: «نمیخواید اسمم رو بدونین؟»
مرد خاکستریپوش میگوید: «اسمها اصلاً اونقدری که مردم فکر میکنن اهمیت ندارن. یه برچسبی که این مؤسسه یا مرحوم والدینت برای شناسایی تو تعیین کردهان برام نه جالبه نه ارزشی داره. هر زمانیکه فکر کردی نیاز به یه اسم داری، میتونی خودت یه اسم انتخاب کنی. فعلاً لزومی نداره.»
Ilomilo