بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آیینه جادو؛ جلد اول | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آیینه جادو؛ جلد اول

بریده‌هایی از کتاب آیینه جادو؛ جلد اول

انتشارات:انتشارات واحه
امتیاز:
۴.۴از ۱۰ رأی
۴٫۴
(۱۰)
تفرقه خواه ناخواه ملازمِ شرک است، به خلاف وحدت که ملازمِ توحید است.
سحر
«تخیل آزاد» یعنی چه. این «آزادی»، آزادی از چیست؟ آزادی از حقیقت؟ یعنی هنرمند حق دارد در جهان توهمات و تصورات بیمارگونه و مالیخولیایی خویش، هرچه می‌خواهد بگوید و بنویسد و هر نقش که می‌خواهد بپردازد و هر فیلمی که می‌خواهد بسازد و... کسی هم حق نداشته باشد که چون و چرا کند؟ می‌گویند: «خَلط مبحث نکنید، بحث‌های اخلاقی را با هنر اشتباه نکنید.» باید پرسید: «مگر هنرمند می‌تواند حد نگه دارد و از اظهارنظر در باب اخلاق پرهیز کند؟»
سحر
انسان اگر بتواند «خود» را در «خدا» فانی سازد، نورالانوارِ طلعت شمس حق از او نیز متجلی خواهد شد و عزت و عظمتی خواهد یافت بی‌نهایت؛ واگرنه، زندان تعلقات و عادات، دنیایی تنگ‌تر و تاریک‌تر از گور است و «خیال» نیز بالتَّبَع یا «بُراقِ بلند پروازِ آسمان معراج» است، یا «خفاش روزْ کورِ مغارۀ تنهایی».
سحر
در جهان امروز، عموم هنرمندان حق مسلّم خویش می‌دانند که دربارۀ عموم مسائل اظهار نظر کنند، چرا که می‌گویند: «تخیل آزاد لازمۀ کار هنری است.» اما چون از «تعهد» با آنان سخن گویید، روی ترش می‌کنند که «هنرمند تنها نسبت به هنر خویش متعهد است و هر نوع تعهد دیگری منافی تخیل آزاد است.» به‌راستی مگر این «تخیل» چیست که می‌تواند از «تعهد» آزاد باشد؟
سحر
انسان فطرتاً عاشق کمال است و مشتاقْ تا فقر و ضعف و نقص وجود خویش را در موجوداتی کامل جبران کند و از حیرت و دهشت بیاساید. اگر روی به بت‌پرستی یا ستاره‌پرستی ـ هنرپیشه‌پرستی ـ می‌آورد، عملی خلاف فطرت انجام نداده است، اگرچه در «تشخیص» دچار اشتباه شده. «تحسین و تقدیس» نیز از کشش‌های فطری روح است که اگر در تشخیص دچار اشتباه شود، هنرپیشه‌ها را به جای قدیسان می‌نشاند.
سحر
نیازهای حقیقی بشر، نیازهای باطنی اوست، اگرچه حاجات ظاهری‌اش بیش‌تر ظهور و بروز دارد. محک تمیز نیازهای حقیقی از کاذب، «غایت کمالیۀ» انسان است. خداوند انسان را برای رسیدن به کمال قرب و زندگی جاودان در جنت رضوان خویش آفریده است. آن بهشت که گفته‌اند «بهشتِ اعتدال» است و این اعتدال نیز برای انسان تنها در صورتی حاصل می‌آید که خود را به نظام تشریعی اسلام تسلیم کند و در دنیا آن‌سان زندگی کند که انبیا گفته‌اند.
سحر
«تسلیم» عبادت است و اگر این سخن در «گوش سپردن به نطق» صدق دارد، دربارۀ سینما که به طریق اولیٰ صادق است. تماشاگر سینما نه فقط با گوش که «با تمام وجود»، خود را به واقعیت رؤیایی درون صحنه تسلیم می‌کند و به طور معمول، تنها بخش‌های متعالی نفس او از خوض در فیلم رهایی دارد و آن هم نه به طور کامل.
سحر
به‌راستی اگر کسی از جایی بیرون از این واقعیت، از عصری دیگر و یا سیاره‌ای دیگر، به شهرهای امروزی بیاید، چه خواهد دید؟ جای‌جای، در کوچه و بازار، دکه‌هایی که در آن مایعی تند و تلخ می‌فروشند که عقل و اختیار را منکوب می‌کند، و آدم‌هایی که این مایع را می‌نوشند تا فراموش کنند که آدم هستند و اهل تعهد و تاریخ.
