بریدههایی از کتاب زمان دست دوم
۳٫۴
(۶۱)
هیچکی نمیخواست زیبا بمیره، همه میخواستند زیبا زندگی کنند.
Book
بهشون اینطوری یاد میدن که «وحشتناکترین چیز اینه که شما بین تظاهرکنندهها مردم رو ببینید، انسان رو.» مثل سگ متفرق میکنند. (سکوت میکند.) فریاد... ناله، گریه... فریاد مردم «میزنند! میزنند!» من دیدم. داشتند میزدند. میدونید، با نهایت ولع کتک میزدند. با نهایت لذت. این رو که با لذت ما رو میزدند به خاطرم سپردم... انگار داشتند تمرین میکردند...
❤ محمد حسین ❤
یهبار پدر خطبهای رو خوند، توی اون خطبه گفت «اگر انسان دچار رنج شدیدی شود، یا به خدا نزدیک میشود و یا از خدا دور. اگر انسان از خدا فاصله بگیرد، نباید او را سرزنش کرد، زیرا علت این دوری، درد است.»
❤ محمد حسین ❤
خوشبختی چیه؟ دنیا عوض شده... امروز اونهایی رو که تنها زندگی میکنند، موفق و خوشبخت میدونند، نه ضعیف و بدبخت. اونها همهچی دارند: پول، شغل. تنها زندگی کردن یه انتخابه. من میخوام توی مسیر بمونم. من شکارچیام، من اون حیوون وحشی نیستم که اسیر و کشته شدن خودش رو میپذیره. این من هستم که انتخاب میکنم. تنهایی خیلی به خوشبختی شبیهه...
❤ محمد حسین ❤
یادمه دنیای شوروی یه دنیای زودباور بود، خیلی ساده و زودباور. من همیشه میدونستم اینطور زندگی نخواهم کرد، دوست ندارم. به خاطر همین گرایشها و آرزوهام نزدیک بود من رو از مدرسه بیرون کنند. آه! خب بله... همین که متولدِ زمان شوروی باشی، خودش علامت یه بیماریه... یه برچسب که کوبیده شده رو پیشونیت!
❤ محمد حسین ❤
صبر کن، تحمل کن... صبر کن، تحمل کن دیگه بابا... ما برای هر دردی فقط یه دارو داریم: تحمل. همینطوری زندگی گذشت.
nastar-esm
چنین جامعهای رو میشد فقط با ترس اداره کرد. با وضعیت فوقالعاده. تا جایی که میتونی بیشتر تیربارون کنی و بیشتر آدم بندازی زندان.
❤ محمد حسین ❤
«... فکر میکنید حکومت بر پایهٔ ترس دووم میآره؟ بر پایهٔ پلیس و باتوم؟ اگه اینطور فکر میکنید، در اشتباهید.
❤ محمد حسین ❤
این زن... برام تعریف کرد که پدرش زیر ورقی رو امضا کرده بود که توش نوشته بودند جاسوس لهستان. بازپرس اون رو روی یه صندلی نشوند و روی یکی از پایههای صندلی اون رو میچرخوند. اینطوری تونست اعترافی رو که میخواست ازش بگیره. «آفرین، خوبه، آقای جاسوس.» بازپرس گفت «خب، نگفتی، جاسوس کی بودی؟» پدرش هم به نوبهٔ خودش از بازپرس سؤال کرد «جاسوسها معمولاً جاسوسی چه کشورهایی رو میکنند؟» بهش حق انتخاب دادند، آلمان یا لهستان. اون هم گفت «بنویسید لهستان.» اون فقط دوتا کلمه بهلهستانی میدونست. «دزِنکویه بَردزو» و «وشیستو یِدنو». همین دوتا کلمه رو میدونست...
