بریدههایی از کتاب سیرک شبانه
۳٫۹
(۱۴۲)
«فکر کردم میدونی.»
«ما دو تا آدمِ متفاوتیم، اتان. اینکه هیچوقت نمیتونی به نتیجه برسی عاشق کدوممون هستی باعث نمیشه ما باهم یکی بشیم.»
کاربر ۱۴۸۳۱۴۸
من داره برام تشخیص خوابوبیداری سخت میشه.
رها
چراغ زنده میشود و اتاق پیشِ رویِ او را روشن میکند.
کاربر ۱۴۸۳۱۴۸
دنبال رؤیاهات برو، بیلی. چه هاروارد باشه، چه هرچیز دیگه. حالا هرچیزی هم که پدرت بگه، یا هرقدر بلند بگه
رها
«میدونم که سرنوشتت این نیست و برگزیده نشدهای. اگه این کار رو راحتتر میکرد، کاش میتونستم بهت بگم که هستی، ولی این حقیقت نداره. تو در زمان درست در مکان درست هستی، و اونقدری اهمیت میدی که کاری رو که باید انجام بشه انجام بدی. بعضی وقتها همین کافیه.»
زیر آسمان شب
دیگر مطمئن است که به بیلیای که قرار است در آینده باشد نزدیکتر است تا به بیلیای که دیروز بود.
کاربر ۱۴۸۳۱۴۸
«وقتی آدم خودش وسط یه موقعیت باشه، سخته که موقعیت رو اونطوری که هست درک کنه. زیادی آشناست. زیادی راحته.»
کاربر ۱۴۸۳۱۴۸
مراجعانی که نمیتوانستند چیزها را آنطور که هستند ببیند. در برابر خیانتها و دلشکستگی کورند
کاربر ۱۴۸۳۱۴۸
«چرا تا حالا ازم نپرسیدهاین که شعبدههام رو چطوری انجام میدم؟»
فردریک قبلاز پاسخدادن کاملاً به این سؤال را فکر میکند.
میگوید: «چون نمیخوام بدونم. ترجیح میدم چیزها برام روشننشده بمونان، که ارزش تاریکی رو بهتر بدونم.»
کاربر ۱۴۸۳۱۴۸
هردو استکان چای سرد میشوند.
ژنرالیسم
هرکدام همواره درحال کشیدهشدن بهسمت دیگری است.
بااینحال، هنوز هم یکدیگر را لمس نمیکنند.
ژنرالیسم
«رازها قدرت دارن. و وقتی با بقیه در میان گذاشته میشن، از اون قدرت کاسته میشه. پس بهتره رازها بهخوبی حفظ بشن. گفتن رازها، رازهای واقعی، رازهای مهم، حتی به یه نفر هم اونها رو تغییر میده. نوشتن اونها حتی بدتره، چون کی میدونه چند تا چشم ممکنه اونها رو روی کاغذ ببینن، هرچقدر هم که آدم مواظبش باشه. به همین خاطر، بهتره اگه رازی داری اون رو پیش خودت نگه داری، هم برای رازهات بهتره و هم برای خودت.
ژنرالیسم
قصههای پریان میخواند و فکر میکند چرا بهنظر فقط دخترها هستند که بهواسطهٔ شوالیهها یا شاهزادهها و گرگها از زندگی روزمرهشان در مزرعه رها میشوند. به نظرش ناعادلانه میآید که خودش چنین مجال خیالانگیزی ندارد. و در موقعیتی هم قرار ندارد که خودش کسی را آزاد کند.
ژنرالیسم
«تعهدها ابدی هستن پسرم.»
Hanaa Mmi
صف بلیت مثل یک مار به بیرون حصار پیچیده. سراپای سیرک از هیجان میدرخشد.
کاربر ۱۴۸۳۱۴۸
لحظهای تردید میکند، اما میداند که بعداً، صرفنظر از اینکه بعد چه اتفاقی میافتد، بهخاطر اینکه حداقل سَعیی نکرده از خودش متنفر میشود.
کتابخوان ساده
«مردم چیزی رو میبینن که میخوان ببینن. و در اکثر موارد چیزی رو که بهشون گفته میشه میبینن.»
فرشته
«سیلیا، چرا ما ساعتمون رو کوک میکنیم؟»
سیلیا، مطیعانه و با چشمانی که هنوز روی دستش متمرکز شدهاند، جواب میدهد: «چون همهچیز انرژی لازم داره. باید برای هرچیزی که میخوایم تغییر بدیم تلاش کنیم و انرژی صرف کنیم.»
Ilomilo
«مردم چیزی رو میبینن که میخوان ببینن. و در اکثر موارد چیزی رو که بهشون گفته میشه میبینن.»
m.mah
شادیمان کنون به پایان آمد. این بازیگران ما،
چنانکه پیشتر گفتم، همه ارواح بودند، و
در هوا ناپدید میشوند، در هوا.
و چونان اساسِ بیاساس این خیال،
برجهای سر به ابر، کاخهای باشکوه،
معابد پرابهت، خود این کرهٔ عظیم خاکی،
کافه کتاب
حجم
۳۹۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۳۲ صفحه
حجم
۳۹۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۳۲ صفحه
قیمت:
۹۵,۰۰۰
۲۸,۵۰۰۷۰%
تومان