بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب صالحان | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب صالحان

بریده‌هایی از کتاب صالحان

نویسنده:آلبر کامو
انتشارات:نشر مصدق
امتیاز:
۴.۴از ۱۶ رأی
۴٫۴
(۱۶)
فوکا: برای اینکه تو نمی‌توانی با من مثل یک برادر حرف بزنی. این منم که محکوم‌ها را به دار می‌زنم. کالیایف: مگر تو هم محکوم به اعمال شاقه نیستی؟ فوکا: همینطور است. به من پیشنهاد کردند که این کار را بکنم و برای هر اعدام، یک سال از زندانم کم بشود. معامله خوبی است.
alcapon
باشد. سال‌ها مبارزه، دلهره جاسوس‌ها، تبعیدگاه و بالاخره این‌ها (علامت‌های شلاق را نشان می‌دهد)، کجا می‌توانم نیروی دوست داشتن را پیدا کنم؟ تنها چیزی که برایم می‌ماند نفرت است. این بهتر از آن است که آدم هیچ چیز حس نکند. دورا: آره، بهتر است.
alcapon
دوستشان داریم، درست است. ما آنها را با عشقی وسیع و بی‌اتکاء، با عشقی بدفرجام دوست داریم. ما دور از مردم، مثل زندانی‌ها در اتاق‌هامان به سر می‌بریم و در افکار خودمان گمشده‌ایم. ولی مردم هم ما را دوست دارند؟ و می‌دانند که ما دوستشان داریم؟ مردم خاموشند. چه سکوتی! چه سکوتی! کالیایف: ولی عشق یعنی این که آدم همه چیزش را بدهد، همه چیزش را قربانی کند و انتظار عوض هم نداشته باشد.
alcapon
کالیایف: اوه، دورا، چطوری این حرف را می‌زنی، تویی که قلبت رامی‌شناسم! دورا: در اینجا خون زیادست. خشونت فراوان است. آنهایی که واقعآ عدالت را دوست دارند. حق ندارند عاشق بشوند. آنها مثل من درست شده‌اند، سرشان بلند و چشم‌هاشان ثابت است. در این قلب‌های مغرور عشق چکار دارد؟ عشق آهسته سرها را به زیر می‌اندازد، یانگ! ولی گردن ما افراشته است. کالیایف: ولی ما ملت خودمان را دوست داریم.
alcapon
امروز چیزی را که سابق نمی‌دانستم، می‌دانم. حق با تو بود، این‌قدرها هم ساده نیست. خیال می‌کردم که کشتن آسان است، که عقیده و شجاعت برای این کار کافی است. ولی من این‌قدر بزرگ نیستم و حالا دیگر می‌دانم که در نفرت، خوشبختی وجود ندارد. تمام این بدی‌ها... تمام این بدی‌ها در من و در دیگران، آدمکشی، زبونی، بی‌عدالتی... لازم است. لازم است که بکشمش. آره، تا آخرش می‌روم. از نفرت و کینه هم بالاتر می‌روم. دورا: بالاتر از این‌ها؟ مگر بالاتر از این‌ها هم چیزی هست؟ کالیایف: عشق هست.
alcapon
استپان: گاهی اگر به اندازه کافی نکشی، کشتن اصلاً بی‌فایده است. آننکوف: استپان، در اینجا هیچ‌کس با تو موافق نیست. تصمیم گرفته شده. استپان: پس من اطاعت می‌کنم. ولی تکرار هم می‌کنم که ترور با مزاج آدم‌های ظریف سازگار نیست. ما آدمکشیم و این کارها را خودمان انتخاب کرده‌ایم. کالیایف: (عصبانی) نه. من قبول کردم بمیرم، برای اینکه آدمکشی نتواند پیروز بشود. من بیگناهی را انتخاب کرده‌ام.
alcapon
صاف و پوست‌کنده صحبت کنم کشتن بچه‌ها مخالف شرافت است. و اگر روزی من زنده باشم و انقلاب بخواهد از شرافت جدا شود، من از انقلاب روی‌گردان می‌شوم. اگر تصمیم بگیرید، همین الان به در خروجی تئاتر می‌روم، ولی خودم را زیر پای اسب‌ها می‌اندازم.
alcapon
(با فریاد) دیگران. بله، ولی من کسانی را که امروز مثل من روی این کره خاک زندگی می‌کنند، دوست دارم و به اینها درود می‌فرستم. برای این‌هاست که مبارزه می‌کنم و راضی به مرگ می‌شوم. ولی برای جامعه دوردستی که از ایجادش هم مطمئن نیستم، به صورت برادرانم سیلی نخواهم زد، و برای یک عدالت مرده به بی‌عدالتی موجود اضافه نمی‌کنم
alcapon
کالیایف: استپان، من از خودم خجالت می‌کشم، ولی با وجود این نمی‌گذارم این حرف‌ها را ادامه بدهی. من قبول کردم که آدم بکشم تا استبداد را سرنگون کنم. ولی در پشت این حرف‌ها که می‌زنی، استبدادی نهفته است که اگر به فرض محال موفق بشود، از منی که کوشش دارم دادخواهی کنم، یک آدمکش می‌سازد.
alcapon
