بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بایگانی همیشگی | صفحه ۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب بایگانی همیشگی

بریده‌هایی از کتاب بایگانی همیشگی

۴٫۵
(۳۵)
وقتی چیزی را می‌خواهی، نباید دنبالش بگردی و باید صبر کنی تا خودش پیدا شود
کاربر ۲۰۱۰۳۹۰
یک عمر سروکله زدن با ماشینی که هیچ توانایی برای انتقاد ندارد، پیش از هرچیز گستاخی و جسارت را در آدم می‌پرورد.
کاربر ۲۰۱۰۳۹۰
در یک کلام، کاری که زمانی صرفاً جمع‌آوری و انتقال اطلاعات بود، ابتدا چهره عوض کرد
کاربر ۶۹۶۰۸۹۵
اینکه بگویید حریم خصوصی برایتان اهمیت ندارد و چیزی برای پنهان کردن ندارید، مثل این است که بگویید آزادی بیان برایتان اهمیت ندارد چون چیزی برای گفتن ندارید؛ که آزادی رسانه‌ها برایتان مهم نیست چون اصلاً روزنامه نمی‌خوانید. یا آزادی مذهب برایتان مهم نیست چون اصلاً خداپرست نیستید و در تجمعات مسالمت‌آمیز هم شرکت نمی‌کنید چون که تنبلید و اصلاً از در خانه بیرون نمی‌روید. اینکه یکی از این آزادی‌ها یا همه‌شان برای شما اهمیت ندارند، ضامن این نیست که همین فردا عقیده‌تان عوض نشود و ابداً هم به این معنا نیست که همسایه‌تان مثل شما فکر می‌کند.
کاربر ۶۹۶۰۸۹۵
دردسرتان ندهم که یک‌دم بعد نشسته بودم روی زانوی پدرم و حالا من کمک خلبانش بودم و البته آن‌قدر بچه بودم که نمی‌فهمیدم دستهٔ بازی که به من داده، اصلاً وصل نیست و فقط این برایم مهم بود که حالا با پدرم پرواز می‌کردم.
مانترا
یکدفعه تلویزیون روشن شد و نورش را به چهرهٔ او انداخت. معمولاً کارش این بود که جلوی تلویزیون روی راحتی دراز می‌شد و نوشابه می‌خورد و آدم‌هایی را تماشا می‌کرد که توی زمین‌های ورزشی می‌دویدند. اما این‌بار قضیه فرق می‌کرد. در آنی به یکی از بزرگ‌ترین کشف‌های زندگی‌ام نائل شدم: پدرم بر آنچه در تلویزیون رخ می‌داد احاطهٔ کامل داشت و همه‌چیز به فرمانش بود. حالا این من بودم، رویاروی کومودور ۶۴‌: یکی از نخستین سیستم‌های کامپیوترهای خانگی.
مانترا
شرکت‌ها خیلی زود فهمیدند که مردم در اینترنت، بیشتر از پول خرج کردن به اشتراک‌گذاری فکر می‌کنند و بهتر است روی همین میل مردم به ارتباطات انسانی سرمایه‌گذاری کنند. وقتی آدم‌ها دوست دارند فقط روی اینترنت با هم حرف بزنند و خبر از هم بگیرند و به دوستان، خانواده و دیگران و حتی غریبه‌ها خبر بدهند که الان کجا هستند و چه می‌کنند، دیگر کار شرکت‌ها تنها این شد که چگونه خودشان را در مسیر این رابطهٔ انسانی قرار دهند و از آن رهگذر پولی به جیب بزنند. پایان کار اینترنتی را که من می‌شناختم همین رقم زد؛ نظام سرمایه‌داری نظارت.
bermuda
خودم را به خنگی می‌زدم و سؤال‌های ساده می‌کردم و آن‌ها هم با فخر و غرور، همه‌چیز را برایم باز می‌کردند و نشانم می‌دادند که سیستم‌شان چقدر پیشرفته است اما هیچ‌کدام دقیقاً نمی‌دانستند این سیستم‌ها چگونه کار می‌کنند.
شیدا
دیگر تحلیل‌گران سیستم و همکاران به من می‌گفتند که اصلاً لازم نیست مقررات و ضوابط کاربرد این سیستم را یاد بگیرم: «این‌قدر روی گزینهٔ بعدی می‌زنی تا سیستم بهت اجازهٔ عبور بده.»
شیدا
انگار فیلمی علمی تخیلی را جلوی چشمم در دنیای واقعی شکل داده باشند: یک صفحهٔ خالی با محل ورود مورد جستجو که می‌توانستی تویش اسم آدم، نشانی‌اش، شمارهٔ تلفنش یا حتی آی. پی او را بنویسی و Enter را بزنی و درجا تازه‌ترین فعالیت‌های آنلاین او جلوی چشمت ظاهر می‌شد. در بعضی موارد می‌شد نسخه‌ای زنده از صفحهٔ کامپیوترش را فراخوانی کنی و بنشینی به تماشای کارهایی که داشت می‌کرد.
شیدا
همه‌شان می‌دانستند که آژانس هیچ‌وقت حاضر نمی‌شود آن‌ها را علنی محاکمه کند چون آن‌وقت باید اول می‌پذیرفت و اقرار می‌کرد چنین سیستمی بوده و این آدم از آن سوءاستفاده کرده.
شیدا
آدمی کاملاً عادی بود که دستگاه پایش او را هدف گرفته بود و هرچه می‌گشتم نمی‌فهمیدم اصلاً چرا آژانس به او علاقه‌مند شده. تا اینکه فهمیدم او یک‌بار برای یکی از دانشگاه‌های تحقیقاتی ایران درخواست کار پر کرده و فرستاده.
شیدا
گزیده‌ای از ارتباطات این مرد را در پوشه‌هایی دسته‌بندی کرده بودند و یک جا همان مختصر سوابق (به باور این‌ها، مرگباری) بود که برای دانشگاه ایرانی فرستاده و یک جا متن‌های توی کامپیوترش و یک جا تاریخچهٔ جستجوها و جای دیگر هم تمامی کسانی که در هفتهٔ گذشته با آن‌ها تماس گرفته بود به همراه آی. پی‌های هر دو طرف.
شیدا
یکدفعه، پدر بچه را محکم‌تر گرفت که بچه هم قد کشید و راست شد و یکضرب و مستقیم توی دوربین کامپیوتر پدرش را نگاه کرد. از سرم گذشت که نکند مرا دیده باشد و حواسم جمع شد که نفسم پس رفت و بی‌اختیار پنجره را بستم. پا شدم و از دفتر رفتم سمت دستشویی‌ها و سرافکنده و شرمسار، سیم هدفون هم با من کشیده می‌شد.
شیدا
یکجوری خودم را آماده می‌کردم که انگار قرار است بمیرم.
شیدا
روسیه هم نه، چون روسیه بود و چین هم نه، چون چین بود: هر دوشان جاهایی بودند که آمریکا در آن‌ها نفوذ و پایش گسترده‌ای داشت و خیلی راحت مثل یک نقطه مرا روی نقشه پیدا می‌کرد.
شیدا
برای نهادی چون جامعهٔ اطلاعاتی آمریکا، هیچ کاری نداشت که به تکان دستی همهٔ سوابق آدم‌ها را دربیاورد و از آن نکته بگیرد. اگر هم نکته‌ای در میان نبود کاری نداشت؛ جعل می‌کردند.
شیدا
پس از افشاگری‌های من، سنا و مجلس نمایندگان هر دو کمیته‌هایی را مأمور تجسس در موارد خلاف قانون آژانس امنیت ملی کردند. هر دوِ این کمیته‌ها تأیید کردند که آژانس در بسیاری موارد دروغ می‌گفته و واقعیت را در مورد سیستم پایش انبوه خود لاپوشانی کرده و حتی به بالاترین مقامات قوهٔ قانون‌گذاری آمریکا هم راست نگفته.
شیدا
جامعهٔ اطلاعاتی آمریکا بر پایهٔ همین نیاز بشری شما برای ارتباط با جهان پایه‌های شنود و پایش خود را مستحکم می‌کند.
شیدا
این کارشان نقض آشکار حقوق بین‌المللی و دخالت در امور کشورها بود اما حتی سازمان ملل هم نتوانست کاری بکند.
شیدا

حجم

۴۳۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۶۰ صفحه

حجم

۴۳۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۶۰ صفحه

قیمت:
۱۳۷,۰۰۰
تومان