بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب حاج قاسم سلام | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب حاج قاسم سلام

بریده‌هایی از کتاب حاج قاسم سلام

نویسنده:مجید سانکهن
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۱۱۰ رأی
۴٫۳
(۱۱۰)
جلوتر که رفتیم دیدیم چندین نفر از بچه‌های رزمنده در حال کمند انداختن هستند. نزدیک‌تر شدیم دیدیم بله... سربازان عراقی که دیشب از ترس جان‌شان به قول رفقا جیم زده بودند افتاده‌اند در باتلاق‌های خورعبدالله و بعضی‌شان تا گردن توی باتلاق فرو رفته‌اند و اگر رزمندگان لشکر چند دقیقه دیرتر می‌رسیدند در میان گل‌های باتلاق ناپدید می‌شدند. سربازهای عراقی که از بس داخل گِل‌ها تقلا کرده بودند، بی‌رمق شده بودند، وقتی آن‌ها را از باتلاق بیرون می‌کشیدند، باصدایی بی‌جان شعار می‌دادند: - الموت لصدام... دخیل الخمینی... رزمندگان هم با قمقمه‌های خودشان به آن‌ها آب می‌دادند.
🐝 Mina 📚
فراز و نشیب‌های جنگ به ما آموخت، پیروزی زمانی دائمی و ماندنی می‌شود که ما به‌سرعت از آبرفت‌های پست فلات جان‌مان -که همان خلق‌های حیوانی است- عبور کنیم و برج‌های سر به فلک کشیده خودپسندی و تکبرمان-که سایه بر جان‌مان انداخته است- زیر پا بگذاریم و پرچم تسلیم و تواضع در برابر حق و حقیقت را بر آن به اهتزاز دربیاوریم و هرگاه این نگاه در میان همه ما حاکم شد، نوید پیروزی از راه رسید. و همین معرفت ساده و بسیار عمیق بود که در جنگ، همه بن‌بست‌ها را می‌شکست و راه را می‌گشود.
🐝 Mina 📚
عبور، عبور، عبور. واژه «عبور» در ذهن من معانی زیادی دارد. آدم‌ها چه بخواهند و چه نخواهند در حال عبور از جاده زندگی هستند. کلاً عبور رنگ و لعاب زندگی را عوض می‌کند و سبب می‌شود آدم‌ها از رکود و روزمرگی بیرون بیایند. آدم‌های بزرگ اهل عبور هستند. با عبور است که می‌توان دل از وضعیت موجود کند و به سوی وضعیت مطلوب و ایده‌آل حرکت کرد. عبور یک نوع رهاکردن است. این قاعده دنیاست که تا آرزوهای کوچک را رها نکنی، به آرمان‌های بزرگ نمی‌رسی. عبور، عملی سخت و در عین حال بسیار شیرین است. به نظر من، عبور متعلق به آدم‌های صبور و تیزهوش است و من این آدم‌های صبور و تیزهوش را در جنگ دیدم. حاج‌قاسم حتماً تو هم تأکید می‌کنی که جنگ یک عبور دائمی بود.
🐝 Mina 📚
نجواها و ناله‌های بچه‌های غواص بعد از آموزش‌های سخت روزانه و شبانه در نزدیکی‌های سحر حال آدم را دگرگون می‌کرد. شب‌ها صدای مناجات و هق‌هق بچه‌های غواص تمام نخلستان را برمی‌داشت. نخلستان بود و اشک و استغاثه... . - یاالله، یاالله، یاالله. - الهی‌العفو، الهی‌العفو، الهی‌العفو. بچه‌ها از همه‌چیز و همه‌جا دل بریده بودند و فقط به خدا دل بسته بودند. همه‌شان یک خواسته داشتند و آن پیروزی بود. یکی از بچه‌ها گفت: - ما در هر دو صورت پیروزیم، اگه شهید بشیم به آرزومون رسیدیم، اگه فاو رو هم بگیریم بازم ما پیروزیم. و همین حال خوش بچه‌ها بود که دل آدم را گرم می‌کرد.