(با خشونت) حدودی در کار نیست. حقیقت این است که شما به انقلاب عقیده ندارید. (همه از جای برمی‌خیزند جز یانگ) شما عقیده ندارید. اگر ایمانتان به آن کامل بود، اگر اطمینان داشتید که با قربانی‌ها و پیروزی‌هامان می‌توانیم روسیه‌ای بسازیم که از قلدری آزاد باشد، سرزمین آزادی که سرانجام همه دنیا را فرا بگیرد؛ اگر تردید نداشتید که در این صورت انسان، آزاد از ارباب‌ها و تعصب‌های خودش چهره خدایان واقعی را به سوی آسمان بلند خواهد کرد، مرگ دوتا بچه چه اهمیتی داشت؟
alcapon
یانگ قبول کرده که دوک بزرگ را بکشد، برای اینکه مرگ او می‌تواند زمانی را که بچه‌های روسی دیگر از گرسنگی نخواهند مرد، جلو بیندازد. خود این کار آن‌قدر آسان نیست، ولی مرگ برادرزاده‌های دوک بزرگ جلو مرگ هیچ بچه‌ای را نمی‌گیرد. حتی خرابکاری هم قاعده‌ای دارد، حدودی دارد.
alcapon
دورا: صبر کن، (به استپان) تو، استپان، می‌توانی، با چشم‌های باز، به روی یک بچه تیراندازی کنی؟ استپان: آره، اگر تشکیلات دستور بدهد، می‌توانم. دورا: چرا چشم‌هایت را می‌بندی؟ استپان: من؟ چشم‌هایم را بستم؟ دورا: آره. استپان: برای اینکه صحنه را بهتر مجسم کنم و بدانم که چه جواب می‌دهم. دورا: چشم‌هایت را باز کن و بفهم که تشکیلات اگر فقط یک لحظه اجازه بدهد که بچه‌ها با بمب‌های ما از بین بروند، قدرتش را از دست می‌دهد. استپان: من برای این چیزهای پوچ به اندازه کافی رحم ندارم. روزی که ما تصمیم بگیریم که بچه‌ها را فراموش کنیم، در آن روز آقای دنیا خواهیم شد و انقلاب پیروز می‌شود.
alcapon
آننکوف: برعکس. به خودت مغرور باش. من به هیچ چیز مسلط نشده‌ام. می‌دانی، من برای روزهای گذشته زندگی درخشان و زن‌ها... تأسف می‌خورم. آره، من زن‌ها و شراب و آن شب‌هایی را که سحر نداشت، دوست داشتم.
alcapon
سال است که می‌ترسم. همان ترسی که حتی موقع خواب هم آدم را درست ترک نمی‌کند و صبح‌ها باز با همان تازگی به سراغ آدم می‌آید. بنابراین لازم بود که به آن عادت کنم. یاد گرفتم که چطوری می‌شود آدم موقعی که ترس زیادی دارد با خونسردی خودش را حفظ کند. این چیزی نیست که آدم بش مغرور بشود.
alcapon
یک ثانیه به او نگاه خواهی کرد. اوه، یانگ، باید بدانی. باید خبر داشته باشی. انسان بالاخره انسان است. شاید دوک بزرگ چشم‌های پرعاطفه‌ای داشته باشد. او را می‌بینی که در حال خاراندن گوشش است، یا با خوشحالی لبخند می‌زند. از کجا معلوم، شاید جای بریدگی تیغ ریش‌تراشی روی صورتش پیدا باشد. و اگر در این لحظه به تو نگاه کند... کالیایف: این او نیست که می‌کشم، من استبداد را می‌کشم.
alcapon
پس اگر اول به طرف سوءقصد و بعد به طرف چوبه دار برویم، دوبار زندگی خود را داده‌ایم. ما بیشتر از آنچه که لازم است فداکاری می‌کنیم. کالیایف: بله، این مرگ دوباره است. متشکرم، دورا. هیچکس نمی‌تواند ما را سرزنش کند. حالا من از خودم اطمینان دارم.
alcapon
(با حرارت) بش فکر کرده‌ام، مردن، در موقع سوءقصد مثل این است که چیزی ناتمام مانده باشد. برعکس، بین سوءقصد و چوبه دار یک ابدیتی وجود دارد که شاید برای انسان تنها ابدیت باشد.
alcapon
یانگ این‌طوری خوب است. کشتن و مردن. ولی به نظر من سعادت بزرگتری هم وجود دارد. (مکث. کالیایف به او نگاه می‌کند. دورا سر خود را متوجه پایین می‌کند) چوبه دار.
alcapon
بکند. گاهی شب‌ها که در بستر دوره‌گردیم غلت و واغلت می‌زنم، اندیشه‌ای مرا سخت به خودش مشغول می‌کند: اینها ما را تبدیل به آدمکش کرده‌اند. ولی در همان وقت فکر می‌کنم که خواهم مرد و این مطلب به قلبم تسکین می‌دهد. آن‌وقت لبخند می‌زنم و مثل بچه‌ای به خواب می‌روم.
alcapon
یک سال است که به هیچ چیز دیگر فکر نمی‌کنم. برای این لحظه است که تا حالا زنده مانده‌ام. حالا می‌دانم که آرزو دارم، در کنار دوک بزرگ از بین بروم، خونم را تا آخرین قطره‌اش از دست بدهم، یا اینکه در یک لحظه در شراره انفجار بسوزم و بعد از خودم هیچ چیز باقی نگذارم. می‌فهمی برای چه تقاضا کردم اولین بمب را من پرتاب کنم؟ مرگ برای عقیده، این تنها راهی است که انسان می‌تواند شایسته عقیده باشد. اینهم توجیهش. دورا: من هم آرزوی این جور مرگ را دارم.
alcapon

حجم

۵۰٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۸۷ صفحه

حجم

۵۰٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۸۷ صفحه

قیمت:
۳۵,۰۰۰
تومان