بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تنهایی الیزابت | طاقچه
کتاب تنهایی الیزابت اثر ویلیام ترور

بریده‌هایی از کتاب تنهایی الیزابت

نویسنده:ویلیام ترور
انتشارات:نشر بیدگل
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۳از ۱۱ رأی
۳٫۳
(۱۱)
خدا و باقی‌شان اسطوره‌هایی‌اند که ما ساخته‌ایم تا خودمان را خرسند نگه داریم.
شراره
«الیزابت خیلی آسون‌تره آدم هیچ‌کس رو دوست نداشته باشه. خیلی بهتره که آدم اصلاً عاشق نشه.» الیزابت گفت: «آره. بهتره.»
نازنین بنایی
هیچ‌چیزی اهمیت نداشت مگر خودشان. دنیایشان محدود به بدنی بود در تخت، میان ملافه‌ها و بالش‌ها؛ دنیایی میان تصویر بی‌انتهای بخش مری اتکینز که جای بخش سنت‌بئاتریس را گرفته بود. دنیایشان خالی از جنب‌وجوش بود، تلاششان بر این بود که دل‌مُردگی را از خود برانند، بخوابند و بیدار شوند و حالشان بهتر شود. بیرون باد می‌وزید و بارانی نم‌نم می‌بارید و آفتاب از پسِ ابرها می‌تابید. هیچ‌کدامشان اهمیتی به هوای بیرون نمی‌دادند.
نازنین بنایی
مرد با خودش فکر کرد الیزابت نفهمیده بود که نمی‌شود به مردی بگویی جنبهٔ جسمانی ازدواج را دوست نداری و آن‌وقت توقع داشته باشی همه‌چیز مثل سابق باشد. نمی‌شود نسنجیده حرفی از دهانت دربرود و دربارهٔ خوشبختی با کس دیگری یاوه‌سرایی کنی و بعد که آن خوشبختی محقق نشد، بیایی و بگویی متأسفی. نمی‌شود به نوزده سال زندگی پشت‌پا بزنی و بعد بگویی قصد نداشته‌ای چنین کنی. نوزده سال پیش در ماه‌عسلشان در کرت گفته بود: «وای، چقدر قشنگه!» و نوزده سال بعد گفته بود همان وقت باید راهش را می‌کشیده و می‌رفته. الیزابت اشک‌ریزان با خشم سرش داد کشیده بود. کاری کرده بود که حس کند غیرعادی است، کاری کرده بود از به‌دنیاآمدن بچه‌ها احساس شرم کند.
نازنین بنایی
همه‌جا رازهایی هست که ما قادر به درکشان نیستیم.
پویا پانا
همه‌چیـز ظاهرسازی بوده، همه‌چیز، خوابیدن در کنارش در یک تخت، تلاش مداوم برای مطلوب‌بودن، گوش‌سپردن به صدایی که زمانی به نظرش زیبا می‌آمد ولی بعد از چشمش افتاده بود، بچه‌دارشدن، چون کاری بود که باید انجام می‌شد، عذرخواهی بابت سروصدا و شلختگی، عذرخواهی بابت افتادن کلیدها توی فاضلاب.
نازنین بنایی
دیگر شکی برایم نمانده است. اطمینان دارم که خدا و باقی‌شان اسطوره‌هایی‌اند که ما ساخته‌ایم تا خودمان را خرسند نگه داریم.
پویا پانا
این مردی که به‌خاطر زیبایی و جوانی‌اش با او ازدواج کرده بود، با این تصور که الیزابت با حرف‌شنوی‌هایش او را سرشار از غرور خواهد کرد. عمری که از سر گذرانده بود به برگ‌هایی بی‌حاصل می‌ماند، برگ‌هایی که حالا پژمرده شده بودند، بی‌اینکه خاطراتی دلنشین به بار آورده باشند. با توپ‌وتشر فریاد کشیده بود ثمرهٔ نوزده سال ازدواج باید بیش از سه‌بچه باشد. او هم پریده بود وسط حرف الیزابت و با سردی، مثل کوهی از یخ، گفته بود که الیزابت فقط دارد با حرف‌های قلنبه‌سلنبه و بی‌سروته آخرهفته‌های مزخرفش را توجیه می‌کند.
_Snowden_
به الیزابت توصیه کرده بود کتاب‌هایی دربارهٔ هخامنشیان و گزارش‌هایی دربارهٔ سیر تکامل قبایل افریقای مرکزی بخواند که موضوعات موردعلاقهٔ خودش بود. الیزابت از سر وظیفه آنها را خوانده بود، اما وقتی الیزابت به او پیشنهاد کرده بود نگاهی به همسران و دختران (۶) بیندازد، بی‌اینکه لای کتاب را باز کند، گفته بود گمان نمی‌کند خیلی از آن کتاب خوشش بیاید. الیزابت دلخور شد.
_Snowden_
بله، بله، می‌دونم افسرده شده‌م. متوجه نیستین؟ این بلاییه که وقتی آدم ایمانش رو از دست می‌ده سرش می‌آد.
پویا پانا

حجم

۷۳۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۶۱۵ صفحه

حجم

۷۳۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۶۱۵ صفحه

قیمت:
۱۲۰,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۵صفحه بعد