بریدههایی از کتاب خاکستر و خاک
۴٫۲
(۱۴)
انگار زندگی میکنی به خاطر همین تصویرها، به خاطر همین رؤیاها. تصویرها و رؤیاهای آنچه دیدهای و نمیخواستی ببینی. شاید هم آنچه باید ببینی و نمیخواهی ببینی.
Arman ekhlaspour
گمان میکنی که دیگران بیصدا شدهاند. صدا از انسان رفته، صدا از سنگ رفته، صدا از دنیا رفته. پس چرا انسانها بیخود و بیهوده دهن میجنبانند؟
کاربر ۳۲۲۵۶۵۰
«پدر گل، امروز مُردهها خوشبختتر از زندهها هستن. چی کنیم؟
Arman ekhlaspour
تصورش را کن. تا چند زمان پیش حرف میشنیدی و نمیدانستی کر بودن یعنی چه، و یک روز، دیگر صدایی نمیشنوی. چرا؟ تازه، احمقانه است اگر برایت بگویند که کری! نه میشنوی، نه میفهمی. نمیپنداری که این تو هستی که نمیشنوی؛ گمان میکنی که دیگران بیصدا شدهاند. صدا از انسان رفته، صدا از سنگ رفته، صدا از دنیا رفته. پس چرا انسانها بیخود و بیهوده دهن میجنبانند؟
Arman ekhlaspour
«میفامی پدر؟ غم یا اَو میشه و از چشم میریزه، یا شمشیر میشه و میرسه به زبان، یا به درونت بُم میشه ــ بُمی که یک روز نِی، یک روز میکفه و میکفانه.
Arman ekhlaspour
اصلاً خدا به فکرت هم نیست. کاش لحظهای به تو بیندیشد، کاش بیاید بالای بستر غمهایت... نه، خدا بندهداری را رها کرده. اگر بندهداری این باشد، تو خود با تمام ذلتت، میتوانی هزار دنیا را خدایی کنی!
Arman ekhlaspour
میرزا قَدیر سرش را نزدیک دریچهٔ دکان میآورد و صدایش را آهسته میسازد. «... که قانون جنگ، قانون قربانی اس. ده قربانی، یا گردنت پُرخون اس یا دستت.»
«چرا؟» معصومانه و بیاختیار میپرسی.
میرزا قَدیر سِگرِتش را میاندازد بیرون. با همان لحن آهسته میگوید «بیادر، منطقِ جنگْ منطقِ قربانی اس؛ چرا نداره. چیزی که مهم اس فقط عملش اس، نه علتش و نه سرانجامش.»
فروزان
میرزا قَدیر سرش را نزدیک دریچهٔ دکان میآورد و صدایش را آهسته میسازد. «... که قانون جنگ، قانون قربانی اس. ده قربانی، یا گردنت پُرخون اس یا دستت.»
«چرا؟» معصومانه و بیاختیار میپرسی.
میرزا قَدیر سِگرِتش را میاندازد بیرون. با همان لحن آهسته میگوید «بیادر، منطقِ جنگْ منطقِ قربانی اس؛ چرا نداره. چیزی که مهم اس فقط عملش اس، نه علتش و نه سرانجامش.»
فروزان
حجم
۷۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۳ صفحه
حجم
۷۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۳ صفحه
قیمت:
۱۹,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد