بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب در راه | طاقچه
تصویر جلد کتاب در راه

بریده‌هایی از کتاب در راه

نویسنده:جک کرواک
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۷از ۹ رأی
۳٫۷
(۹)
تو سواری بعدی‌ای که نصیبم شد گیر مردک لاغر و نحیفی افتادم که معتقد بود گرسنگی کنترل‌شده برای سلامتی خوب است.
محمدحسین
تنها آدم‌هایی که باهاشان حال می‌کنم دیوانه‌هایند، آدم‌هایی که دیوانهٔ زندگی‌اند، دیوانهٔ حرف زدن‌اند، دیوانهٔ نجات یافتن، در یک‌آن خورهٔ همه‌چیز هستند، آدم‌هایی که هیچ‌وقت خمیازه نمی‌کشند و حرف‌های معمولی نمی‌زنند، فقط می‌سوزند، می‌سوزند، می‌سوزند عین آتش‌بازی‌های زردفامی که مثل عنکبوت‌هایی میان ستاره‌ها منفجر می‌شوند و وسط‌شان نور تند آبی‌رنگی می‌بینی و همه می‌گویند «وااای!»
محمدحسین
قرار شد همهٔ کارهایی را که تابه‌حال نکرده‌ایم و بیش‌ازحد احمقانه بوده انجام بدهیم.
محمدحسین
چیزی نداشتم به کسی بدهم جز همین سرگردانی‌ام.
محمدحسین
چون تنها آدم‌هایی که باهاشان حال می‌کنم دیوانه‌هایند، آدم‌هایی که دیوانهٔ زندگی‌اند، دیوانهٔ حرف زدن‌اند، دیوانهٔ نجات یافتن، در یک‌آن خورهٔ همه‌چیز هستند، آدم‌هایی که هیچ‌وقت خمیازه نمی‌کشند و حرف‌های معمولی نمی‌زنند، فقط می‌سوزند، می‌سوزند،
کاربر ۲۴۹۷۲۲۷
ای پروردگار، باید چه کنم؟ به کجا خواهم رفت؟
محمدحسین
هر راهی که زندگی هدایتم کنه می‌رم.
محمدحسین
می‌خوام با یه دختری ازدواج کنم، تا روحم کنارش آروم بگیره و تا دم پیری کنارِ هم باشیم. نمی‌شه که تا ابد همین‌جور بمونیم ــ منظورم این‌همه جنون و ورجه‌وورجه‌ست. باس بریم یه جایی، یه چیزی پیدا کنیم.
محمدحسین
هوا نبود، بلکه بازدمِ زنده و قابل‌لمسِ درختان و مرداب بود.
Orson Welles
از ارتفاعات و پشت کوه آمده بودند پایین و دست دراز کرده بودند برای چیزی که فکر می‌کردند تمدن می‌تواند به‌شان عرضه کند، و هرگز تصور غم و وهمِ درهم‌شکسته و فقیر تمدن را نمی‌کردند.
محمدحسین
یوهووو! می‌خوام همین‌جوری برم و برم ــ این جاده‌ست که داره منو می‌رونه!
محمدحسین
یک‌باره رو کرد به زندگی‌اش و به‌سرعت از دیدرس خارج شد. زل زدم به دلگیریِ روزهای خودم. من هم راه طولانی وحشتناکی پیشِ رو داشتم.
محمدحسین
هر جا که زندگی کنم، چمدونم همیشه از زیر تخت زده بیرون و همیشه حاضرم که بزنم بیرون یا بندازنم بیرون. تصمیمم رو گرفتم که افسار زندگیم رو ول کنم. تو که خودت دیدی من جون کندم و بیچاره شدم تا درستش کنم و خودت می‌دونی که مهم نیست و ما هم که زمونه رو می‌شناسیم ــ که چه‌طور آرومش کنیم، قدم بزنیم و ته‌وتوش رو دربیاریم، همون حال‌وحول‌های ازمُدافتادهٔ خودمون، چه‌جور حال‌وحول‌های دیگه‌ای هست؟ ما که می‌دونیم.
محمدحسین
می‌بینی، رفیق، آدم هر چی سنش می‌ره بالا دردسرهاش هم بیشتر تلنبار می‌شه.
محمدحسین
ناشناس بودن در جهانِ انسان‌ها بهتر از شهرت در بهشت است، چون مگر بهشت چیست؟
محمدحسین
راه گریزی نبود. من هم تن دادم به همه‌چیز.
محمدحسین
هنوز راه‌های طولانی‌تری در پیش داشتیم. ولی چه باک، راهْ زندگی است.
محمدحسین
دیگه نمی‌دونم باید چی‌کار کنم.
محمدحسین
گفت «می‌بینی رفیق، زن واقعی هم هست که برات جور کنیم. بدون زخم زبون، بدون گلایه، معتدل؛ شوهرش می‌تونه با هر کس هر ساعتِ شب که دلش خواست بیاد خونه و بشینن تو آشپزخونه و بنوشن و حرف بزنن و هر وقت دل‌شون خواست برن. به این می‌گن مرد، اون هم می‌شه قلعه‌ش.»
محمدحسین
نوازندهٔ تنور چشم‌هایش را دوخت به خیابان و گفت «ضیافت چه فایده داره، زندگی غمناک‌تر از اونه که بخوای همه‌ش ضیافت به پا کنی. گندش بزنن! امشب پول ندارم و چیز دیگه‌ای هم مهم نیست.»
محمدحسین

حجم

۴۲۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۸۸ صفحه

حجم

۴۲۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۸۸ صفحه

قیمت:
۸۷,۰۰۰
۴۳,۵۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲۳صفحه بعد