بریدههایی از کتاب یه میخ به دیوار بکوب
۴٫۸
(۴)
بدبختی مردم دستبهدست میگرده
و مث لایههای ماسه به ساحل اضافه میشه
پس هر چی زودتر جُلوپلاستو جمع کن و
هیچوقت صاحب اولاد نشو.
Mohammad
سالی که گذشت مُرده است،
از نو آغاز کن،
از نو،
از نو.
Mohammad
این است
نخستین چیزی که فهمیدم:
زمان، پژواکِ تبریست
درون بیشهای
Mohammad
بیخیال؛ کتابا یه مشت اراجیفن.
Mohammad
سالی که گذشت مُرده است،
از نو آغاز کن،
از نو،
از نو.
masoome
جهانی را تصور میکنم که در آن از تو به من
راهی نیست
تماشای این جهان که همچون خورشیدی سرد
برآید و بر دیگران بتابد
حق من است.
بازنداشتنش، تحقق ارادهام
خواستنش، دردم.
negar
بهار خواهد آمد
بهار خواهد آمد ـ
و من، که کودکیام
ملالیست فراموششده
همچون طفلی میشوم
که به صحنه آمده
تا بلوغش را خاتمه دهد
و هیچ نفهمد
جز خندهای غریب
و شادمانی را بیاغازد.
negar
دور بریز آن جوانی را
که از دل، لبریز میشود
به موها و دهان
جانبِ گور را بگیر
حقیقتِ استخوان را بگو.
دور بینداز آن جوانی را
آن گوهرِ در سر
و مفرغ در نفس را.
با مُردگان قدم بزن
به خاطر وحشت از مرگ.
negar
دوباره سپیدهدم
در خیابانها گسترد
و ما باز غریبهایم.
اگر دیداری پیش آمد
چگونه بگویمت
که دیشب ناخوانده به خوابم آمدی؟
و اینکه چگونه فراموش کرده بودیم
که عشق را چهسان سرخوشانه فرسودیم
با حرفهای گاهبهگاه
همچون دو دوست
که اشتیاق را در دلهاشان خشکاندهاند.
اینک، افقِ سرخِ شرق را که مینگرم
میاندیشم
شاید عشق تنها در رؤیاست که میزید
آنگاه که همدیگر را
بیش از انگشتانِ یک دست ندیدهایم.
negar
ای دل
دستهایی اگر توانِ رهانیدنت را میداشت
به کجا پرواز میکردی؟
به دور؟
دوردستِ گوشهگوشهٔ این زمین
که آسمانِ ابدی رهایش کرده؟
میگذشتی آیا از فرازِ شهر و کوه و دریا
دستهایی اگر سببِ آزادیات میشد؟
من این قفل را نمیگشایم
زیرا میتوانم بدوم
در دشتها و درهها
و از آنِ خود کنم
زیباییهای زیر آفتاب را ـ
و هنوز نیابم
نه آغوشی برای سر نهادن
و نه بستری برای آرمیدن.
negar
من اما تمام شب چشم در آتش دوختهام
که رو به خاموشی میرود
خاکسترِ سُربیاش نرم میشود
و من سرسختانه چخماق میزنم
در جستوجوی اخگری
شعلهای برجای نمانده
اندوه چیره گشته
و در دل ناتوان آرمیده.
negar
اهمیتی نخواهد داشت
که آنچه مییابی عشق نیست.
با باد به سخن درآمدم،
حرفهایم را برد:
آنچه مییابی عشق نخواهد بود
جز پرندگانِ خوشالحان
و یک ماهِ بیسرپناه.
negar
چه کسی توان رویارویی
با اندوهِ آنیِ تنهایی را دارد؟
یا نظارهٔ فزونیِ غم را
از پس ذهنِ این گیاهِ بارور،
این پوچی احمقانه؟
negar
پرده را کنار میزنم
ابرهای گذرا را میبینم.
چه غریب است
برای دل
که سرد و بیعشق باشد
چون اینها.
negar
در پسِ هر چیز، میل به فراموشی جاریست:
با همهٔ جاذبههای فریبکارانهٔ تقویم
بیمهٔ عمر، جدولِ تنظیم باروَری
بیزاریِ باشکوهِ چشمها از مرگ ـ
در پسِ هر چیز، میل به فراموشی جاریست.
masoome
نه، هرگز نیافتهام
جایی را که بتوانم گفت
این سرزمینِ راستین من است
باید اینجا بمانم
masoome
این است
نخستین چیزی که فهمیدم:
زمان، پژواکِ تبریست
درون بیشهای
masoome
شاید عشق تنها در رؤیاست که میزید
آنگاه که همدیگر را
بیش از انگشتانِ یک دست ندیدهایم.
masoome
خانه بس غمگین است.
رهاشده برجای میمانَد،
در هیئتِ آرامش واپسین کس که میرود؛
گویی که بازَش خواهد یافت.
اما عاری از کسی که مایهٔ خشنودیاش شود
میپژمُرَد
بیداشتنِ دلی که بر این تاراج چشم پوشد
و دیگربار به نقطهٔ آغاز بازگردد،
تصویرِ شادِ چیزها
آنگونه که باید باشند،
جملگی دورافتاده.
میتوان دید چهسان بوده است:
نگاه کن
به عکسها و کاردوچنگالها.
نُتهای روی چهارپایهٔ پیانو.
آن گلدان.
negar
با همهٔ جاذبههای فریبکارانهٔ تقویم
بیمهٔ عمر، جدولِ تنظیم باروَری
بیزاریِ باشکوهِ چشمها از مرگ ـ
در پسِ هر چیز، میل به فراموشی جاریست.
نورا
حجم
۵۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۹۴ صفحه
حجم
۵۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۹۴ صفحه
قیمت:
۲۱,۰۰۰
۱۰,۵۰۰۵۰%
تومانصفحه قبل
۱
صفحه بعد