- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب آسو
- بریدهها
بریدههایی از کتاب آسو
۴٫۴
(۳۸۸)
زندگی به آسانی از آدم میگریزد. هرقدر کامروایی کرده باشی یا با سختی و ذلت روزگار گذرانده باشی، از تقدیر مرگ گریزی نداری. چه کسی میداند که پنجه مرگ در کدامین زمان و کدامین سرزمین، گریبان ما را خواهد فشرد؟
:)
الیاس زیر لب گفت: «هر جنگی آزادی نمیآورد... اولین چیزی که میآورد خون است...»
مریم طباطبایی
آدمها به این دنیا میآیند و روزی هم میروند. اما نه آمدنشان به اختیار خودشان است و نه رفتنشان. در میان این آمدن و رفتن، و در زمانی کوتاه که سرنوشت، بودن را بجای نیستی به آنها هدیه داده، چه میکنند؟
شمع
«زندگی به آسانی از آدم میگریزد. هرقدر کامروایی کرده باشی یا با سختی و ذلت روزگار گذرانده باشی، از تقدیر مرگ گریزی نداری. چه کسی میداند که پنجه مرگ در کدامین زمان و کدامین سرزمین، گریبان ما را خواهد فشرد؟»
𝖧𝖺𝗆𝖾𝖽
«انسان چه بینواست... چون غذا نباشد گرسنه است و چون آب نباشد تشنه... دیو بیماری بر او هجوم میآورد و سختی روزگار بر زانوها خمش میکند... برهنه از مادر زاده شده و برهنه در خاک خواهد خفت. بدی بر او چیره است و غم بر نهادش ابدی است. چه بینواست انسان...»
آسمان دار
آسو متفکرانه پرسید: «آیا انسان بر سرنوشت خود بیاراده است؟»
شوتروک سری جنباد: «شاید آری! شاید هم نه! آدمها به این دنیا میآیند و روزی هم میروند. اما نه آمدنشان به اختیار خودشان است و نه رفتنشان. در میان این آمدن و رفتن، و در زمانی کوتاه که سرنوشت، بودن را بجای نیستی به آنها هدیه داده، چه میکنند؟ مرد برای زندگی خودش و خانوادهاش، فرسوده میشود. زن بعد از آنکه چند شکم زائید، تکیده میشود. جوان، پیر میشود و صورت صاف و شادابش پژمرده میشود. چشمهایش را میچرخاند و میبیند که ناگهان خمیده شده است و نفهمیده برای چه آمده و چه کرده و چه دستی او را به چه سویی کشانده است!»
R.R
«روزگار غریبیست و مردمانش هر روز سنگدلتر میشوند. اما نمیدانند دست تقدیر به دنبال همه است.»
aylin
-شرمنده نباش! اگر آنچه انجام میدهی نیک است و اگر آنچه میگویی راست است، هرگز از آن شرمنده نباش!
zeze26
تقدیرم کج نوشته شد. زمانی در همین سرای پیشگویان اسم و رسمی داشتم. رازهای زندگی را به مشتریانم نشان میدادم. اما افسوس که دیگر چشمانم بیفروغ شده و دیدنیها را در جگر قربانی نمیتوانم ببینم. مردم مرا رها کردهاند و به سراغ پیشگویانی میروند که از روشنبینی فقط ادعایش را دارند.»
امین انصاری
پیرمرد سری تکان داد: «آه... زنان... زنان امیال خفتهات را بیدار میکنند، حتی اگر چون جانوری وحشی در دشتها زیسته باشی...»
سرش را جلوتر آورد و گفت: «برایم بگو آیا دلت به دل کسی گره خورده است؟ در عشق زنی، یگانه شدهای؟»
پیرمرد خودش ادامه داد: «از بسیاری از آنها کامروا شدم اما هرگز دل نبستم. تو هم نبند! چون باید از مکرشان ترسید! به چشم خویش دیدهام که دودمان پادشاهان را بر باد فنا دادهاند...»
nu_amin_mi
آسو پرسید: «هرگز چیزی را پرستیدهای؟»
مرد ابرو درهم کشید: «نمیدانم... اما همیشه چیزی در گوشه قلبم بوده. نوری که در تاریکیهای بیشهزار تنهایم نمیگذاشت. اکنون هم آن را در قلبم دارم.»
nu_amin_mi
انسان اگر نیک باشد، سرانجامش هم به نیکی خواهد بود.
nu_amin_mi
آسو زمزمه کرد: «فرقی نمیکند کدام ایزد... اگر ایمان داشته باشی تنها نمیمانی...»
MTH📚
آنچه انسان را بسوی سرنوشت میبرد، خواست مزداست...»
Marziyeh
خواندن و نوشتن را بسیاری نمیدانند. این یک موهبت است.
شمع
آسو با تأکید گفت: «این را درخت زندگی بدان! همه آدمها بر درخت زندگی سواراند. باید شاخه خود را پیدا کنند، از آن بالا بکشند و جلو بروند. اما به کدام طرف؟ هر شاخهای خود به دهها شاخه دیگر تبدیل میشود که هرکدام سوی خود را میروند. اگر شاخهای را رها کنی و بر شاخه دیگر بروی، راهت عوض میشود. دهها راه، صدها راه، که هریک به سرنوشتی میانجامد.
شمع
اکنون سالها از آن پرسشهای مبهم گذشته است و من دیگر به آنها نمیاندیشم. اندیشهام حالا درگیر پرسشهای بیشمار دیگریست که میدانم هرگز پاسخی ندارند. زندگی سرشار از این پرسشهای بیپاسخ است آسو...»
شمع
میکند. وقتی به تو نگاه میکنم به خود میبالم که اگر مرگ، جسمم را بپوساند، در دانستههای شاگردانی چون تو، زنده خواهم بود.»
ماهرخ
«روزگار غریبیست و مردمانش هر روز سنگدلتر میشوند. اما نمیدانند دست تقدیر به دنبال همه است.»
zmmr
الیاس سرفهای زد و ادامه داد: «مردم دوازدهقبیله ترسیدند. سپاه دشمن پشت سرشان بود و جلویشان دریای بیانتها و بزرگ. چه باید میکردند؟»
الیاس که از این بخش داستان به وجد آمده بود، دو دستش را چون دو دیوار مقابلش دراز کرد و گفت: «موسی به فرمان خدا عصا را به دریا زد. ناگهان آبها مثل دو دیوار بلند و طولانی کنار رفتند و خشکی پیدا شد. همه مردم دوازدهقبیله و پیشاپیش آنها موسی و برادرش، از میان دریای شکافته گذشتند و سپاه دشمنان هم بهدنبالشان! اما یهوه بیکار ننشسته بود. وقتی آخرین فرد از دوازده قبیله به آنسوی دریا رسید و آخرین سرباز فرعون به دورن دریا وارد شد، به فرمان یهوه دیوار دریا بسته شد.»
sania_tmry
حجم
۲۸۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۳۰ صفحه
حجم
۲۸۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۳۰ صفحه
قیمت:
رایگان