بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شایو؛ پایین رفتن خورشید | صفحه ۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب شایو؛ پایین رفتن خورشید

بریده‌هایی از کتاب شایو؛ پایین رفتن خورشید

امتیاز:
۴.۲از ۶۴ رأی
۴٫۲
(۶۴)
هرچقدر هم زمانه عوض شده باشد. برای نخستین بار در زندگی درک کردم که چه جهنمِ سیاه، دردناک و بی‌دروپیکری است بی‌پولی.
little moon
چشم‌هایش را کمابیش روشن کرده بود. چهره‌اش، که گویی پردهٔ نازکی از خشم رویش کشیده شده بود، به قدری زیبا بود که دلم خواست به‌سویش پر بکشم.
little moon
حالش سر جاشه. سُر و مُر و گنده‌ست. اراذلی مثل نائوجی به این سادگی‌ها جون نمی‌دن که. همیشه نجیب‌ترین و مهربون‌ترین و بهترین آدمان که می‌میرن.
little moon
حس کردم در او چیز بی‌کران و ستایش‌برانگیزی وجود دارد که من نمی‌توانم از آن تقلید کنم.
little moon
هر چیزِ راستینی گرایش به کژی دارد.
little moon
برادرِ کوچکم، نائوجی، یکی از آن روزها که مدام مست بود به من گفت: «صِرفِ داشتن نام و مقام کسی رو اشراف‌زاده نمی‌کنه. بعضی‌ها نجیب‌زاده‌هایی بزرگ‌ان، اما نامی جز اون که طبیعت به اون‌ها بخشیده ندارن. یه سری هم مثل ما؛ نام‌زاده‌ایم و تنها نامی رو یدک می‌کشیم. بیشتر به آواره‌ها می‌مونیم تا اشراف‌زاده‌ها.
little moon
«من گل رز رو بیشتر از همه دوست دارم. و خب رز چهار فصلِ سال شکوفه می‌کنه. حالا باید سه بار دیگه هم بمیرم؟» هر دو خندیدیم.
محمدرضا فرهادی
با اینکه قلم در دست دارم و در حال نگارش‌ام، به این می‌اندیشم که درست مثل گفتهٔ مادر: ما حالا هم مرده‌ایم تا به شکل دیگری به زندگی بازگردیم. گرچه گمان نمی‌کنم رستاخیزی همچون رستاخیز مسیح برای مردمِ عادی شدنی باشد. مادر بینِ حرف‌هایش می‌گوید گذشته‌ها گذشته و در عین حال وقتی امروز صبح سوپ را می‌چشید به یاد نائوجی افتاد و آن نالهٔ کوچک را سر داد. بی‌شک زخم‌های خاطرات من هم التیام نیافته‌اند.
محمدرضا فرهادی
اگر خواستی به خوشی من در آزادی بی‌چون‌وچرایم از درد و مشقت زنده‌بودن و این زندگی نفرت‌انگیز فکر کن، چون می‌دانم با این کار اندوهت کم‌کم از میان می‌رود.
کاربر ۲۶۹۶۴۰۷
آدم چه احساسی داره وقتی می‌فهمه دیگه تو زندگی قرار نیست مزهٔ شادی رو بچشه؟
کارشناس برجسته اتلاف وقت
حتی تازه‌جوون‌ها هم دیگه شاداب و سرزنده نیستن. تو همون غنچگی درگیر برگ‌ریزون شده‌ان. شبنم سرد. انگار شبنمِ منجمدِ نابهنگامی سراسر جهان رو در بر گرفته.»
کارشناس برجسته اتلاف وقت
شاید نباید ظاهری که این جماعت برای گذران زندگی به خود می‌گیرند، هر قدر هم که زشت باشد، خوار شمرده شود و مورد بیزاری باشد. زنده‌بودن. زنده‌بودن. تعهدِ کلان و تاب‌ناپذیری‌ست که آدم زیر آن تنها با دلهره نفس می‌کشد.
کاربر ۲۶۹۶۴۰۷
یاد مَثلی از انجیل افتادم که بچگی‌ها در کلاس‌های یکشنبه به ما آموخته بودند: گفتار شایسته چون سیب زرینی‌ست با نمای سیمین
nmroshan
دوست دارم وقتم را صرف کسانی کنم که محترم شمرده نمی‌شوند. ولی چنان اشخاص شریفی حاضر نیستند وقتشان را با من بگذرانند. وقتی وانمود می‌کردم باهوش‌ام، همه می‌گفتند «به‌به... چه هوشی.» وقتی ادای خنگ‌ها را درمی‌آوردم، شایعهٔ خنگی‌ام سر زبان‌ها بود. وقتی وانمود می‌کردم در نوشتن ناتوان‌ام، می‌گفتند «خب نمی‌تواند بنویسد.» ادای دروغگوها را که درمی‌آوردم دروغگو می‌خواندندم. وقتی مثل پولدارها رفتار می‌کردم انگِ پولداری بهم می‌چسباندند. وقتی بی‌قید و سهل‌انگار رفتار می‌کردم جزوِ سهل‌انگاران به حسابم می‌آوردند. ولی زمانی که ندانسته از دردی که به‌راستی داشتم نالیدم، چو انداختند که دارد ادا درمی‌آورد و ساختگی‌ست. دنیا جای شوم و نامبارکی‌ست. راست راستی چاره‌ای جز خودکشی دارم؟
کاربر ۲۶۹۶۴۰۷
منطق، به‌ناچار، عشقِ به منطق است. عشقی برای زندگان نیست. پول و زن. منطق تشر می‌خورد، پا پس می‌کشد و بی‌مهابا می‌گریزد. گواهی دلیرانهٔ دکتر فاوست مبنی بر اینکه لبخند دوشیزه‌ای می‌ارزد به تمام تاریخ، فلسفه، آموزش، دین، قانون، سیاست، اقتصاد و دیگر شاخه‌های دانش‌اندوزی و یادگیری. یادگیری نام دیگر بیهودگی‌ست. تلاش انسان‌هاست برای انسان‌نبودن.
کاربر ۲۶۹۶۴۰۷
اگر به حس نورِ کم‌رمقی که آدم پس از درنوردیدنِ همهٔ مرزهای اندوه به دست می‌آورد بتوان گفت شادی، پس امپراتور، مادر و حتی خود من نیز خوشحال به حساب می‌آییم.
statxcx
آه، زندگی پررنج است. مُهری‌ست که باور جهانی کاش زاده نمی‌شدیم را تصدیق می‌کند. از این رو هرروز، سپیده‌دم تا شامگاه، در نومیدی انتظار چیزی را می‌کشم. کاش از زاده‌شدنم شاد بودم؛ از زنده‌بودنم، از اینکه جهانی هست و مردمانی. شما اخلاقیاتی را که سدّ راهتان باشد به کناری نمی‌اندازید؟
Reza
تنها از یک چیز می‌شود مطمئن بود: آدمی برای بقا باید ادا دربیاورد.
Reza
معتقدم کسانی که در جهان به نیکی ازشان یاد می‌شود دروغگو و متظاهرند. اعتقادی به جهان ندارم. تنها یارانم فاسدان برچسب‌خورده‌اند؛ تباه‌شدگانِ انگ‌خورده. تنها صلیبی هم که مصلوبش می‌شوم همان است. هرچند گُردان‌گردان نکوهشم می‌کنند ولی باز تک‌تکشان را به مبارزه می‌خوانم: مگر شما که برچسب نخورده‌اید خطرناک‌تر نیستید؟
Reza
تاب‌آوردن. در زندگی‌مان لذت، خشم، اندوه و هزاران حس دیگر را تجربه می‌کنیم، ولی همهٔ این حس‌ها روی هم به‌زور یک درصد از زمان زندگی‌مان را در بر می‌گیرند. نود و نه درصد دیگر را دندان روی جگر می‌گذاریم.
Reza

حجم

۱۱۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۲۶ صفحه

حجم

۱۱۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۲۶ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰
۵۰%
تومان