دل به کف عشق هر آنکس سپرد
جان به در از وادی محنت نبرد
زندگی افسانه محنت فزاست
زندگی یک بی سر و ته ماجراست
غیر غم و محنت و اندوه و رنج
نیست در این کهنه سرای سپنج...
~sahar~
ز روزگار کهنسال چشم جود مدار
نمی دهد چو سبو کهنه گشت، غم بیرون
دختر دریا
در پست و بلند بام وزش انسانی بود. نفس بود. هوا بود. اصلاً فراموش میشد که بام پناهی است برای «آدمی که از باران و آفتاب بیم دارد.» تن بام زیر پاهای برهنه میتپد. بالا میرفتم پایین میآمدم و روی برآمدگی های دلپذیر مینشستم و سر میخوردم. در حرکاتم زمان نبود. بودن جلوتر از من بود. شبهای داغ تابستان روی بام میخوابیدیم و اطراف را آب میپاشیدیم، بوی کاهگل تا ته خواب هایم میدوید.
Dexter
ما میرویم و آیا در پی ما یادی از دلها خواهد گذشت.
هدی✌
به سراغ من اگر میایید
نرم و آهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من
s4jed.j
درپایان چه حرفی دارید که بگویید؟
- ما میرویم و آیا در پی ما یادی از دلها خواهد گذشت.
fateme.msz
-تماشای آبی آسمان تماشای درون است.
saeideh
ما میرویم و آیا در پی ما یادی از دلها خواهد گذشت.
farhadfery
درپایان چه حرفی دارید که بگویید؟
- ما میرویم و آیا در پی ما یادی از دلها خواهد گذشت.
آناهیتا
تن بام زیر پاهای برهنه میتپد. بالا میرفتم پایین میآمدم و روی برآمدگی های دلپذیر مینشستم و سر میخوردم. در حرکاتم زمان نبود. بودن جلوتر از من بود. شبهای داغ تابستان روی بام میخوابیدیم و اطراف را آب میپاشیدیم، بوی کاهگل تا ته خواب هایم میدوید.
صبح