🐝 Mina 📚
آن زمان حاج‌قاسم سلیمانی فرمانده لشکر بود. راستش را بخواهی من از فرماندهی او فقط این را فهمیدم که او تمام تلاشش را به‌کار گرفت که روح خودش را با روح بقیه بچه‌های لشکر یکی کند. بعد از هر عملیات برای فرماندهانی که شهید شده بودند متنی می‌نوشت و می‌آمد پشت تریبون می‌خواند و مثل ابر بهار چنان گریه می‌کرد که انگار برادرش را، پدرش را، یا عشق اول و آخرش را از دست داده است. وقتی از رفقای شهیدش می‌گفت و از مهربانی‌ها و اخلاق خوب‌شان حرف می‌زد، همه لشکر پا به پای او هق‌هق می‌کردند. انگار همه به اندازه حاج‌قاسم داغ عزیز دیده بودند. آنچه من از لشکر ۴۱ ثاراللّه و فرمانده‌اش فهمیدم این بود که همه یک روح، یک هدف، یک عشق و یک جهان بودند و همین بود که این لشکر را در ذهن من جاودانه کرد.
🐝 Mina 📚
این، روایتی است از یک «مرد». مردی که میان مخالفان و موافقان، میان دوستان و دشمنان، میان زیاده‌خواهان و بخشندگان، میان ستمکاران و ستمدیدگان به یک صفت مشهور است و آن «مرد» است. از آن جنس مردهایی که اگر سرش برود قولش نمی‌رود و تا پای جان سر وعده‌هایش می‌ماند.
🐝 Mina 📚
هر چشمی که پیکر پرپر و بال‌های سوخته حاج‌قاسم را دید، از عمق جان فریاد برآورد که: - آیا این تویی برادر من؟ باورم نمی‌شود! حاج‌قاسم چنان به حضرت عشق، جناب اباعبدالله‌الحسین (ع) اقتدا کرده بود که تقدیر او بر این استوار شد که همان‌گونه که در روش و منش، حسینی زیسته بود، به وقت شهادت چون پیشوایش، رستاخیزی از زخم بر کرانه‌های ملک وجود او برپا شود.
🐝 Mina 📚
حاج‌قاسم دعا کن خدا آخر و عاقبت ما را ختم به خیر کند.
هدی✌
آدم‌ها با عشق جذب می‌شوند و با عقل ایستادگی می‌کنند
هدی✌
آدم‌های جنگ در کشاکش مرگ، زخم و غم آن را مزه‌مزه می‌کردند و همین نکته بود که جنگ را به دانشگاه تربیت روح‌های بزرگ تبدیل کرده بود.
کاربر ۲۲۹۵۶۳۳
گاهی اوقات پیش می‌آید که برای ماندن و زندگی‌کردن باید در برابر جریان مهیب ظلم و زورگویی جهانی ایستاد و با صدای بلند گفت: «نه». و روحیه جمعی و شخصیت ملت‌ها در همین «نه» گفتن‌ها شکل می‌گیرد. البته، «نه» گفتن به روح آزادگی نیاز دارد و برای دستیابی به آن باید تاوان پرداخت. ملت ایران تاوان آزادگی خود را با دفاع در برابر جنگی که به او تحمیل شده بود، پرداخت. جنگ چیز خوبی نیست، اما گاهی از آن گریزی نیست؛ چراکه اگر نجنگی، خانه، کاشانه و هویتت را به یغما می‌برند و از سوی دیگر این واقعیت بی‌تردید درخصوص تمام جنگ‌ها وجود دارد که همیشه بعد از جنگ‌ها ملت‌هایی که ایستادگی و صبر پیشه کردند، به جایگاه جدیدی در معادلات قدرت جهانی دست یافتند.
🐝 Mina 📚
سؤال‌هایش درباره سیاست همیشه سیر نزولی داشت؛ یعنی دنبال قضایا را نمی‌گرفت. خبرهایی که نشان از به‌هم‌ریختگی وحدت جامعه بود، او را به‌شدت به هم می‌ریخت. گاهی از صورت برافروخته و سگرمه‌های در همش می‌فهمیدم که از اوضاع سیاسی پشت جبهه راضی نیست.
