بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مغازه خودکشی | صفحه ۲۱ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مغازه خودکشی

بریده‌هایی از کتاب مغازه خودکشی

۳٫۶
(۲۳۹۷)
روز رنگ می‌باخت و شب فرامی‌رسید. آسمان داشت پردهٔ سیاهش را می‌کشید. در این اوقاتْ غم و اندوه تلخ‌تر می‌شود و سیاهی شب در گلو گیر می‌کند. در زیرزمین میشیما خسته و خاموش بر محراب رنج و دردش افتاد و اجازه داد قطره‌ای سوزناک از اشکش سرازیر شود.
Baran
تو مدرسه ازش پرسیدند کی‌ها خودکشی می‌کنند. اون هم جواب داده بود آدم‌های شاکی
Baran
“شما فقط یک‌بار می‌میرید، پس کاری کنید که اون لحظه فراموش‌نشدنی باشه.”»
Baran
«حتا اگر رگ‌تان را عمیق نبرید، کزاز خواهید گرفت.»
Baran
«جاده‌ای که به یه خونه می‌رسه، با یه در و پنجره‌های باز زیر آسمون آبی، یه خورشید گنده هم اون بالا داره می‌تابه! حالا بگو ببینم، چرا هیچ آلودگی یا ابرِ گرفته‌ای توی این آسمونِ آبی نیست؟ پرنده‌های مهاجر که رو سر ما خرابکاری می‌کنند و ویروس آنفلوآنزا پخش می‌کنند، کجا هستند؟ تشعشعات هسته‌ای کو؟ انفجار تروریستی کجاست؟ نقاشیِ تو واقع‌گرایانه نیست.
Baran
«زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم به‌ت سخت می‌گذرونه. این ماییم که به‌ش ارزش می‌دیم. با همهٔ کمبودهایی که این دنیا داره، زیبایی‌های خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمی‌شه باهاش جنگید! بهتر اینه که نیمهٔ پُرِ لیوان رو ببینیم
faezehswifti
«می‌گم این‌جا خیلی خالیه ها. یه مقدار تمشک سیاه وحشی، گل انگشتانه و قارچ سمّی توی سبدها بریزید.» میشیما گفت «ما همیشه با محصولات طبیعی و حیات‌وحش مشکل داشتیم. از قورباغه‌های طلایی بگیر تا افعی و عنکبوت سیاه! می‌دونید چیه؟ مشکل اینه که مردم به‌قدری تنهان که حتا وقتی این موجودات زهردار رو هم به اون‌ها می‌فروشیم، باز جذب‌شون می‌شن. عجیب این‌که این موجودات هم همون حس رو دارند و نیش‌شون نمی‌زنند. یه‌بار، یادت می‌آد لوکریس؟ یه مشتری زن که از این عنکبوت‌های قاتل خریده بود، بعد از مدتی به مغازه برگشت. خیلی تعجب کرده بودم. ازم پرسید سوزن هم می‌فروشیم یا نه. فکر کردم می‌خواد با سوزن چشم خودش رو دربیاره، ولی این‌طور نبود. سوزن رو واسه بافتن چکمه‌های کوچولو برای عنکبوتش می‌خواست! تازه اسم هم واسه‌ش گذاشته بود: دنسی. باهم دوست شده بودند و اون رو توی کیفش گذاشته بود. بعد درِ کیف رو باز کرد و عنکبوت روی دستش ورجه‌وورجه می‌کرد. به‌ش گفتم “خطرناکه، برش دار.” بعد خندید و گفت “دنسی به‌م شوق دوباره به زندگی بخشیده.”»
!mim
مسئله این است که فردا دوباره باید به زندگی ادامه بدهد.
هلن🌿
زنده بودن زمان می‌برد. از همه‌چیز بریدن هم زمان می‌برد.
Maleki_Ad
«زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم به‌ت سخت می‌گذرونه. این ماییم که به‌ش ارزش می‌دیم. با همهٔ کمبودهایی که این دنیا داره، زیبایی‌های خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمی‌شه باهاش جنگید! بهتر اینه که نیمهٔ پُرِ لیوان رو ببینیم.
Ra8.M
زندگی، از سوی او، انگار با یک ویولن در حال نواخته شدن بود
soltani
غرقه در غم، با اشک و اندوه همدیگر را در آغوش گرفتند و روی شانهٔ هم گریستند
soltani
این مرد که گه‌گاه دوست داشت توی خانه یا آن بالا توی مغازه فرمان براند و دستور بدهد، وقتی به اعماق زیرزمینش می‌آمد و تنها می‌شد، صدایش درنمی‌آمد.
soltani
قانون دستور داده به بچه‌ها یه شانس بدیم
soltani
«زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم به‌ت سخت می‌گذرونه. این ماییم که به‌ش ارزش می‌دیم
amir reza ghafoori
زنده بودن زمان می‌برد. از همه‌چیز بریدن هم زمان می‌برد.
az_kh
«صورتم پُر از جوشه.» «جوش‌هات عصبی‌ند... وقتی اعصابت آروم باشه، اون‌ها هم می‌رند.» «همکارهام فکر می‌کنند من خنگم.» «چون اعتمادبه‌نفس نداری. همین باعث ناراحتیت می‌شه، باعث می‌شه دائم به خودت غر بزنی و خودت رو بخوری ولی اگه آروم‌آروم یاد بگیری با کمک این ماسک خودت رو دوست داشته باشی و با خودت آشتی کنی... نگاهش کن، به اینی که روبه‌روته نگاه کن. ازش خجالت نکش. تو اگه همچین کسی رو توی خیابان ببینی اون رو می‌کشی؟ آخه مگه چی‌کار کرده که باید منفور باشه؟ گناهش چیه؟ چرا دوستش نداشته باشند؟ اگه اول خودت با این زن توی آینه آشتی کنی بقیهٔ آدم‌ها هم باهاش آشتی می‌کنند.»
نقطه ویرگول
چشمان پسر از انفجار خشم پدرش باریک شد. زبان میشیما درون دهانش مثل پره‌های پنکه می‌چرخید و موهای مجعد آلن را تکان می‌داد. «دو هفته تعطیلی عید می‌فرستمت موناکو تا به عنوان کماندوِ پیش‌مرگ خودکشی آموزش ببینی.» لوکریس دستش را بر سرش کوبید و فوری میان آن‌ها دوید. «وای نه، میشیما، موناکو نه، خواهش می‌کنم اون‌جا نفرستش.» مادر خانواده به دست‌وپای شوهرش افتاد. «عزیز دلم، اون‌جا همه دیوونه و مجنونند، پُر از آدم‌های وحشی شده، پسر من خیلی...» آقای تواچ فریاد زد «شاید اون‌جا حالیش کنن کی‌به‌کیه و سر عقل بیاد.» و رو به پسرش کرد. «گم‌شو برو وسایلت رو جمع کن. با خودت سی‌دی نمی‌بری. اون‌جا جایی واسهٔ این قرتی‌بازی‌ها نیست. نه، یه پیش‌مرگ خودکشی از این کارها نمی‌کنه.» لوکریس بسیار غمگین شد، ولی آلن روی دیگر مجازاتش را می‌دید. «موناکو؟ خب، فکر کنم آب‌وهواش گرم باشه. باید یه جفت مایو شنا واسهٔ آب‌تنی و کرم ضدآفتاب هم ببرم...»
نقطه ویرگول
«زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم به‌ت سخت می‌گذرونه. این ماییم که به‌ش ارزش می‌دیم. با همهٔ کمبودهایی که این دنیا داره، زیبایی‌های خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمی‌شه باهاش جنگید! بهتر اینه که نیمهٔ پُرِ لیوان رو ببینیم.
علی
زنده بودن زمان می‌برد. از همه‌چیز بریدن هم زمان می‌برد.
کوها

حجم

۱۰۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۱۴ صفحه

حجم

۱۰۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۱۴ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰
۵۰%
تومان