❤ محمد حسین ❤
بدون اینکه اسم مردم رو بیارن، همهٔ کارخونهها و کارگاهها رو بین خودشون تقسیم کردند. حتی نفت و گاز رو که میگن نعمت خدادادیه. این چیزها رو ملت تازه فهمیده. سال ۹۱ همه رفتند انقلاب کنند. توی خیابونها سنگر گرفتند. دنبال آزادی بودند، رسیدند بهش؟ آزادی یلتسینی... انقلابِ دزدها...
❤ محمد حسین ❤
قانون اساسی به حقوق ما تأکید داره: آزادی تجمعها، تظاهرات... آزادی بیان... قانونش موجوده. ما اولین نسل از مردمی هستیم که ترسونده نشده بودند. هنوز کسی اونها رو کتک نزده بود. هنوز کسی بهشون تیراندازی نکرده بود. اگه دستگیرمون کنند، پونزده روز باید حبس بکشیم؟ اینکه چیزی نیست! تازه وقتی بیای بیرون میتونی کلی مطلب و خاطره توی اینترنت بنویسی. بذار به حکومت بفهمونیم ما گلهٔ گوسفند نیستیم که داره کورکورانه پشتسر چوپون راه میره. ما از اونهایی نیستیم که جای مغز توی سرشون تلویزیون کار گذاشتهند.
❤ محمد حسین ❤
همه از چیزی میترسیدند، حتی اونهایی که ملت ازشون میترسیدند هم از کسی میترسیدند.
❤ محمد حسین ❤
حقوق بازنشستگی مادرم صد دلار بود، حقوق بازنشستگی خودم هم صد دلار. روی هم که میذاشتیم هیچی نمیشد... حالا اونها دارند نفت و گاز استخراج میکنند... اما دلارها که توی جیب امثال ما نمیره، توی جیب خودشون میره. مردم ساده و عادی مثل ما، وقتی میرن فروشگاه، انگار اومدهند موزه، فقط تماشا میکنند.
❤ محمد حسین ❤
تیغ قانون بُرش نداره، عوض قانون، مایه و زور هستند که دارند حکومت میکنند. آدم کوچیک از همه بیدفاعتره، حیوون توی جنگل از اون بیشتر امنیت داره.
❤ محمد حسین ❤
وقتی سرنوشت دوستت نداشته باشه، هیچچیزی نمیتونه نجاتت بده. آدم که نمیتونه از مقدراتش فرار کنه.
❤ محمد حسین ❤
ما فکر میکردیم که خیر و نیکی پیروز میشه، برعکس! این شره که پیروز شده!
❤ محمد حسین ❤
«خیلی وقته دلم میخواد یکی برام توضیح بده چه بلایی داره سرمون میآد.»
❤ محمد حسین ❤
تحتتأثیر قرار گرفته بودیم. اینکه بالاخره ما هم یه رهبر نرمال پیدا کردیم که باعث خجالتمون نمیشه!
Book
کی از حقیقت وحشتزده میشه؟ حکومت، حکومتی که رفته اون بالابالاها و از دسترس خارج شده... فقط یه چیز برامون مونده: اسلحه و اعتصاب. اینکه بخوابیم روی ریل قطار. اما رهبر نداریم... وگرنه ملت خیلی وقت پیش قیام کرده بود...
❤ محمد حسین ❤
اما اونها... منظورم پدر و مادرهای ماست... مادر من... دلشون میخواد بشنوند که زندگیِ بزرگ و ارزشمندی رو پشتسر گذاشتهند، و اون چیزی که بهش ایمان داشتند ارزشش رو داشت. اما در عمل چی میشنوند؟ از همهطرف میشنوند که زندگیشون سراسر گُه بوده، و اونها جز تانکها و موشکهای وحشتناکشون هیچی نداشتهند. آماده بودند برای شکست هر دشمنی. هیچکی هم حریفشون نمیشد! اما دیدیم که بدون هیچ جنگی، همهچی فروریخت.
❤ محمد حسین ❤
حجم
۷۸۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۶۵۲ صفحه
حجم
۷۸۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۶۵۲ صفحه
قیمت:
۱۴۶,۰۰۰
۷۳,۰۰۰۵۰%
تومان