- طاقچه
- دفاع مقدس
- کتاب حاج قاسم سلام
- بریدهها
بریدههایی از کتاب حاج قاسم سلام
۴٫۳
(۱۱۰)
حاجقاسم معتقد بود اگر تدارکات بتواند روز اول و در خط مقدم به رزمندهها چند وعده غذای گرم و خوشمزه برساند، در بالا بردن روحیه رزمندههای لشکر تأثیر زیادی میتواند داشته باشد.
هدی✌
بعضی از جاسوسان منافقین در بعضی از یگانها به عنوان بسیجی و نیروی مردمی رسوخ کرده بودند و اطلاعات را به سازمان خود منتقل میکردند و سازمان منافقین هم این اطلاعات را در اختیار استخبارات عراق قرار میداد.
هدی✌
تنها برگ برنده نیروهای ایرانی در جنگ، شناسایی دقیق نقاط ضعف عراق، تاکتیک جدید در اجرای عملیات و عمل به اصل غافلگیری بود.
هدی✌
تمام «نشدن» ها و «نداشتن» ها درباره عملیات فاو واقعیت داشت و آنهایی که میگفتند نمیشود، نه خائن بودند و نه دشمن و آنهایی که میگفتند میشود، نه سادهلوح بودند و نه بیتدبیر؛ بلکه اگر ایرانیها میخواستند بر اساس داشتههایشان و مقایسه تجهیزات خود با عراق دست بهکار شوند باید هیچ حرکتی انجام نمیدادند و اینگونه مفهوم دفاع عملاً رنگ میباخت.
هدی✌
تهدیدهای دستگاه تبلیغاتی صدام برای ایرانیها نتیجه عکس داد. هر چقدر تهدیدها سنگینتر و شدیدتر میشد، مردم استقبال بیشتری برای کمک به جنگ نشان میدادند.
هدی✌
نیویورکتایمز نیز درباره کاروانهای راهیان کربلا نوشته بود:
- افرادی که تصور میکنند ایران در آستانه شکست قرار دارد اشتباه میکنند... روحیه سربازان هنوز به نحو شگفتآوری قوی است و اقتصاد ایران رونق دارد... .
هدی✌
آن زمان حاجقاسم سلیمانی فرمانده لشکر بود. راستش را بخواهی من از فرماندهی او فقط این را فهمیدم که او تمام تلاشش را بهکار گرفت که روح خودش را با روح بقیه بچههای لشکر یکی کند.
بعد از هر عملیات برای فرماندهانی که شهید شده بودند متنی مینوشت و میآمد پشت تریبون میخواند و مثل ابر بهار چنان گریه میکرد که انگار برادرش را، پدرش را، یا عشق اول و آخرش را از دست داده است.
هدی✌
آن روز فهمیدم که همهچیز حساب و کتاب دارد. باید شهید باشی تا شهیدت کنند. فقط به ادعا و حرف نیست.
هدی✌
خدا غیور است و بنده را پاک و خالص، فقط و فقط برای خودش میخواهد و تا در دل بندهاش غیر و نامحرمی باشد، پا به خانه دل او نمیگذارد.
هدی✌
برگ برنده ما در انقلاب این بود که جوانهایمان را با فکر تربیت کردیم.
هدی✌
آدمها اگر بفهمند دنیا همهاش یک بازی است، دیگر جر زنی نمیکنند. بیشتر ما آدمها این بازی را جدی میگیریم و برای اینکه برنده شویم، هر کاری میکنیم. اما نوادری از آدمهای تیزبین هستند که دسیسهٔ بازی دنیا را خیلی زود میفهمند و بازی را خیلی محترمانه و مردانه ترک میکنند. آنها با تعطیلکردن بازی کوتاه دنیا بیمعطلی میروند سراغ ساختن خود برای زندگی در دنیای ابدی.
این نوادر، «شهدا» نام دارند.
هدی✌
سؤالهایش درباره سیاست همیشه سیر نزولی داشت؛ یعنی دنبال قضایا را نمیگرفت.