سحر
بشر امروز می‌خواهد بی‌دغدغه، آن‌چنان که هست به شهوت و غضب روی بیاورد، وِلَنگار باشد و ستمگر. اما سرزنش نفس لوامه او را به اضطراب می‌اندازد و دغدغۀ مرگْ کابوسی است که او را رها نمی‌کند. انسان ذاتاً اخلاقی و تاریخی است و اهل درد و ابتلا، و این‌چنین، بهشت زمینی جزیره‌ای بی‌تاریخ در اقیانوس وهم و غفلت است. دغدغۀ مرگ و معاد جز با غفلت از آن از بین نمی‌رود و غفلت نیز با ترک خودآگاهی و عقل و اختیار میسر می‌شود.
سحر
آن‌چه آدم‌ها را به سوی شراب انگور می‌کشاند، «رنجی» است که با «خودآگاهی» همراه است. مست کردن نوعی «کشتن خویش» است، اما مستی عارف فنای فی‌الله است؛ او «خود» را که حجاب حجاب‌هاست از میان برمی‌دارد تا به خدا رسد و این «بی‌خودی» است که در زبان اشراقی عرفا «مستی» نام گرفته است. اما مستی شراب انگور، کشتن خویش است برای فرار از رنجی که در خودآگاهی وجود دارد.
سحر
آن‌چه آدم‌ها را به سوی شراب انگور می‌کشاند، «رنجی» است که با «خودآگاهی» همراه است. مست کردن نوعی «کشتن خویش» است، اما مستی عارف فنای فی‌الله است؛ او «خود» را که حجاب حجاب‌هاست از میان برمی‌دارد تا به خدا رسد و این «بی‌خودی» است که در زبان اشراقی عرفا «مستی» نام گرفته است. اما مستی شراب انگور، کشتن خویش است برای فرار از رنجی که در خودآگاهی وجود دارد.
سحر
آن‌چه آدم‌ها را به سوی شراب انگور می‌کشاند، «رنجی» است که با «خودآگاهی» همراه است. مست کردن نوعی «کشتن خویش» است، اما مستی عارف فنای فی‌الله است؛ او «خود» را که حجاب حجاب‌هاست از میان برمی‌دارد تا به خدا رسد و این «بی‌خودی» است که در زبان اشراقی عرفا «مستی» نام گرفته است. اما مستی شراب انگور، کشتن خویش است برای فرار از رنجی که در خودآگاهی وجود دارد.
سحر
کار تماشاگر نوعی پرستش و بندگی و قبول ولایت است. او از خود سلب اختیار می‌کند و در یک فضای تاریک، چشم به صحنه‌ای روشن می‌سپارد و منتظر می‌نشیند تا فیلم‌ساز او را سِحر کند. فضا نیز تاریک شده است تا هیچ چیز جز فیلم توجه او را به خود جلب نکند و امکان استغراق در فیلم به‌تمامی فراهم شود. گوش و چشم و روح و عقل و اختیار بیننده، همه، به فیلم‌ساز سپرده شده است. این کار ماهیتاً نوعی عبادت است و از لحاظ «اخلاق» نیز، با توجه به «غایت» آن، ارزش پیدا می‌کند. یعنی با توجه به این‌که فیلم او را به سوی حق سوق می‌دهد یا به سوی شیطان، ارزشی الهی یا شیطانی پیدا می‌کند؛ گاه «عبادت حق» است و گاه «عبادت شیطان». فیلم‌سازان با چه غایاتی فیلم می‌سازند؟ آیا آنها می‌خواهند تماشاگر خویش را به سوی حق بکشانند؟
سحر
اصلاً اهل ولایت از سیطرۀ زمان و مکان و تاریخ و طبیعت خارج هستند، چه رسد به روش‌ها و ابزار تمدن غرب؛ آنان نخست جانشان را از اسارتِ تعلقات رهانیده‌اند و آن‌گاه خداوند به شکرانۀ این رهایی، آنان را نسبت به غفلتِ فراگیری که بشر امروز گرفتار آن است تذکر بخشیده است. از «تفکر» به معنای مصطلحِ این لفظ نیز کاری برنمی‌آید. اگر با همین عقل محجوبِ روزمره صدها سال نیز به تفکر بنشینیم، بی‌نصرتِ غیب راه به جایی نخواهیم برد؛ باید نخست از روزمرگی خلاص شد و تنها دل به قرب حق سپرد.
سحر
«حفظ یک نقطۀ مجهول در تمام طول برنامه‌ها» از شیوه‌های معمول فیلم‌سازی و تولید برنامه‌های تلویزیونی است. این نقطۀ مجهول تماشاگر را به دنبال جواب می‌کشاند و او را تا آن هنگام که جواب اقناع‌کننده‌ای برای مجهول خویش بیابد، رها نمی‌کند. جاذبیت رشته‌ای است که یک سر آن در دست فیلم و سر دیگرش در جان مردمان است و فیلم اگر نتواند قلاب خود را به جایی در درون تماشاگر، اعمّ از خصوصیات فطری و غریزی او و یا عادات و اعتبارات اجتماعی‌اش بند کند، از جاذبیت برخوردار نخواهد شد. انسان فطرتاً از مجهول می‌گریزد و طالب علم است
سحر
شنیدن به خواندن بسیار نزدیک‌تر است تا دیدن ـ اگرچه خواندن و دیدن هر دو با چشم انجام می‌گیرد ـ چرا که انسان در خواندن و شنیدن، هر دو، با کلام سر و کار دارد اما در دیدن با تصویر، و تفاوت اصلی این‌جاست: مابین کلام و تصویر. اگر «کلمه» نبود، امکان «تعقل و تفکر» نیز از انسان سلب می‌شد و اگرچه معمولاً این گونه عنوان می‌شود که «حروف» همان صورتِ تغییریافتۀ «نشانه‌های تصویری» هستند، اما مهم این است که دلالت کلمات به معانی، مجرد است و دلالت تصاویر به مدلول‌های خویش، مستقیم و غیرمجرد؛ گذشته از آن‌که صورت‌های غیرمادی اصلاً نمی‌توانند نشانه‌های تصویری داشته باشند.
سحر
در تاریخ انبیا، قوم یهود مظهر «دیده‌پرستی یا چشم‌گرایی» هستند. آنها بارها به حضرت موسی (ع) می‌گویند: «به تو ایمان نمی‌آوریم مگر آن‌که خدا را آشکار ببینیم.» و یا می‌پرسند: «چرا فرشتگان بر ما فرود نمی‌آیند و یا چرا آفریدگار خود را نمی‌بینیم؟» و به اعتقاد حقیر، به همین علت است که انجیل یوحنا با این کلام آغاز می‌شود که «در آغاز کلمه بود و کلمه خدا بود.»
سحر
انجیل یوحنا با این کلام آغاز می‌شود که «در آغاز کلمه بود و کلمه خدا بود.»
سحر
هنرمند باید از «غرض‌اندیشی» آزاد باشد، اما در عین حال، هنر عین تعهد اجتماعی است، چرا که وجود انسان عین تعهد است و هنر نیز به‌مثابه جلوۀ انسان نمی‌تواند از تعهد فارغ باشد. آنها هم که در دفاع از استقلال هنر در اوایل قرن نوزدهم فریاد برداشتند که «هنر وسیله نیست، هدف است. فایدۀ هنر زیبایی است و همین کافی است.» باز هم هنرمند را نسبت به زیبایی متعهد می‌دانستند. آنها می‌گفتند: «هنرمندی که به چیزی جز زیبایی محض بیندیشد، هنرمند نیست.»
سحر
مفهوم «تمدن» اکنون در فرهنگ عامّ سیانتیستی جهانی با مفهوم «تکامل» قرین و مترادف شده است، آن‌چنان که غالباً لفظ «متمدن» با معنای «متکامل و پیشرفته» مورد استعمال قرار می‌گیرد، حال آن‌که تمدن لزوماً با تکامل و تعالی که امری معنوی است همراه نیست. این اشتباه به نوعی دیگر در ترجمۀ «ترانسفورمیسم» نیز تکرار شده و آن را «فرضیۀ تکامل» ترجمه کرده‌اند.
سحر

حجم

۳۱۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

حجم

۳۱۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

قیمت:
۶۱,۰۰۰
۳۰,۵۰۰
۵۰%
تومان