بریدههایی از کتاب پیرمرد صدسالهای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد
نویسنده:یوناس یوناسون
مترجم:شادی حامدی
ویراستار:مجتبی پورمحسن
انتشارات:انتشارات بهنگار
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۳از ۳۳۲ رأی
۴٫۳
(۳۳۲)
هیچچیز ابدی نیست، غیر از احتمالاً حماقت بشر.
Elhamtarang
حالا آلن آنقدر از گوشت گوزن و نوشیدنی راضی بود که داشت کمکم از مردن میترسید.
M_`N
او بیدار شد و توضیح داد رفته بوده بیرون هوایی بخورد که به فکرش رسیده ماشین جای خوبی برای خوابیدن است، بهخصوص که پلههایی که به طبقۀ بالای خانه میرفتند، بعد از روزی طولانی، برای زانوهای لرزان او کمی زیاد بودند.
«دیگه نودساله نیستم.»
farzane
وقتی زندگی وارد وقت اضافه میشود بهراحتی میتوان به خود اجازۀ بعضی کارها را داد.
faezeh
او هم مثل آلن در حال فرار بود ولی برخلاف آلن هیچ حقوق شهروندی نداشت. احتمالاً او را سوئدی محسوب نمیکردند و در سوئد، درست مثل هر کشور دیگری، وقتی خارجی محسوب شوی آدم حساب نمیشوی
hodsan
دین خیلی آسون احساسات آدمها رو به غلیان میاره
hodsan
پیرمرد صدساله هرگز اجازه نداده بود رفتار مردم آزارش بدهد، حتی وقتی دلیل کافی برای آزاردیدن وجود داشت.
pari
هر روز از پدرش که معتقد بود او به درد هیچهکاری نمیخورد، کتک میخورد. ژولیوس بیستوپنجساله بود که مادرش از سرطان مرد و او بسیار اندوهگین شد. کمی بعد پدرش، وقتی تلاش میکرد مادهگوسالهای را از باتلاق نجات بدهد، در باتلاق گیر افتاد و مرد. ژولیوس باز هم اندوهگین شد چون خیلی به مادهگوساله اُنس گرفته بود.
mh. ghodusi
ظاهراً ناممکنترین نبردها روی زمین بر اساس این گفته شکل میگیرند که: «تو احمقی... نه، تویی که احمقی... نه، این خودتی که احمقی...»
ناهید
بدن نحیف من برای تحمل شکنجه خلق نشده. کتک مفصل یه چیزه، شکنجه یه چیز دیگه
ashkan295
آماندا گفت: «عالیه. پس ما یکسوم داراییمون رو خرج کمپین انتخاباتی من میکنیم. یکسومش رو رشوه میدیم به مسئولان انتخاباتی منطقه، یکسومش رو خرج لجنمالی آبروی رقیب میکنیم و یکسوم رو هم نگه میداریم برای زندگیمون اگه توی انتخابات برنده نشدیم. نظرت چیه؟»
farzane
وقتی آلن بچه بود، پدرش به او یاد داده بود که به آدمهایی که وقتی فرصتش پیش میآید مشروب نمینوشند مشکوک باشد. کمی بیش از شش سالش بود که روزی پدرش دست روی شانۀ او گذاشت و گفت: «پسرم، تو باید از کشیشها حذر کنی. همینطور از کسانی که ودکا نمینوشن. از همه بدتر، کشیشهایی که ودکا نمینوشن.»
farzane
استبان به «تا جای ممکن دور» فکر کرد و راهی شمال شد، و باز هم شمالتر، و سرانجام آنقدر شمال که دریاچهها زمستانها یخ میزدند. از آن زمان در سوئد زندگی میکرد.
farzane
ظاهراً پدر آلن دور قطعه زمین کوچکی را حصار چوبی کوبیده و اعلام کرده بود که آنجا جمهوری مستقلی است! و آن را روسیۀ واقعی نامیده بود. بعد دو سرباز دولت آمده بودند تا حصار را خراب کنند. پدر آلن از خشم مشتهایش را گره کرده بود تا از مرزهای کشورش دفاع کند، و برای سربازان بحث منطقی با او ناممکن شده بود. سرانجام، آنها تصمیم گرفته بودند گلولهای وسط دو ابروی او شلیک کنند و بعد در آرامش به کارشان برسند.
مادر آلن خطاب به تلگراف کنسولگری سوئد گفت: «نمیشد یه راه کمتر احمقانه برای مردن انتخاب کنی؟»
farzane
او فیلسوفانه به آلن گفت که آنچه اتفاق افتاده، اتفاق افتاده و در آینده هم هرچه قرار باشد اتفاق بیفتد، اتفاق میافتد.
setareh.
«انتقام خوبچیزی نیست. انتقام مثل سیاست میمونه، همیشه یک چیز باعث یک چیز دیگه میشه تا اینکه بد به بدتر تبدیل میشه و بدتر به بدترین.»
اسحاق قاسمی
فقط خود صاحب مجلس بود که نمیخواست در جشنِ تولد حاضر باشد.
Sophie
آلن واقعاً نمیدانست چرا این کار را کرده. با خودش فکر کرد، وقتی زندگی وارد وقت اضافه میشود بهراحتی میتوان به خود اجازۀ بعضی کارها را داد.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
و آلن هم بهنوبۀ خود خوشحال بود که بالاخره با کسی دوست شده که نمیخواهد چیزی از سیاست یا مذهب به خوردش بدهد.
ناهید
جنازه به جلو پرتاب شد و پیشانیاش به یکی از دستگیرههای آهنی برخورد کرد.
آلن گفت: «اگه شرایط یهکم فرق میکرد، این برخورد واقعاً دردناک بود.»
ژولیوس گفت: «قطعاً مردهبودن یه خوبیهایی هم داره.»
MediaAsvad
حجم
۳۷۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۴۴۴ صفحه
حجم
۳۷۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۴۴۴ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰۵۰%
تومان