بریدههایی از کتاب سیرک شبانه
۳٫۹
(۱۴۲)
مارکو میپرسد: «چیزی ازش یادتون میآد؟»
«بیشتر از واقعیات، حسها و تصورات رو به خاطر میآرم.
کاربر ۱۴۸۳۱۴۸
«دیگه خسته شدهم از بس سعی کردم مراقب چیزهایی باشم که نمیشه ازشون مراقبت کرد. چیزی رو کنترل کنم که نمیشه کنترل کرد. خسته شدم بس که از ترس خرابکردن چیزهایی که نمیتونم درستشون کنم چیزی رو که دنبالشم از خودم دریغ کردم. هرکاری بکنیم بازم اون چیزها خراب میشن.»
زیر آسمان شب
گذشته روی آدمها میمونه؛ مثل پودر شکر که روی انگشتهای آدم میمونه. بعضیاز مردم میتونن ازش خلاص بشن، ولی هنوز هم هست، اتفاقات و چیزهایی که آدم رو بهسمت جایی که الان هست هل میدن.
کاربر ۱۴۸۳۱۴۸
هیچ فشارسنجی وجود ندارد که بتواند این چیزهای غیرمادی را اندازهگیری کند. هیچ دماسنجی برای آشوب نیست. اکنون احساس میکند روی فضایی تهی فشار میآورد.
ژنرالیسم
ترجیح میدم چیزها برام روشننشده بمونان، که ارزش تاریکی رو بهتر بدونم.
ژنرالیسم
بیلی بهطرز عجیبی احساس راحتی میکند؛ گویی قدش بلندتر شده، ولی درعینحال به زمین نزدیکتر است. موقعیکه از چادر بیرون میرود و وارد مسیر منحنیای میشود که بین چادرهای راهراه پیچیده است، نگرانیهایش درمورد آینده دیگر آنقدر رویش سنگینی نمیکند.
کاربر ۱۴۸۳۱۴۸
بیرون، باران سنگین است و خیابان تاریک و تقریباً بهطور کامل خلوت شده و پنجرههایی نورانی خیابانها را خالخال کردهاند
کاربر ۱۴۸۳۱۴۸
«تو... مبارزه که نه، مبارزه واقعاً کلمهٔ درستی نیست، ولی یه کشمکش با یه چیزِ نادیده هست، یه چیز که توی سایهست و از تو مخفیه.»
کاربر ۱۴۸۳۱۴۸
«من داره برام تشخیص خوابوبیداری سخت میشه. دیگه از تنهاموندن توی تاریکی خوشم نمیآد
کاربر ۱۴۸۳۱۴۸
عروسکهای خیمهشببازی که خودشان نخهایشان را دست گرفتهاند.
کاربر ۱۴۸۳۱۴۸
«رازها قدرت دارن. و وقتی با بقیه در میان گذاشته میشن، از اون قدرت کاسته میشه
کتابخوان ساده
آینده هیچوقت روی سنگ حک نشده،
کتابخوان ساده
بهتره آدم یه الماس آفریقایی داشته باشه تا یه گونی سنگ معیوب.
کتابخوان ساده
رؤیاپرداز کسی است که راهش را فقط در نور ماه پیدا میکند و مجازاتش این است که سحر را پیشاز دیگران میبیند.
زر میرزائی
زندگی گاهی ما رو به جاهای غیرمنتظرهای میبره. آینده هیچوقت روی سنگ حک نشده، این رو یادت باشه.»
Ilomilo
پسر میپرسد: «نمیخواید اسمم رو بدونین؟»
مرد خاکستریپوش میگوید: «اسمها اصلاً اونقدری که مردم فکر میکنن اهمیت ندارن. یه برچسبی که این مؤسسه یا مرحوم والدینت برای شناسایی تو تعیین کردهان برام نه جالبه نه ارزشی داره. هر زمانیکه فکر کردی نیاز به یه اسم داری، میتونی خودت یه اسم انتخاب کنی. فعلاً لزومی نداره.»
Ilomilo
رؤیاپرداز کسی است که راهش را فقط در نور ماه پیدا میکند و مجازاتش این است که سحر را پیشاز دیگران میبیند.
ــ اسکار وایلد، ۱۸۸۸
Ilomilo
مارکو میپرسد: «همهٔ تماشاگرانتون رو به خاطر میسپارین؟»
سیلیا میگوید: «نه همهشون رو. ولی کسایی رو که مثل شما بهم نگاه میکنن یادم میمونه.»
«و اون چهجور نگاهکردنیه؟»
«انگار تکلیفشون روشن نیست که ازم میترسن یا میخوان من رو ببوسن.»
مارکو میگوید: «من ازتون نمیترسم.»
لحظاتی در سکوت به هم خیره میشوند و شمعها اطرافشان سوسو میزنند.
شاید یه ستاره ی سیاه :))
«رابطههایی داشتم که دههها طول کشیده و بعضیهای دیگه که فقط چند ساعت دَووم داشته. شاهزاده و دهاتی رو دوست داشتم. و فکر کنم اونها هم من رو دوست داشتن، هرکدوم بهنوبهٔ خودشون.»
این مثل پاسخهای معمول سوکیکوست؛ پاسخی که واقعاً جواب سؤال نیست. ایزابل فضولی نمیکند.
سوکیکو بعداز مدتی میگوید: «از هم میپاشه.» نیازی نیست ایزابل بپرسد منظورش چیست. «شکافها دارن خودشون رو نشون میدن. دیر یا زود بالاخره میشکنه.»
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
پیشگو میگوید: «درست میشه. ممکنه تصمیمهایی باشه که باید گرفته بشه و غافلگیریهایی پیشِرو باشه. زندگی گاهی ما رو به جاهای غیرمنتظرهای میبره. آینده هیچوقت روی سنگ حک نشده، این رو یادت باشه.»
بیلی میگوید: «یادم میمونه.»
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
حجم
۳۹۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۳۲ صفحه
حجم
۳۹۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۳۲ صفحه
قیمت:
۹۵,۰۰۰
۲۸,۵۰۰۷۰%
تومان