بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آسو | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آسو

بریده‌هایی از کتاب آسو

انتشارات:انتشارات آرنا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۳۸۸ رأی
۴٫۴
(۳۸۸)
آسو خواست بگوید خدایش هرگز نمی‌خوابد، اما اندیشید این جوانک چه می‌فهمد که چه ایزد بزرگ و شکوهمندی در ورای آفرینش این جهان است؟!
mahdi
می‌دانم که تو فقط خدائی را می‌پرستی که نادیدنی است. نمی‌دانم شاید هم اینگونه باشد و ما بیهوده به خدایان بیشماری دل بسته‌ایم که در بزنگاههای خطر، ما را به حال خود واگذارده‌اند. امیدوارم مزدای تو هرگز رهایت نکند.
:)
آسو پرسید: «هرگز چیزی را پرستیده‌ای؟» مرد ابرو درهم کشید: «نمی‌دانم... اما همیشه چیزی در گوشه قلبم بوده. نوری که در تاریکی‌های بیشه‌زار تنهایم نمی‌گذاشت. اکنون هم آن را در قلبم دارم.» آسو شادمانه گفت: «آن نور، نور خدا است که با همه است.»
sania_tmry
پدر! آزادی یعنی چه؟» الیاس دوباره دستی به عرقچینش زد و با محبت به پسر کوچتر نگاه کرد: «یعنی دیگر اسیر و برده نباشی و هرجا خواستی بروی و دسترنجت را دیگران به زور نگیرند و راحت زندگی کنی!»
آدم فضایی مهربون
آنچه رفته را نمی‌توان باز آورد. ولی آنچه که هست را می‌توان دو‌دستی چسبید.
آدم فضایی مهربون
«انسان چه بی‌نواست... چون غذا نباشد گرسنه است و چون آب نباشد تشنه... دیو بیماری بر او هجوم می‌آورد و سختی روزگار بر زانوها خمش می‌کند... برهنه از مادر زاده شده و برهنه در خاک خواهد خفت. بدی بر او چیره است و غم بر نهادش ابدی است.
آروین
هوا هنوز گرم است. با آنکه به فصل آب نزدیک می‌شویم، بارانی از آسمان نیامده است. نه ابری در آسمان است و نه نسیمی از باختر می‌وزد. سال خشکی است.
:)
خبر مرگ همیشه اسفناک است. به ویژه اگر خبر مرگ عزیزی باشد که او را می‌شناختی و به او مأنوس بودی
:)
یافا دوباره نالید: «نه... گوش کن... باید برگردی... باید... پیدایش کنی...» صدایش به هق‌هقی شبیه می‌شد که اشکی نداشت: «قول بده... قول بده برگردی...» آسو نگران گفت: «باشد... باشد... قول می‌دهم. با هم برمی‌گردیم. پیدایش می‌کنیم.» -او زیبا بود... از من بهتر...
my book
آن چیزی که از مردن بدتر است، ناامیدی است.
rezamw3
«حالا اگر حاجتم روا شد، بجای گاو، یک خروس هم می‌شود داد! ایزدان سخت نمی‌گیرند... سختگیر آن کاهنهای شکم گنده‌اند...»
ELNAZ
«من فقط یک خدا را می‌پرستم و او مزداییست که از نوشیدن و خوردن بی‌نیاز است و پیروانش را منع کرده نوشیدن چیزی که مست می‌کند.
Fatemeh
: «روزگار غریبیست و مردمانش هر روز سنگدلتر می‌شوند. اما نمی‌دانند دست تقدیر به دنبال همه است.»
parisa
پسر جوان شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت: «انسان اگر نیک باشد، سرانجامش هم به نیکی خواهد بود.» -اما بدی‌ها چه؟ بدی‌ها که انسان را احاطه کرده‌اند و از ستمشان راه فرار نداری را چه باید کرد؟ بدکاران و زورمندان گلوگاهت را می‌فشارند. تو مانند پرنده‌ای، اسیر قفسشان می‌شوی و بسویی می‌روی که آنها تو را می‌رانند. -اگر اندیشه انسان نیکو باشد، خدا هم یاری‌اش خواهد کرد. پدرم می‌گفت کسی که به نیکی کوشا، باشد، سرانجام آرزو و خواستش برآورده می‌شود.
آدم فضایی مهربون
«انسان چه بی‌نواست... چون غذا نباشد گرسنه است و چون آب نباشد تشنه... دیو بیماری بر او هجوم می‌آورد و سختی روزگار بر زانوها خمش می‌کند... برهنه از مادر زاده شده و برهنه در خاک خواهد خفت. بدی بر او چیره است و غم بر نهادش ابدی است. چه بی‌نواست انسان...»
Azar
سالها از مرگ یونس گذشت و مردم دوباره به آغوش گناه برگشتند. گناه ساده و لذت‌بخش است، اما زیستن در روشنائی، دشوار.
Meisam Soheili
اما حالا در امن و آسایش، آزاد از چنگ اربابان و در کنار دوستش و مردم سرزمینش بود. مرز مرگ تا رهائی، مرز ناامیدی تا امید، چقدر نزدیک بود. اگر در آن برکه خشکیده مانده بود حتما می‌مرد. اما آن چیزی که از مردن بدتر است، ناامیدی است. لحظه‌ای را به خاطر آورد که اندیشه یاری خدا را رها کرده و بر برکه خشکیده فرو افتاده بود. اما آیا خدا هم او را رها کرده بود؟
R.R
پسر جوان شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت: «انسان اگر نیک باشد، سرانجامش هم به نیکی خواهد بود.»
R.R
بسوی من بیا ای پرنده فراری... بسوی من بیا، ای گریخته از من... تو پاداش شکیبائی من بودی... اما گریختی بسوی تاکستانهای انگور... من اما در انتظار تو بر دشتهای خشک خوز... بی‌پروا از گزند بادهای سرکش و گرگهای بیابان... جستجویت می‌کنم ای پرنده دشت...
:)
اکنون سالها از آن پرسش‌های مبهم گذشته است و من دیگر به آنها نمی‌اندیشم. اندیشه‌ام حالا درگیر پرسشهای بیشمار دیگریست که می‌دانم هرگز پاسخی ندارند. زندگی سرشار از این پرسشهای بی‌پاسخ است آسو...
:)

حجم

۲۸۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۳۰ صفحه

حجم

۲۸۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۳۰ صفحه

قیمت:
رایگان