هامان
محسن رخصت‌طلب از فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله کرمان برایم تعریف کرده بود. فرمانده جوانی به نام «قاسم سلیمانی»، ولی من آن روز روی پل خیبری، روی آب‌های جزایر مجنون مرد جوان سبزه‌رویی را می‌دیدم که اصلاً فرمانده نبود؛ بهتر بگویم فقط فرمانده نبود. انگار یک برادر، یک دوست قدیمی، یک جوان باصفا را می‌دیدم که می‌توانستم تا ته دنیا در کنارش باشم، بی‌آنکه فکر جدایی و رفتن به سرم بزند. بچه‌های لشکر به او «حاج‌قاسم» می‌گفتند.
کریم بخش
یک بار توی کوران عملیات والفجر ۸ در فاو با حاج‌قاسم سوار بر جیپ داشتیم می‌رفتیم برای بازدید یکی از محورهای لشکر که ناگهان عراق خط را گرفت زیر آتش سنگین توپخانه. یک لحظه، جهنمی به پا شد. گرد و خاک و دود باروت همه‌جا را تیره و تار کرد. حاج‌قاسم با فریاد به راننده گفت: - بزن کنار، بزن کنار! هنوز جیپ کاملاً متوقف نشده بود که حاج‌قاسم پرید بیرون و خیز رفت روی شانه خاکی فرو رفته جاده، من هم مثل همیشه که سایه یه سایه‌اش می‌رفتم این دفعه نه برای روایتگری، بلکه برای حفظ جانم پشت او جست زدم. اما ازآنجاکه هر دو در یک راستا و با فاصله یکی، دو ثانیه جست زده بودیم، درست همان‌جایی فرود آمدم که حاج‌قاسم خیز رفته بود. برای همین هم فریاد حاج‌قاسم بلند شد: - آخخخخخ کمرم شکست. فراهانی چیکار می‌کنی؟ با زانو رفته بودم روی کمر حاج‌قاسم. وسط اون انفجار و دود هر دو از خنده ریسه رفتیم.
هدی✌
ما در جنگ آموختیم که به جای نابودی، به فکر بیدارکردن باشیم و همین فرق جنگ ما با سایر جنگ‌هاست.
هدی✌
ما در جنگ آموختیم که دشمن همیشه در برابر ما نیست؛ بلکه گاهی در کنار ما یا پشت سر ما ایستاده است و پیروزی‌های ما زمانی حاصل می‌شود که احتمال حضور دشمن را در هر زمان و مکانی بدهیم.
هدی✌
حاج‌قاسم درباره شهدا به احمد امینی گفت: - احمدجان به بچه‌های تعاون سفارش کن مراقب شهدا باشن، نکنه اوضاع تغییر کنه بدن بچه‌ها تو منطقه دشمن بمونه. سفارش مجروحا رو هم به بچه‌های بهداری بکن.
هدی✌
حاج‌قاسم کنار نهر مجری ایستاده بود و با همان لبخند و آرامش مخصوص خودش، غواص‌ها را یک به یک در آغوش می‌کشید و می‌بوسید و از زیر قرآن رد می‌کرد. اما من خوب می‌دانستم که دل توی دلش نیست. فرمانده بود و مسئولیت جان هزاران نفر بر دوش او بود، اما آن شب بچه‌های غواص باید با روحیه می‌زدند به دل اروند و لبخند و دعای برادرانه حاج‌قاسم، آخرین دلگرمی بود که باید همراه بچه‌ها می‌شد.
هدی✌
این وعده خداست که هرگاه جمعی در راه او «من» های خود را زمین بگذارند و «ما» شوند، حتماً پیروزی را بر جان و جهان آن‌ها نازل می‌کند.
هدی✌
بین فرمانده لشکر و فرمانده گردان و نیروی ساده لشکر هیچ فرقی نبود.
هدی✌

حجم

۲۲۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۳۵ صفحه

حجم

۲۲۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۳۵ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان