بریدههایی از کتاب زمان دست دوم
۳٫۴
(۶۱)
من خودم سال ۹۱ تو مسکو تحصیل میکردم، و مثل شماها تو تموم تجمعها شرکت میکردم. تعدادمون از شما بیشتر بود. ما پیروز شدیم. آرزومون این بود که هر کدوممون یه شرکت وا کنه و پولدار بشه. تهش چی شد؟ زمان کمونیستها من مهندس بودم، الآن رانندهٔ تاکسیام. یه مشت حرومزاده و بیشرف رو بیرون کردیم، یه مشت دیگه جاشون رو گرفتند.
❤ محمد حسین ❤
من میخواستم عضو شاخهٔ جوانان حزب بشم تا بتونم با دشمنهایی که هرگز ندیده بودمشون بجنگم. همونهایی که هر لحظه داشتند برای خراب کردن بهترین و خوشبختترین زندگی روی زمین، زندگی شورویایی ما، نقشه میکشیدند.
❤ محمد حسین ❤
انقلاب به ثمر نشست! کمونیسم سقوط کرد! همه مطمئن بودند همهچی درست میشه، چون روسیه پُره از آدمهای تحصیلکرده. یکی از ثروتمندترین کشورهای دنیاست. اما مکزیک هم کشور ثروتمندیه... دموکراسی چیزی نیست که بشه با نفت و گاز خریدش، نمیشه واردش کرد مثل موز یا شکلات سویسی. با فرمان ریاستجمهوری هم برقرار نخواهد شد... دموکراسی احتیاج به مردمِ آزاد داره، و این چیزی بود که توی روسیه پیدا نمیشد.
❤ محمد حسین ❤
هر چی رو قابلحمل بود میدزدیدند، مخصوصاً رؤسای تعاونیهای روستایی. اونها بیشتر از همه غارت میکردند. ماشینماشین جنس میآوردند درِ خونهشون.
❤ محمد حسین ❤
مردم آبخازیا یه ضربالمثل دارند، میگن: اگه آب آتیش بگیره، با چی خاموشش کنیم؟
❤ محمد حسین ❤
این دوستان سهام شرکت گازپروم زیر بغلشونه... کاغذپارهها دست ماست و پول دستِ اونها.
❤ محمد حسین ❤
من هیچوقت نمیخواستم قهرمان باشم. من از قهرمانها متنفرم! قهرمان یا باید کلی آدم بکشه... یا خوشگل بمیره...
❤ محمد حسین ❤
تعداد کمی از مردم در ملأ عام مخالفتشون رو نشون میدادند اما بیشترشون به “دگراندیشی آشپزخونهای” قناعت میکردند. بهاصطلاح، انگشت وسط رو توی جیبشون نشون میدادند...»
Book
تو بازجویی بهم میگفتند «باید بنویسی کاملاً به تخلف و قصور خودم اعتراف میکنم.»
«الآن چی تقصیر منه؟ چه تخلفی کردهم؟»
«نمیفهمی مگه؟ توی ناآرومی و هرجومرج شرکت داشتی...»
«این یه تظاهرات اعتراضی صلحآمیز بود.» شایعات شروع شد: از دانشگاه اخراجت میکنند، مادرت رو از محل کارش اخراج میکنند.
❤ محمد حسین ❤
اکثر مردم ضدشوروی نبودند، اونها فقط یه چیز میخواستند: مثل آدم زندگی کنند. میخواستند بتونند شلوار جین و ضبطصوت بخرند. نهایت آرزوشون ماشین بود. همه دوست داشتند لباسهای رنگارنگ بپوشند و غذای خوشمزه بخورند.
❤ محمد حسین ❤
ــ میری تظاهرات؟
ــ نمیرم. بابا، از دانشگاه اخراجم میکنند و میبرندم خدمت. اون وقت باید تفنگبهدست قدمرو برم...
ــ من رو هم اگه اخراج کنند، بابام فوری مجبورم میکنه شوهر کنم.
ــ بسه دیگه، کافیه حرف زدن، وقتشه یه کاری بکنیم. اگه همه بترسند که...
ــ تو میخوای من چه گوارا بشم؟ (این حرفهای دوستپسر سابقمه، ما از هم جدا شدیم، راجعبه اون هم توضیح میدم.)
ــ یه جرعه آزادی...
ــ من میرم تظاهرات، چون از زندگی زیردست یه دیکتاتور دیگه خسته شدهم. خیال میکنند ما گوسفندیم، هیچی حالیمون نیست.
ــ اما من قهرمان نیستم. میخوام تحصیل بکنم، کتاب بخونم.
❤ محمد حسین ❤
ایده و ایدئولوژی قویترین و وحشتناکترین پدیدهها هستند، این نیرو مادی نیست تا بتونی وزنش کنی، سنگینیش رو تخمین بزنی... وزن ندارند... اصلاً یه مادهٔ دیگهست...
❤ محمد حسین ❤
مردم بیشتر زیبایی توی ذهنشون میمونه تا رنج و بدبختیهات.
❤ محمد حسین ❤
ما رو با افسانههای بزرگ راجعبه عدالت تربیت کردند، با فیلم و کارتونهای شورویایی که توشون خیلی واضح تابلو زده بودند: اینجا خیره، اونجا شر. یه دنیای به قول خودشون درستی برامون ترسیم کرده بودند.
❤ محمد حسین ❤
گارد ویژه، همونطور که اسمش روشه، نیروهای ویژهای هستند... مثل محافظهای شخصیِ ایوان مخوف... آدم دلش نمیخواد فکر کنه که اونها این کارها رو با میل و ارادهٔ خودشون انجام میدن، واقعاً دلت نمیخواد اینطوری فکر کنی. تمام تلاشت رو میکنی اینطور فکر نکنی. اونها باید خرج خوردوخوراک خونوادههاشون رو دربیارن. یه پسربچه... دیپلم گرفته و رفته استخدام نظام شده، الآن بیشتر از یه استاد دانشگاه داره حقوق میگیره. بعداً چی میشه؟... مثل همیشه... ببینید کِی بهتون گفتم... بعداً همینها میآن میگن به ما دستور دادند، ما هم اجرا کردیم، از چیزی هم خبر نداشتیم، کارهای نبودیم. امروز هم هزارتا بهانه توی آستینشون دارند. “کی میخواد خرج خونوادهٔ من رو بده؟”، “من سوگندِ سربازی خوردم.”، “من نمیتونستم از صف نظام خارج بشم، حتی اگه میخواستم هم نمیتونستم.” هر آدمی رو میشه توی این موقعیت قرار داد.
❤ محمد حسین ❤
برنامههای سالانه و پنجساله رو کاملاً اجرا میکنیم، حتی جلوتر از برنامه پیش میریم، اما توی مغازهها هیچی پیدا نمیشه. شیرمون کجاست؟ گوشت؟
❤ محمد حسین ❤
ما میون جلادها و قربانیها بزرگ شدیم... برای ما این زندگیِ کنار هم یه چیز عادیه. هیچ مرز و تفاوتی هم بین وضعیتهای جنگ و صلح نیست. همیشه جنگ بوده. تلویزیون رو که روشن میکنی، همه دارند به زبون لاتها و جنایتکارها حرف میزنند، هم سیاستمدارها، هم تاجرها، هم رئیسجمهور: سهمخواهی، رشوه، سربهنیست کردن... زندگی انسان واسهشون ارزش یه تُف هم نداره. همهچی مثل اردوگاهه...»
❤ محمد حسین ❤
بعدِ ترس و وحشت، آدم بدجوری دلش میخواد زندگی کنه، شادی کنه.
Book
جمعیت مینسک حدود دومیلیون نفره، چند نفرمون اومدند توی خیابون، ها؟ سیهزار نفر... اما تعداد کسهایی که داشتند تظاهرات ما رو تماشا میکردند بیشتر از تعداد تظاهرکنندگان بود: روی بالکنهاشون ایستاده بودند، توی ماشینهاشون نشسته بودند و بوق میزدند: زود باشید بچهها! یالا! همیشه تعداد کسهایی که آبجوبهدست جلوِ تلویزیون میشینند بیشتره. همین... تا زمانی که فقط ما توی خیابونها باشیم، منظورم رمانتیکهای تحصیلکردهست، هیچ انقلابی اتفاق نمیافته...»
❤ محمد حسین ❤
«همیشه از رنج صحبت میکنیم... این همون راه شناخت ماست. غربیها به نظرمون سادهلوح میآن، چون قدرِ ما رنج نمیکشند، واسهٔ هر جوشی داروی مناسبش رو دارند. در عوض ما توی اردوگاه آبخنک خوردیم، توی جنگ زمین از کشتههامون پُر شد، با دست خالی سوخت اتمیِ چرنوبیل رو تأمین کردیم... و حالا روی خرابههای سوسیالیسم نشستهیم. مثل روزهای بعد جنگ. اونقدر ضرب دیدهیم، اونقدر کتک خوردهیم که حد نداره. ما زبونِ خاص خودمون رو داریم... زبون رنج...»
❤ محمد حسین ❤
حجم
۷۸۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۶۵۲ صفحه
حجم
۷۸۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۶۵۲ صفحه
قیمت:
۱۴۶,۰۰۰
۷۳,۰۰۰۵۰%
تومان