من اما تمام شب چشم در آتش دوختهام
که رو به خاموشی میرود
خاکسترِ سُربیاش نرم میشود
و من سرسختانه چخماق میزنم
در جستوجوی اخگری
شعلهای برجای نمانده
اندوه چیره گشته
و در دل ناتوان آرمیده.
negar
اهمیتی نخواهد داشت
که آنچه مییابی عشق نیست.
با باد به سخن درآمدم،
حرفهایم را برد:
آنچه مییابی عشق نخواهد بود
جز پرندگانِ خوشالحان
و یک ماهِ بیسرپناه.
negar
چه کسی توان رویارویی
با اندوهِ آنیِ تنهایی را دارد؟
یا نظارهٔ فزونیِ غم را
از پس ذهنِ این گیاهِ بارور،
این پوچی احمقانه؟
negar
پرده را کنار میزنم
ابرهای گذرا را میبینم.
چه غریب است
برای دل
که سرد و بیعشق باشد
چون اینها.
negar
در پسِ هر چیز، میل به فراموشی جاریست:
با همهٔ جاذبههای فریبکارانهٔ تقویم
بیمهٔ عمر، جدولِ تنظیم باروَری
بیزاریِ باشکوهِ چشمها از مرگ ـ
در پسِ هر چیز، میل به فراموشی جاریست.
masoome
نه، هرگز نیافتهام
جایی را که بتوانم گفت
این سرزمینِ راستین من است
باید اینجا بمانم
masoome
این است
نخستین چیزی که فهمیدم:
زمان، پژواکِ تبریست
درون بیشهای
masoome
شاید عشق تنها در رؤیاست که میزید
آنگاه که همدیگر را
بیش از انگشتانِ یک دست ندیدهایم.
masoome
خانه بس غمگین است.
رهاشده برجای میمانَد،
در هیئتِ آرامش واپسین کس که میرود؛
گویی که بازَش خواهد یافت.
اما عاری از کسی که مایهٔ خشنودیاش شود
میپژمُرَد
بیداشتنِ دلی که بر این تاراج چشم پوشد
و دیگربار به نقطهٔ آغاز بازگردد،
تصویرِ شادِ چیزها
آنگونه که باید باشند،
جملگی دورافتاده.
میتوان دید چهسان بوده است:
نگاه کن
به عکسها و کاردوچنگالها.
نُتهای روی چهارپایهٔ پیانو.
آن گلدان.
negar
با همهٔ جاذبههای فریبکارانهٔ تقویم
بیمهٔ عمر، جدولِ تنظیم باروَری
بیزاریِ باشکوهِ چشمها از مرگ ـ
در پسِ هر چیز، میل به فراموشی جاریست.
نورا