بریدههایی از کتاب خواهر خاموش
نویسنده:دایان چمبرلین
مترجم:الهام عبادی
ویراستار:امالبنی خیرخواه حسنزاده
انتشارات:کتاب کوله پشتی
دستهبندی:
امتیاز:
۳.۹از ۱۷۷ رأی
۳٫۹
(۱۷۷)
زمان تسکیندهنده نیست. شاید دیگر هرروز اشک از چشمانت سرازیر نشود؛ اما درد همچنان باقی است.
Bluelily
مهم نیست چندتا آدم توی این دنیا دوستت داشته باشند. تا وقتی نتونی حقیقت رو به اونها بگی، تنها هستی و احساس تنهایی میکنی.
کاربر ۳۷۸۲۶۳۸
سکوت محیط اطراف و بستر ضخیم برگهای خشک زیر پا حسی جادویی داشت. تا جایی که چشم کار میکرد دورتادورمان را کاجهای سر به فلک کشیده با انبوه برگهای سبزشان احاطه کرده بودند. به هر طرف نگاه میکردم، همین را میدیدم. مسیر مشخصی در کار نبود و میدانستم اگر دنی در کنارم نبود؛ قطعاً گم میشدم.
کاربر ۳۷۸۲۶۳۸
«آقای دیویس غرق در خونِ خود، روی زمین اتاق نشیمن افتاده بود درحالیکه لیزا مکفرسون بالای سرش زانو زده و تفنگ مگنوم ۰.۳۵۷ در دست داشت. به دیویس در ناحیهٔ شقیقه و چشم شلیک شده و طبق تشخیص پلیس در جا کشته شده بود.»
این توصیف وحشتناک مرا دچار کابوس میکرد.
کاربر ۳۷۸۲۶۳۸
«بعضی وقتها وقتی یکی خیلی خیلی ناراحته یادش میره که یه روز حالش خوب میشه و فقط میخواد از شر اون ناراحتی خلاص بشه.
کاربر ۵۳۹۹۷۵۳
درجه از خلصگی برساند.
کاربر ۴۶۹۳۴۱۰
میکردند باید از همهچیز دور شوند؛ برایشان این امکان محیا می
کاربر ۴۶۹۳۴۱۰
سعی داشت وانمود کند این یک ملاقات عادی بیمارستانی است، نه یک تجدید دیدار سه انسان دردمند و شکسته و نگران.
zohreh
به جینی حسادتم شد که میتوانست از ورای فریبها و دروغهای گذشته، احساس عشق و محبتش را به سادگی نثار کند.
zohreh
جنگل در سکوت محض بود و تنها صدایی که به گوش میرسید خشخش خرد شدن برگها زیر پای من و دنی بود درحالیکه روی بستر خار و خاشاک خشک و کاجهای سوزنی و انبوه چمنهای سبز روشن راه میرفتیم.
zohreh
متوجه لرزش جدی دستش شدم. این لرزش ناشی از اضطراب بود یا بیماری؟ هرچه که بود دیدن آن ضعف کوچک در او دلم را کمی به رحم آورد و نظرم نسبت به او دلسوزانهتر شد. هرگز نمیشد فهمید که مردم با چه بدبختیهایی سر میکنند.
zohreh
اگرچه بامهارت و اعتمادبهنفس مینواخت؛ اما آسیبپذیری در وجودش مشخص بود؛ شکنندگی معصومانهای که هر کودک هفتسالهای قطعاً در ذاتش داشت. چقدر فشار به او وارد شده بود؟ نمیدانستم که آیا واقعاً داشت کاری را میکرد که به آن علاقهمند بود یا نه؟ به او هرگز اجازه داده نشده بود که بچگی کند.
zohreh
احساس میکردم از آن دست زنهایی است که محبت را در صداقت میبیند. بهعنوان یک مشاور با او موافق بودم: حقیقت همیشه از دروغ بهتر بود؛ اما بهعنوان رایلی مکفرسون، که این روزها خیلی هم در سلامت عقل و جان بهسر نمیبرد؛ خیلی هم مطمئن نبودم.
zohreh
بعضی وقتها وقتی یکی خیلی خیلی ناراحته یادش میره که یه روز حالش خوب میشه و فقط میخواد از شر اون ناراحتی خلاص بشه. این اتفاقیه که برای لیزا افتاد. آنقدر ناراحت بود که فکر کرد دیگه هیچوقت خوشحال نمیشه و برای همین زندگی خودش رو تموم کرد. این کار خیلی وحشتناک و اشتباهه.
zohreh
سن شما اینطور ایجاب میکنه. طبیعیه. من هم توی اون سنوسال همینطوری بودم. بزرگترهام رو آدم حساب نمیکردم. اصلاً حالیم نبود که اونها هم زندگی خودشون رو دارن.
zohreh
«آدمای همسن تو به ذهنشون خطور نمیکنه که از بزرگترها دربارهٔ اوضاعشون پرسوجو کنن. همه فکرشون من، من، منه.»
zohreh
غم از دست دادن عزیز آدمها رو به هم نزدیک میکنه.
zohreh
داشتم منو را بررسی میکردم که او از راه رسید. با چنان انرژی و روحیهای وارد اتاق شد که هوای اطراف میز مثل باد به گردش افتاد.
zohreh
در دوهفتهای که از برایان جدا شده بودم، شبها موقع خواب از همیشه سختتر میگذشت. شبها همان زمانی از شبانهروز بود که همیشه تلفنی باهم حرف میزدیم و به هم «شببهخیر» و «عاشقتم» میگفتیم. خیلی دلتنگ آن تماسها میشدم.
zohreh
تلاش کردم بفهمم در مغز برادرم چه میگذرد. روزگاری در حالتی آسیبپذیر و حساس برایم گفته بود که او همیشه احساس ترس میکند.
zohreh
حجم
۳۷۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۵۶ صفحه
حجم
۳۷۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۵۶ صفحه
قیمت:
۶۷,۵۰۰
۴۷,۲۵۰۳۰%
تومان