- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب آسو
- بریدهها
بریدههایی از کتاب آسو
۴٫۴
(۳۸۸)
-ما را به کجا میبرند؟
-به دور-اونتاش... تندیس ایزدان را از آنجا به نینوا میبرند...
مرد زمزمه کرد: «نینوا کجاست؟»
آسو ساکت ماند. فقط شنیده بود جائیست بسیار دور، در میان دو رود...
sania_tmry
این خدا که دریاها را میشکافت و ماهی دریا از او اطاعت میکرد، حالا کجاست؟ چرا خاموش مانده و به ما کمک نمیکند؟
لارسا با تأمل گفت: «من هم اینسوالها را از خودم پرسیدهام. خدا وقتی عذابش را از مردم نینوا دور کرد که دلهای آنها لرزید و بسویش برگشت. شاید خاموشی خدا از خاموشی بندگانی است که ستم را میپذیرند و تن به آن میدهند. تا وقتی خودمان خاموش بمانیم از او هم نوری بر ما نمیتابد.»
-چه باید کرد؟
لارسا با جدیت گفت: «من هرجا ستمی دیدم، خاموش نماندم! تو هم نترس و خاموش نمان! از آنچه هستی بردهتر نخواهی شد. برای آنچه داری و برای آنچه نداری، بجنگ!»
آسمان دار
دستی شانۀ پسر جوان را تکان داد و پسر سرش را از میان بازوهایش بیرون کشید. نوای وهمانگیز کوفتن بر طبلها، دوباره شروع شده بود.
به خودش گفت: «من نباید اینجا باشم... نباید...»
عرفان ملکی
«انسان چه بینواست... چون غذا نباشد گرسنه است و چون آب نباشد تشنه... دیو بیماری بر او هجوم میآورد و سختی روزگار بر زانوها خمش میکند... برهنه از مادر زاده شده و برهنه در خاک خواهد خفت. بدی بر او چیره است و غم بر نهادش ابدی است. چه بینواست انسان...»
Parastoo
انسان چه بینواست... چون غذا نباشد گرسنه است و چون آب نباشد تشنه... دیو بیماری بر او هجوم میآورد و سختی روزگار بر زانوها خمش میکند... برهنه از مادر زاده شده و برهنه در خاک خواهد خفت. بدی بر او چیره است و غم بر نهادش ابدی است. چه بینواست انسان...
mehrdad
گناه ساده و لذتبخش است، اما زیستن در روشنائی، دشوار
withhopefully
او جز خواندن و نوشتن، مهارت دیگری نداشت!
آدم فضایی مهربون
آدمها به این دنیا میآیند و روزی هم میروند. اما نه آمدنشان به اختیار خودشان است و نه رفتنشان. در میان این آمدن و رفتن، و در زمانی کوتاه که سرنوشت، بودن را بجای نیستی به آنها هدیه داده، چه میکنند؟ مرد برای زندگی خودش و خانوادهاش، فرسوده میشود. زن بعد از آنکه چند شکم زائید، تکیده میشود. جوان، پیر میشود و صورت صاف و شادابش پژمرده میشود. چشمهایش را میچرخاند و میبیند که ناگهان خمیده شده است و نفهمیده برای چه آمده و چه کرده و چه دستی او را به چه سویی کشانده است!
Azar
اگر در آن برکه خشکیده مانده بود حتما میمرد. اما آن چیزی که از مردن بدتر است، ناامیدی است.
کتاب ناب
شاید خاموشی خدا از خاموشی بندگانی است که ستم را میپذیرند و تن به آن میدهند. تا وقتی خودمان خاموش بمانیم از او هم نوری بر ما نمیتابد.»
کتاب ناب
«آری... برای شکستن قدرت یک زورمند، هماوردی چون خود او لازم است.»
R.R
«اما آشوربانیپال احمق نیست. او میداند که بسیاری از آنها که وانمود میکنند دوستش دارند، از او متنفرند. مثل مار فسفس میکنند و علیهاش توطئه میچینند...»
R.R
آدمها به این دنیا میآیند و روزی هم میروند. اما نه آمدنشان به اختیار خودشان است و نه رفتنشان. در میان این آمدن و رفتن، و در زمانی کوتاه که سرنوشت، بودن را بجای نیستی به آنها هدیه داده، چه میکنند؟ مرد برای زندگی خودش و خانوادهاش، فرسوده میشود. زن بعد از آنکه چند شکم زائید، تکیده میشود. جوان، پیر میشود و صورت صاف و شادابش پژمرده میشود. چشمهایش را میچرخاند و میبیند که ناگهان خمیده شده است و نفهمیده برای چه آمده و چه کرده و چه دستی او را به چه سویی کشانده است!»
bita
«انسان چه بینواست... چون غذا نباشد گرسنه است و چون آب نباشد تشنه... دیو بیماری بر او هجوم میآورد و سختی روزگار بر زانوها خمش میکند... برهنه از مادر زاده شده و برهنه در خاک خواهد خفت. بدی بر او چیره است و غم بر نهادش ابدی است. چه بینواست انسان...»
fateme
. چنگال سرد شبح، بختک مرگ و مه قیرگون، همگی به یکباره از میان رفتند. چندینبار پلک زد تا توانست چشمهایش را در نور اتاق، باز کند و چهره آشنایی را مقابل خودش ببیند.
شیموت با کاسه بزرگی که بخار از آن بر میخاست، مقابلش ایستاده بود و نیشخند میزد:
فریبا صفایی
«این را درخت زندگی بدان! همه آدمها بر درخت زندگی سواراند. باید شاخه خود را پیدا کنند، از آن بالا بکشند و جلو بروند. اما به کدام طرف؟ هر شاخهای خود به دهها شاخه دیگر تبدیل میشود که هرکدام سوی خود را میروند. اگر شاخهای را رها کنی و بر شاخه دیگر بروی، راهت عوض میشود. دهها راه، صدها راه، که هریک به سرنوشتی میانجامد.
zeze26
با عجله، شالی روی دامن چیندار و کوتاه لباس کتانیاش بست و گیوههایش را به پا کرد. پلههای خشتی را که پایین رفت، هیچ کس را در سرسرای مهمانخانه ندید. میزهای پهن چوبی و نیمکتهای بیقواره، خالی و مغموم بودند. نه خبری از سابیوم پیر بود و نه از دخترش آندیا تا مثل هر صبح با خنده شیطنتآمیزش، به نظربازیهای پسرک پاسخ دهد. زیر لب غرید: «همه بیدار شدند و رفتند جز من...»
امین انصاری
آن چیزی که از مردن بدتر است، ناامیدی است
nu_amin_mi
مرز مرگ تا رهائی، مرز ناامیدی تا امید، چقدر نزدیک بود
nu_amin_mi
هر جنگی آزادی نمیآورد... اولین چیزی که میآورد خون است...»
nu_amin_mi
حجم
۲۸۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۳۰ صفحه
حجم
۲۸۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۳۰ صفحه
قیمت:
رایگان