خبرهایی که نشان از بههمریختگی وحدت جامعه بود، او را بهشدت به هم میریخت. گاهی از صورت برافروخته و سگرمههای در همش میفهمیدم که از اوضاع سیاسی پشت جبهه راضی نیست.
هامان
مرگ تنها از کسانی دعوت میکند که میوه روحشان رسیده باشد. از کالها اجازه نمیخواهد، بیخبر آنها را میچیند.
کریم بخش
آن صدای غیبی دوباره من را به خود آورد. بیوقفه میگفت:
- بیا داره دیر میشه، این آخرین فرصته، انتخاب کن.
اما تصویر آینه وسط ماشین دست از جان من نمیکشید.
من هم جواب دادم:
- نه نمیآم... نمیتونم... فاطمه تنهاست... سمیه کوچیکه ... یاسر شیرخواره... نمیتونم بیام...
صدا چند بار دیگر حرف خود را تکرار کرد و من هم خیلی محکم گفتم:
- نمیآم!
ناگهان صدا قطع شد، بهتر بگویم رفت. رفتنش را حس کردم.
ناگهان چیزی کنار گیجگاهم گفت:
- دنگگگگگگگگ.
کریم بخش
فضای جنگ خیلی خاص بود، هیچ اجباری در کار نبود. مشکل که پیدا میکردی بهراحتی میتوانستی برگردی عقب.
هدی✌
معمولاً با مباحث سیاسی تهران زیاد ذهنش را درگیر نمیکرد. کاملاً میفهمیدم که فکر خودش را برمیگرداند به فضای جبهه و جنگ. او همیشه اولویتش خوب ادارهکردن لشکر بود.
هدی✌
دشمنداشتن برای انسان در حال رشد اجتنابناپذیر است.
دشمنداشتن نشان میدهد که گاهی ما بر سر اصول و قانونی که به آن اعتقاد داشتهایم ایستادهایم و همین ایستادگی ما سبب شده است که دیگران به زیادهخواهی خود دست پیدا نکنند و تولید دشمنی کنند.
هدی✌
متنهای حاجقاسم را دوست داشتم. از ته دلش مینوشت. از عمق جانش. وقتی دلش میسوخت مینوشت. هر وقت مینوشت و اشکهایش جاری میشد میفهمیدم که از رفقای شهیدش مینویسد. متنهای جانسوزی که برای شهدا در سخنرانیهایش میخواند، در همین خلوتها و زیر بارش همین اشکهای بیصدا متولد میشد.
هدی✌
شب اول بعد از عملیات بود که دیدم حاجقاسم گوشهای از سنگر فرماندهی نشسته و در حال نوشتن مطالبی توی سر رسیدش است. آرامآرام گریه میکرد و مینوشت. سرک کشیدم که ببینم چه مینویسد؟ دقیق ندیدم. اما مضمونش این بود:
- خط فاو را دعای بیبی فاطمهزهرا (ع) و اشک بسیجیها شکست...
تا اینجا خوانده بودم که؛ یکدفعه حاجقاسم متوجه نگاه کنجکاو من شد و سررسید را بست و چشمغرهای به من رفت.
هدی✌
حاجقاسم به بچههای لشکر دستور داد به جای اینکه روی خط دشمن آتش اجرا کنند، قوطیهای نوشابهشان را مثل نارنجک بیندازند پشت خاکریز عراقیها. باران قوطیهای خالی از خط ما به پشت خاکریز عراقیها باریدن گرفت.
قوطیها هم مثل نارنجک عمل کردند، طوریکه معده سربازهای عراقی گرسنه و تشنه را دچار انفجار اسیدی کرده بودند. بوی دنبه کبابشده و قوطیهای خالی نوشابه، زلزلهای در خط پدافندی عراق به راه انداخته بود.
هدی✌
حجم
۲۲۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۳۵ صفحه
حجم
۲۲۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۳۵ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان